عشقي که درد عشق وطن بود درد او

او بود مرد عشق که کس نيست مرد او عشقي که درد عشق وطن بود درد او بس شعله‌ها که بشکفد از آه سرد او چون دود شمع کشته که با وي دميست گرم پروانه‌ي تخيل آفاق گرد او بر طرف لاله زار شفق پر زند هنوز
سه‌شنبه، 8 دی 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
عشقي که درد عشق وطن بود درد او
عشقي که درد عشق وطن بود درد او
عشقي که درد عشق وطن بود درد او

شاعر : شهريار

او بود مرد عشق که کس نيست مرد او عشقي که درد عشق وطن بود درد او
بس شعله‌ها که بشکفد از آه سرد او چون دود شمع کشته که با وي دميست گرم
پروانه‌ي تخيل آفاق گرد او بر طرف لاله زار شفق پر زند هنوز
از بزم خواجه سخت به جا بود طرد او او فکر اتحاد غلامان به مغز پخت
بردي نمي‌کنند حريفان نرد او آن نردباز عشق، که جان در نبرد باخت
عشقي نمرد و مرد حريف نبرد او «هرگز نميرد آنکه دلش زنده شد به عشق»
چون باد تاختم نرسيدم به گرد او در عاشقي رسيد بجائي که هرچه من
اين کارمزد کشور و آن کارکرد او از جان گذشت عشقي و اجرت چه يافت مرگ
با خون سرخ رنگ شود روي زرد او آن را که دل به سيم خيانت نشد سياه
عشقي که درد عشق وطن بود درد او درمان خود به دادن جان ديد شهريار


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما