خوشست پيري اگر مانده بود جان جواني

ولي ز بخت بد از من نه جسم ماند و نه جاني خوشست پيري اگر مانده بود جان جواني کزان کرانه بهاري گذشت يا که خزاني چو من به کنج رياضت خزيده را چه تفاوت چو ميرسي به لب چشمه‌اي و آب‌رواني وداع يار بياد آر و اشک حسرت عاشق
سه‌شنبه، 8 دی 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
خوشست پيري اگر مانده بود جان جواني
خوشست پيري اگر مانده بود جان جواني
خوشست پيري اگر مانده بود جان جواني

شاعر : شهريار

ولي ز بخت بد از من نه جسم ماند و نه جاني خوشست پيري اگر مانده بود جان جواني
کزان کرانه بهاري گذشت يا که خزاني چو من به کنج رياضت خزيده را چه تفاوت
چو ميرسي به لب چشمه‌اي و آب‌رواني وداع يار بياد آر و اشک حسرت عاشق
حکايت دل تنگي به چون تو تنگ‌دهاني دهان غنچه مگر بازگو کند به اشارت
منم که زنده‌ام اما نه صحتي نه اماني به صحت و به امان زنده‌اند مردم دنيا
خدا چه اجرت و مزدي که مي‌دهد به شباني شعيب جلوه سينا جهيز دختر خود کرد
که آنچه فوق دل و دلبخواه ماست تو آني چه دلبخواه به غير از تو باشد از توندانم
ولي به مغز سبک مي‌کشي چه بار گراني تو شهريار نبودي حريف عهد امانت


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط