ویتروویوس در بیان این دیدگاه ها تنها نبود. آثار دیگر نظریه پردازان معماری مربوط به دوره یونانی گرایی رومی باقی نمانده است، اما توسط گمینوس ریاضیدان (Geminus) در قرن اول پیش از میلاد، فیلون مهندس (Philon) و پروکلوس (Proclus) محقق و فیلسوف نتوافلاطونی، درباره نیاز به اصلاح تقارن برای نیل به خوش ریتمی بیاناتی گفته شده است که اکنون وجود دارند.
گمینوس نوشت: «آن قسمت از علم نورشناسی که به عنوان پرسپکتیو شناخته می شود مربوط به این است که ساختمانها چگونه بایستی طراحی شوند. از آنجایی که اشیاء آنگونه که واقعا هستند، به نظر نمی رسند، منظور از مطالعه پرسپکتیو این نیست که بدانیم چگونه نسبت های واقعی به نمایش گذاشته می شوند، بلکه منظور اینست که بدانیم چگونه آنها را آنگونه که به نظر می رسند ارائه دهیم. هدف معمار اعطاء ظاهری هارمونیک به اثر و یافتن روش های مقابله با خطاهای دید است، روش هایی که در میان محدودیت های ممکن می باشند: معمار به دنبال یکنواختی و هارمونی واقعی نیست، بلکه دنبال چیزهایی است که برای چشم ما به نمایش در می آید». پروکلوس نیز همین دیدگاه را دارد، اما دیدگاه هایش را در زمینه نقاشی بیان میکند. او می نویسد که پرسپکتیو مهارتی است که هنرمند نقاش با آن میتواند پدیده ها را طوری بنمایاند که در نقاشی اش بر اثر فاصله یا بلندی کج و معوج به نظر نیایند.
هرون تقابلی آشکار میان تقارن - که به طور عینی (kata ousian) یا واقعی (kat aletheian) متناسب است . و خوش ریتمی که در چشم ما متناسب به نظر می آید (pros ten opsin) برقرار کرده است. ایده چنین موضعی بدون شک ریشه در گذشته داشته است اما هرون اولین نویسنده ای بود که آن را این چنین دقیق بیان کرد. او طرفداران خوش ریتمی را سرزنش میکرد که البته در آن دوره طبیعی بود، و بنابراین هنرمندان را دعوت میکرد که تأثیر خطاهای دید ( Catartal , apatai ) را به هنگام حکاکی یا ساختمان سازی در محاسبات خود وارد کنند و در خلق آثار هنری تلاش بیشتری به خرج دهند تا در نظر مخاطب حتی اگر واقعی نیستند، متناسب به نظر آیند.
علی رغم عینی گرایی فراگیر اولیه قدما، حال این اندیشه پدید آمده بود که هنر برای چشم و گوش خلق شده است و از این رو می باید این امر که چگونه چشم و گوش احساسات را دریافت میکنند، مورد لحاظ قرار گیرد. هیچ کس مانند افلاطون مخالف این امر نبود و توافق بر سر آن در دوران یونانی گرایی حاصل آمد. دیدگاههای ویتروویوس درباره این مسئله معتبر بود و نمونه بارز عصر خود.
