نظریه هنر در یونان باستان

زیباشناسی دوره یونانی گرا، اندیشه های گران قدری را عرضه نمود، اما این اندیشه ها بیشتر به جزئیات می پرداختند تا نظریه های کلی و فراگیر.
دوشنبه، 5 خرداد 1399
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نظریه هنر در یونان باستان
در دوره باستان موسیقی، شعر، خطابه، نقاشی، مجسمه سازی و معماری به طور جداگانه به کار گرفته می شدند و هر کدام نظریه خاص خودشان را داشتند.
 
هر کدام از این نظریه های خاص، مسائل مختلفی را ایجاد می کرد، اما برخی از آن‌ها برای تمام هنرها کاربردی عمومی داشت. نظریه موسیقی به وابستگی تجربه ذهنی زیباشناختی به نسبت های عینی ریاضی می پرداخت این نظریه البته به تأثیر آموزشی موسیقی نیز توجه داشت. نظریه معماری ترکیب هنری و قوانین هنری را مورد بررسی قرار می‌داد. نظریه نقاشی و مجسمه سازی به روان شناسی هنرمند و رویکرد خلاقانه و بازتولیدی (reproductive) او به جهان توجه می‌کرد. فن خطابه در امر تمایز میان تقسیم بندی هنرها سبک ها و فرم های بیان هنری جلودار بود. اما در فن شعر بود که مسائل در وسیع ترین سطح مطرح می شدند، زیرا به حقیقت هنری، رابطه بین فرم و محتوا، رابطه بین الهام و مهارت، و رابطه بین شهود و قوانین اشاره داشتند. فن شعر اکثرا به مسائلی می پرداخت که قرن های بعد موضوع زیباشناسی شد. در مجموع، این نظریه های خاص هنر، کوته نوشت نظری های کلی تر بودند که هنوز به وجود نیامده بود.
 

فلوطین و افلاطون

زیباشناسی دوره یونانی گرا، اندیشه های گران قدری را عرضه نمود، اما این اندیشه ها بیشتر به جزئیات می پرداختند تا نظریه های کلی و فراگیر. در پایان این دوره یعنی در قرن سوم پس از میلاد، فلوطین زیباشناسی جدیدی را ارائه کرد. این زیباشناسی هم از لحاظ مبانی متافیزیکی و هم از لحاظ تحلیل تجربی زیبایی، مطلبی نو بود.
 
فلوطین به اساسی ترین مسائل زیباشناسی که از دوره کلاسیک بدآن‌ها توجه شده بود، پرداخت. اندیشه او نکات مشترک اندکی با زیباشناسی دوره یونانی گرا داشت؛ در واقع، اندیشه فلوطین آن قدر از افلاطون متأثر بود که او را به درستی جانشین افلاطون دانستند. فلسفه او نیز نوافلاطونی نامیده می شود. اما افلاطون در آغاز دوره کلاسیک زندگی می‌کرد، در حالی که فلوطین در پایان دوره یونانی گرایی. شش قرنی که میان آنها فاصله وجود داشت، رد و نشان خود را باقی گذاشته بود و با وجود اینکه فلوطین با افلاطون موافق بود، اما تفاوت های موجود میان فلسفه های آن‌ها قابل ملاحظه است.
 
فلوطین (که در حدود سال ۲۰۳ متولد و در سال ۲۷۰-۲۶۹ درگذشته است) هم فیلسوفی اصیل و هم محققی دانشمند بود. او از مصر آمد و جوانی اش را در اسکندریه گذراند، اما در سن چهل سالگی به رم رفت. در اینجا فلسفه اش طرفدارانی پیدا کرد. فلسفه او فلسفه ای کاملا شخصی بود، اما از الحاظ روح باوری (spiritualism) و برین انگاری (transcendentalism) عقاید آن دوره را تأیید می‌کرد.
 
او در سن پنجاه سالگی نوشتن را آغاز کرد. ۵۴ رساله از خود باقی گذاشت که بعدا در شش انئاد (Enneads) آنها را تنظیم نمود، به عبارت دیگر، در شش گروه نه تایی، و تحت این عنوان آنها شناخته میشوند. این رساله ها موضوعات زیادی را شامل می شدند که به طور نظام مند تألیف نشده بودند، اما دارای اندیشه نهفته مشترکی بودند و نظام واحدی را نشان می‌دادند. این نظام سیستمی ایدئالیستی، روح باور و برین انگار بود. مسائل زیباشناختی، بیشتر از نظام یونانی پیشین، جایگاه مهمی را در این نظام به خود اختصاص داده بود انشاد ، ۶ «درباره زیبایی» و ، ۸ «درباره زیبایی عقلانی» به طور خاص به زیباشناسی پرداخته بود. انشادها روند تغییر اندیشه های فلوطین را از موضع دیدگاه های نسبتا سنتی به دیدگاه‌های مستقل نشان می‌دهند. دو رساله اصلی او درباره زیبایی، خاص اندیشه اولیه او هستند.
 
