اما سوفسطائیان که سودمندی را به لحاظ عملی و ریاضی تفسیر میکردند، نتیجه گرفتند که هنر سودمند نیست؛ بنابراین هدف آن صرفأ لذت بخشی است. این اولین نقطه عطف در تفسیر اهداف هنر بود. نقطه عطف دوم را کلبی ها (Cynics) به وجود آوردند. آنها ایده سوفسطائیان را اخذ کردند، اما به لذت بی تفاوت بودند و به سودمندی اهمیت زیادی میدادند. از این رو، به این نتیجه رسیدند که از آنجایی که هنر سودمند نیست، بنابراین اصلا هیچ هدفی ندارد. این نتیجه طرفداران خودش را داشت: آن مبنای این اندیشه افلاطون قرار گرفت که هنرمندان و شاعران بایستی از آرمان شهر اخراج شوند. این اندیشه در شاخه ای از مکتب رواقی باقی ماند و به روشن ترین وجهی در بیانات اپیکوریان نمودار شد. اپیکوریان با یک انتخاب میان لذت و سودمندی مواجه نبودند، زیرا آنها سودمندی را تنها در لذت میدانستند، و در عین حال این را که هنر واقعا بتواند آن را فراهم آورد، رد میکردند. کلبی ها معتقد بودند هنر هیچ هدفی ندارد زیرا لذتی نمی بخشد. هنرمندان یونانی آن روزگار درست زمانی که برخی از فلاسفه یونانی هدف و ارزش هنر را رد می کردند، آثار هنری بزرگی را خلق کردند.
با وجود این، فیلسوفان دیگر دریافتند که در استدلال سوفسطائیان خطایی وجود دارد. در دیدگاه آنان، هدف شایسته هنر نه لذت عادی و نه سودمندی عمومی بود، بلکه عبارت بود از ارضاء یکی از نیازهای خاص بشر: یعنی نیاز به هارمونی، نسبت، کمال و زیبایی. افزون بر این، آنها معتقد بودند که این ارضاء و خشنودی هم سودمند است و هم لذت بخش و زیباشناسی بیشتر به این فیلسوفان مدیون است تا به کلبی ها و اپیکوریان.
با وجود این متفکران دیگر معتقد بودند که هنر، به ویژه موسیقی، ارتباطی به لذت یا سودمندی یا حتی کمال آثارش ندارد، بلکه آنچه که موضوع هنر است تأثیر روانی و تطهیر روح یعنی کاتارسیس است. این اندیشه ناشی از فیثاغورثیان بود، کسانی که به زیباشناسی وجه های دینی و عرفانی دادند. فیلسوفانی که بعدا آمدند، به ویژه ارسطو، به گونه ای مثبت و از لحاظ روان شناختی و پزشکی به آن پرداختند. اما فلوطین دوباره آن را تفسیری متافیزیکی کرد.
گسترش و تکامل زیباشناسی قدیم
در طول دوران قدیم چند مسئله زیباشناختی دستخوش تغییر و دگرگونی شد و غنایی پیدا کرد.(الف). از این پیش فرض اولیه که هنر بایستی با قوانین و اصول اخلاقی و حقیقت مرتبط باشد، به تدریج دیدگاهی مخالف سر برآورد و به استقلال هنر و زیبایی تأکید کرد. نماینده کلاسیک این دیدگاه، در شعر آریستوفانس، در موسیقی دامون و در فلسفه افلاطون بود. این دیدگاه جدید نخست توسط ارسطو و سپس توسط زیباشناسان دوران یونانی گرا مطرح شد، گرچه اپیکوریان و تا حدی رواقیون از هواداران سرسخت دیدگاه دگر رهبری (heteronomous) باقی ماندند دیدگاهی که معتقد به تبعیت هنر از اخلاق و حقیقت بود.
(ب). از پیشفرض اولیه که هنر را موضوع اصول و قوانین کلی میدانست به تدریج تصدیق هنر به عنوان آفرینش فردی پدید آمد. افلاطون به دیدگاه اول معتقد بود، در حالی که ارسطو و حتی به طور آشکارتر نویسندگان یونانی را از دیدگاه دوم حمایت میکردند. با وجود این، در نظریه هایی که درباره موسیقی و معماری ارائه دادند، هرگز به وجود قوانین و اصول کافی و فراگیر در هنر شک نکردند.
(ج). در این پیش فرض اولیه که زیبایی و فرمی کامل و بی نقص وجود دارد، تغییر و دگرگونی به وجود آمد و وجود فرمها و سبک های مختلف پذیرفته شد. این حرکتی به سمت بسگانگی (pluralism) بود. هم در معماری و هم در خطابه به طور یک جا سبک های مختلف به کار رفت و نظریه زیباشناختی دوران یونانیگرا این چندگانگی و تنوع را توجیه کرد. هم هنر و هم نظریه هنر از سادگی ای که ابتدائأ از هر چیز دیگری بیشتر مورد ارج قرار میگرفت، به سمت تنوع، غنا و تزئینی بودن حرکت کرد.
(د). آنها از این دیدگاه قدیمی مبنی بر اینکه خاستگاه و معیار هنر در عقل است، به اینجا رسیدند که حواس را با عقل برابر و یا حتی برتر از آن میدانستند. این برای افلاطون غیرقابل تصور بود، اما ارسطو آن را پذیرفت. در این زمینه رواقیون بودند که گام جدی را برداشتند، کسانی که به این نتیجه رسیدند که انسان نه تنها دارای تأثیرات حسی عادی است، بلکه تأثیرات حسی «فرهیخته» نیز دارد، که به واسطه آنها نه تنها میتواند برای مثال اصوات موسیقی را دریابد، بلکه وجود هارمونی و عدم هارمونی را نیز درک میکند. در حالی که فن شعر قدیم پذیرفته بود که شعر بر عقل تأثیر می گذارد، نظریه پردازان پسین بر تأثیرات حسی شعر تأکید کردند و سرانجام به این مسئله معتقد شدند که زیبایی شعری در وهله اول به خوش آوایی (euphony) و به عبارت دیگر، به صدای زیبایی بستگی دارد که نه با عقل بلکه توسط گوش مورد داوری قرار میگیرد.
(ه). از این پیش فرض که هنر الگوهایش را از جهان خارج می گیرد، بدین عقیده رسیدند که هنر ایده هایش را از ذهن هنرمند به دست می آورد. ما این دیدگاه پسین را به طور خاص در آراء سیسرو مییابیم. از طریق فیلوستراتوس میدانیم که سرانجام تخیل به عنوان عنصری ضروری برای هنر شناخته شد.
منبع: تاریخ زیباشناسی، جلد اول، ووادیسواف تاتارکیوچ، ترجمه: سید جواد فندرسکی، صص705-702، نشر علم، تهران، چاپ أول، 1392