ویتروویوس و معماری یونانی گرا
این مسئله دغدغه مورخین هنر بوده است که نسبت های حاکم در یک معماری بی نقص که توسط ویتروویوس معین شده بود، تطابق کامل با اندازه ها در خرابه های بناهای قدیمی ندارد. این تفاوت در قرن پانزدهم توسط إل. بی. آلبرتی ( L .B. Alberti ) نیز ذکر شده است. ویتروویوس با سنت آشنا بود و آن را تحسین می کرد، اما معماری کلاسیک همان گونه که برای ما موضوعی مهم تلقی نمی شود، برای او نیز این چنین بود، به عبارت دیگر او از معماری کلاسیک دور بود و تنها بدان نظارهای تحسین برانگیز داشت. اما، معماری کلاسیک واقعیتی زنده بود. با وجود این، او در طول چندین قرن از آن جدا شده بود و بنابراین می خواست که آن را مدرن سازد و قدیم و جدید را با هم درآمیزد. اما سلیقه ها دگرگون شده بود و بر رقابت میان دو نوع قانون و نظمی که روزگاری پهلو به پهلوی هم رشد و تکامل یافته بودند، افزوده شده بود. ویتروویوس سبک آیونی را دوست داشت اما فکر میکرد که سبک دریسی از مد افتاده است و می خواست آن را مدرن سازد. به همین جهت، او در ذهنش با ایده ستون هایی با فاصله سه برابر ضخامت ستون (diastyles) و ستون هایی با فاصله دو برابر ضخامت ستون (sistyles) بازی می کرد. با این حال، این بازی پروژه ای نامتحقق باقی ماند. او رویای «سبکی درست و بی نقص» را میدید، رویایی که یک آدم مرید می بیند. کتاب او از یک طرف داده هایی را درباره معماری کلاسیک و از طرف دیگر گزیده ای از اندیشه های یک کلاسیست را در برمی گیرد. اولی ما را از هنر قدیمی نخستین مطلع می سازد و دیگری به خاطر اینکه اندیشه هایش بی سابقه نبود و برعکس نمایشگر سبک یونانی گرایی موخر بود، اطلاعاتی را درباره هنر متأخرتر به ما عرضه میکند. این سبک یونانی گرا در ساختمانها و نوشتههای هرموگنس که به عنوان یک معمار در آسیای صغیر و در قرن دوم پیش از میلاد کار میکرد، به طور کامل بیان و نمود می یابد. ویتروویوس اندیشه هایش را بر اساس آثار هرموگنس بنا نهاد و بسیار مدیون عقاید و اندیشه های اوست.اما سلیقه و ذوق یونانی گرایی یکپارچه و یکسان نبود. به عبارت دیگر، شاید بتوانیم بگوییم که سبک این دوره تاحدودی کلاسیک، تا حدی باروک و تا اندازه ای کلاسیستی بود. ویتروویوس از جنبش کلاسیستی زمان خود حمایت میکرد و با سبک باروک مخالف بود. او با عبارتی این چنین از ساختمانهای باروک انتقاد میکرد: «به جای ستون ها، نی و به جای کنگره نیم تاق هایی مزین به گل ساخته شده اند، و از شمعدانها برای پوشش کل ساختمان استفاد شده است. اشکالی با صورت های انسان و حیوان از پشت ساقه ها ظاهر می شوند. هیچیک از این ها وجود ندارند، نمی توانند باشند، و هرگز نبوده اند.
یک نی چگونه می توانند سقفی را تحمل کند و یک شمعدان کل ساختمان را؟ اشکالی که کاملا ساخته انسانند، چگونه می توانند از ساقه هایی ضعیف و شکننده به وجود آمده باشند؟ با وجود این، مردم بدون تقبیح این پدیده های کذب به آنها نگاه میکنند و به واسطه آنها سرگرم می شوند و به این مسئله توجه ندارند که آیا این ها ممکن اند یا نه. اگر یک نقاشی به حقیقت شباهت نداشته باشد مطمئنأ مستحق تائید نیست. کل انتقاد فوق از این عقیده ناشی میشود که فقط چیزی که مطابق با واقعیت و فهم است میتواند زیبا باشد. آنچه که دلیل موجهی (sine ratione) ندارد و با طبیعت مرتبط نیست، هم نباید مورد پذیرش و تایید قرار گیرد و هم نباید جایگاهی در هنر داشته باشد. این بیانی از عقل گرایی جنبش کلاسیست بود.
منبع: تاریخ زیباشناسی، جلد اول، ووادیسواف تاتارکیوچ، ترجمه: سید جواد فندرسکی، صص578-574، نشر علم، تهران، چاپ أول، 1392