این یک ناسازه است که فیلسوفی این چنین انتزاعی و برگذرنده (transcendental)، چنان نقش مهمی در تاریخ زیباشناسی بازی می‌کند و به زیبایی حسی می‌پردازد. با این حال، فلوطین زیبایی اشکال و رنگ‌ها را بازتاب یک زیبایی فرا دنیوی کامل تر می داند.
 
هم فلوطین و هم افلاطون دو جهان را در مقابل هم قرار دادند: «این» جهان و «آن» جهان، همان گونه که فلوطین آن‌ها را نامید، یا به عبارت دیگر، جهان مادی و ناقص حواس که در آن جهان زندگی می‌کنیم و جهان کامل و روحانی که مستقل از حواس ماست و تنها از طریق تفکر می توان بدان رسید. تفاوت میان زیباشناسی دو فیلسوف در این حقیقت قرار دارد که فلوطین، علی رغم تمایلات فراحسی اش زیبایی حسی را ارج بسیار می نهاد. او در زیبایی حسی کامل ترین تجلی و یا حتی می توان گفت تنها تجلی کامل جهان محسوس را می‌دید، زیرا او فکر می‌کرد که به طور بی واسطه از جهان ایدئال ناشی شده است.
 

تعریف زیبایی

تلقی سنتی که به طور عام در یونان پذیرفته شده بود، زیبایی را به عنوان تقارن تعریف می‌کرد، بنابراین معتقد بود که زیبایی به نسبت، اندازه، نسبت ریاضی، ترکیب و تناسب اجزاء وابسته است. این تعریف و تلقی از زیبایی، که توسط فیثاغورثیان مطرح شد، و توسط افلاطون و ارسطو اخذ گردید، قرن ها بعد توسط سیسرو که زیبایی را apta figura membrorum مینامید و لوکیان آن را «وحدت و هارمونی اجزاء در ارتباط با کل» می‌دانست، حفظ شد و ادامه پیدا کرد.
 
فلوطین این تعریف را به چندین دلیل رد کرد. او معتقد بود که اولا اگر زیبایی به تقارن بستگی داشته باشد، تنها باید در اشیاء مرکب و پیچیده وجود داشته باشد و نمی‌توان آن را در یک زنگ یا صدای خاص، خورشید، نور، طلا یا آذرخش یافت. هیچ یک از اینها نه متکثراند و نه متنوع، با وجود این آن‌ها در زمره زیباترین چیزها قرار دارند. ثانیا او معتقد بود که یک چهره بسته به حالتش گاه زیبایی بیشتر و گاه کمتری دارد. اگر زیبایی تنها به نسبت بستگی داشت این امر ممکن نمی‌شد، زیرا علی رغم تغییرات حالت چهره، نسبت های صورت ثابت بوده اند. ثالثا اعتقاد او بر این بود که زیبایی نمی‌تواند مبتنی بر تطابق باشد زیرا می توان با بدی ها نیز مطابقت داشت در حالی که مطابقت با بدی ها هرگز زیبا نبوده است. و دلیل چهارم او این بود که مفهوم تقارن در واقع می‌تواند در مورد اشیاء مادی به کار برده شود، نه در مسائل معنوی مانند خوبی، دانش یا یک نظام اجتماعی زیبا. بنابراین، تعریف سنتی زیبایی در بهترین حالت تنها می‌تواند برای برخی از اشیاء زیبا به کار رود نه همه آن‌ها.
 
با این استدلال ها، فلوطین به باور اساسی زیباشناسی دوران باستان مبنی بر اینکه زیبایی بر نسبت و ترکیب اجزاء متکی است، حمله کرد. او این مسئله را به عنوان اصلی بدیهی دانست که برخی از اشیاء زیبا ساده هستند، و اجزائی ندارند. او از اینجا دریافت که زیبایی مربوط به مسئله نسبت نیست بنابراین امری است مربوط به کیفیت. این اندیشه اولین نظریه زیباشناسی فلوطین بود.
 
منبع: تاریخ زیباشناسی، جلد اول، ووادیسواف تاتارکیوچ، ترجمه: سید جواد فندرسکی، صص668-665، نشر علم، تهران، چاپ أول، 1392


مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط