گلچين که آمد اي گل من در چمن نباشم

آخر نه باغبانم؟ شرط است من نباشم گلچين که آمد اي گل من در چمن نباشم چاکم بود گريبان گر در کفن نباشم ناچار چون نهد سر بر دامن گلم خار زلف تو خود بگويد من دل شکن نباشم عهدي که رشته‌ي آن با اشک تاب دادي
سه‌شنبه، 24 آذر 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
گلچين که آمد اي گل من در چمن نباشم
گلچين که آمد اي گل من در چمن نباشم
گلچين که آمد اي گل من در چمن نباشم

شاعر : شهريار

آخر نه باغبانم؟ شرط است من نباشم گلچين که آمد اي گل من در چمن نباشم
چاکم بود گريبان گر در کفن نباشم ناچار چون نهد سر بر دامن گلم خار
زلف تو خود بگويد من دل شکن نباشم عهدي که رشته‌ي آن با اشک تاب دادي
تا چشم رشک و غيرت در انجمن نباشم اکنون که شمع جمعي دودم به سر رود به
گر بايد اين غريبي گو در وطن نباشم بي‌چون تو همزباني من در وطن غريبم
من بيش از اين اسير زندان تن نباشم با عشق زادم اي دل با عشق ميرم اي جان
گر غيرتم نجوشد پس تهمتن نباشم بيژن به چاه ديو و چشم منيژه گريان
من نيز شهرياراجز خويشتن نباشم بيگانه بود يار و بگرفت خوي اغيار


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط