عنوان:تناسخ از ديدگاه شيخ اشراق

«تناسخ: آموزه اي است که از ديرباز فکر انديشمندان را به خود معطوف داشته؛ بحثي که در علم النفس فلسفي از جايگاه ويژه اي برخوردار است، به گونه اي که هم در فلسفه نفس بازتاب هاي درخور توجهي دارد و هم در ديگر...
شنبه، 26 دی 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
عنوان:تناسخ از ديدگاه شيخ اشراق
عنوان:تناسخ از ديدگاه شيخ اشراق
عنوان:تناسخ از ديدگاه شيخ اشراق

نويسنده:محمدتقي يوسفي *




چکيده

«تناسخ: آموزه اي است که از ديرباز فکر انديشمندان را به خود معطوف داشته؛ بحثي که در علم النفس فلسفي از جايگاه ويژه اي برخوردار است، به گونه اي که هم در فلسفه نفس بازتاب هاي درخور توجهي دارد و هم در ديگر مباحث فلسفي. علاوه بر اين، نمي توان از بازتاب هاي کلامي آن نيز غافل شد. از اين رو، انديشمندان مسلمان به فراخور توان فکري خويش، به بررسي آن پرداخته اند و غالباً به امتناع عقلي آن گرايش نشان داده اند. در اين ميان، شيخ اشراق به گونه اي ديگر سخن گفته است. در اين مقاله، تلاش شده است تا ديدگاه ايشان با توجه به آثار وي تبيين شود؛ در اين زمينه، ابتدا تاريخچه آموزه تناسخ، گرايش هاي گوناگون در اين باره، اصطلاحات تناسخ و انواع آن و مباني تناسخ و مباني انکار آن، بررسي شده و در ادامه، تبيين دقيقي از ديدگاه ايشان ارائه گرديده است. در پايان، دلايل عقلي و نقلي طرفين- البته بر اساس آثار شيخ اشراق- ارائه شده است.
کليد واژه ها: تناسخ، تناسخ ملکي، تناسخ ملکوتي، تناسخ صعودي، تناسخ متشابه، تناسخ نزولي، نسخ، مسخ، فسخ، رسخ.

مقدمه

بحث« تناسخ» يکي از مباحث قديمي علم النفس فلسفي است؛ موضوعي که در طول تاريخ، فکر بشر را به خود معطوف داشته، به گونه اي که اعتقاد به تناسخ در ميان ملل و اقوام زيادي از مسلّمات شمرده شده است. در مغرب زمين، جزو اعتقادات مردم و دانشمندان يونان باستان بوده و امروزه در مشرق زمين نيز نحله هاي زيادي از جمله هندوها، بودايي ها و نحله هاي ديگر به آن اعتقاد راسخ دارند.
انديشمندان مسلمان نيز به فراخور توان خويش، در اين بحث ميدان داري کرده اند. بيشتر انديشمندان با براهين عقلي بر امتناع آن پافشاري مي کنند. در مقابل، گروهي بر امکان آن پاي فشردند. شيخ اشراق نيز به عنوان يک فيلسوف، نمي تواند از کنار آن به راحتي بگذرد. از اين رو، در آثار خويش، از تناسخ نيز سخن گفته و به طور گسترده، دلايل طرفين را مورد توجه قرار داده است. بررسي ديدگاه شيخ اشراق از اين لحاظ اهميت دارد که وي فيلسوفي مسلمان است و دغدغه هاي ديني زيادي دارد، به گونه اي که در تثبيت نظام فلسفي خويش، به وفور از آيات و روايات بهره گرفته است. موضوع تناسخ نيز آموزه اي است که به سرنوشت انسان ها بستگي دارد که نه دين نسبت به آن بي تفاوت است و نه فيلسوف مسلمان. با توجه به اينکه اعتقاد به تناسخ در متون ديني برابر با کفر دانسته شده، اين پرسش مطرح مي شود که آيا شيخ اشراق به عنوان يک انديشمند مسلمان، به تناسخ باور دارد يا بسان ديگر انديشمندان مسلمان، تناسخ را انکار مي کند و يا هيچ کدام از دو نظر، وي را قانع نساخته، به ديدگاه ديگري باور دارد؟
تلاش اين مقاله بر آن است که با بررسي دقيق آثار شيخ اشراق، بدون هيچ گونه نگاه جانب دارانه، به ديدگاه نهايي وي نايل شود. بي ترديد، زماني مي توانيم درباره ديدگاه وي نظر دهيم که تنها به آثار ايشان چشم بدوزيم. از اين رو، در اين مجموعه تلاش شده است تا فارغ از برداشت هاي شارحان، به متن نوشته هاي شيخ اشراق توجه شود تا در نهايت، ديدگاه ايشان به دست آيد.
پيش از پرداختن به اصل موضوع، نگاهي اجمالي به چند بحث مقدماتي ضروري به نظر مي رسد:

نگاه تاريخي به موضوع بحث

«تناسخ»، (1) که تعبير ديگري از آموزه «انتقال(2) روح» است، به عنوان يک عقيده عمومي در بسياري از نظام هاي انديشه فلسفي و باورهاي مذهبي در فضاهاي وسيع جغرافيايي و تاريخي مطرح است. هر چند در زمان کنوني، اين باور را نسبت به برخي از جوامع مطرح مي کنند، ولي شواهدي وجود دارند مبني بر اينکه در برخي از دوره ها، در همه بخش هاي جهان رشد کرده و به صورت هاي گوناگون، در ميان طوايف وحشي، که در اقصا نقاط کره خاکي ساکنند، رواج يافته است.
به ديگر سخن، اعتقاد به تناسخ از ديرباز در ميان ملل و اقوام گوناگون مطرح بوده، به گونه اي که تقريباً در طول تاريخ بشر، هميشه گروه يا گروه هايي بوده اند که به تناسخ باور داشته، و برخي (3) آن را از جمله اعتقاداتي دانسته اند که علاوه بر جنوب شرق آسيا، در اروپا نيز رواج دارد، تا جايي که حتي برخي آن را به همه مذاهب فکري نسبت داده، چنين گفته اند: « ما من مذهب الا و للتناسخ فيه قدم راسخ.»(4)
جان بي. ناس نيز در اين باره مي گويد: همه مذاهب عالم، از بدويان وحشي تا امم متقدم، که داراي فرهنگ متعالي اند، همه بيش و کم قدمي در راه عقيده به تناسخ برداشته اند. (5)
بررسي بيشتر سير تناسخ را به مجالي ديگر مي سپاريم.(6)

الف. تناسخ در هندوئيسم (7)

بخش مهمي از آموزه هاي مکتب «هندو» به آموزه تناسخ اختصاص دارد(8) و محققان آن را عمده ترين ويژگي هاي مذهب هندوان مي دانند؛ (9) آموزه اي که نشانه نحله هندي دانسته شده و اهميت آن به حدي است که اگر کسي به آن اعتقاد نورزد، از سلک هندوان به شمار نمي آيد.(10) هندوان معتقدند: آدمي همواره در گردونه تناسخ و تولدهاي متکرر در جهان پر رنج گرفتار است.

ب. تناسخ در بوديسم

بي ترديد، تناسخ يکي از نشانه هاي اين نحله به شمار مي آيد.(11) البته پيروان مکتب «بودا» به تبعيت از بودا، که بدن انسان را اولين منزل نفس و باب الابواب همه بدن هاي حيواني و نباتي مي دانست، (12) به تناسخ اعتقاد راسخ دارند؛ ولي آنان بين اهل سعادت و ديگران فرق مي گذارند. به اعتقاد آنان، نفوس سعادتمندان به جاي اينکه در بدني قرار گيرند، پس از مرگ به عالم عقل منتقل مي شوند و به سعادتي مي رسند که نه چشمي ديده و نه گوشي شنيده و نه به ذهن بشري خطور کرده است، ولي نفوس متوسطان، بازماندگان از کمال و اهل شقاوت به ابدان ديگر وارد مي شوند. البته در اينکه وارد بدن انسان هاي ديگر يا ابدان غير انساني شوند، اختلاف نظر وجود دارد؛ برخي آن را به اختلاف مراتب نفوس در نيل به کمال دانسته و ورود به ابدان حيوانات را نيز جايز مي دانند و برخي ورود به بدنه نبات را هم ممکن مي شمارند. (13)

ج. تناسخ در ميان اديان توحيدي

در اينکه آموزه تناسخ به معناي انتقال دايمي ارواح به ابدان، در اديان توحيدي وجود دارد يا نه، ترديد جدي وجود دارد؛ ولي برخي از حکيمان آن را به شيث نبي عليه السلام اسناد داده اند. (14) عباراتي نيز در متون ديني وجود دارند که برخي با استناد به آنها، تناسخ را جزو آموزه هاي ديني دانسته اند؛ مثلاً ، برخي از تناسخيان ادعا کردند در کتاب کابالا (KABALA)، که يکي کتاب هاي مقدس يهوديان است، چنين آمده: « ... بر تو حکم شده که بارها به زندگي ات برگردي»(15) و يا عبارتي در انجيل وجود دارد که به حضرت عيسي عليه السلام گفتند: « در تورات نوشته شده که ايلياي نبي دوباره به عالم بر مي گردد، پس چه زماني بر مي گردد؟ حضرت عيسي در جواب فرمود: او به دنيا بازگشت، ولي او را نشناخته و به قتل رساندند... او همان يحيي بود.»(16)
برخي از تناسخيان با استناد به آياتي از قرآن کريم، اسلام را طرفدار تناسخ دانسته، از آيات مزبور دلايل به ظاهر محکمي براي ديدگاه خود ساخته اند که در کلمات شيخ اشراق نيز آمده است.
البته آموزه تناسخ کم و بيش در برخي از فرقه هاي اسلامي وجود دارد که به برخي از آنها اشاره مي شود؛ مثلاً، «اهل حق» معتقدند: ارواح انبيا در بدن بزرگان آنها وارد شده است. «دروزي ها» نيز به تناسخ و تقمّص اعتقاد دارند. «نميريه» به تبع نميري به تناسخ اعتقاد داشته، معتقدند: خداوند در نميري حلول کرده است. (17) در کتاب هاي فقهي نيز از طايفه اي به نام «خرميّه» نام مي برند که به تناسخ باور دارند.(18) «قاديانيه» را نيز پيروان تناسخ دانسته اند؛ زيرا ميرزا غلام احمد قادياني، رئيس اين فرقه، معتقد بود: روح حضرت عيسي عليه السلام پس از مرگ، سه بار در دنيا ظاهر خواهد شد: يک بار در بدن پيامبر اکرم صل الله عليه و آله و يک بار در بدن ميرزا و بار ديگر، در آخر الزمان ظاهر مي شود. (19)
برخي از نويسندگان هندي دانشمندان اسلامي را نيز متأثر از اصل تناسخ هندوان مي دانند. تاراچند مي نويسد: « شيخ شهاب الدين سهروردي معتقد بود: روح افرادي همواره در حال تکامل است و بدون توقف در تلاش است که به کمال اشراق و جذبه نايل آيد. حتي مرگ هم آن را از تلاش باز نمي دارد. آن زمان که جسم خاکي نابود مي گردد، در جسم ديگري حلول مي کند.» (20)

تقسيم تناسخيان به لحاظ نوع تناسخ

محققان در تقسيم بندي تناسخيان، متفاوت سخن گفته اند که در اينجا، تنها به تقسيم فخر رازي اشاره مي نماييم که با کلام شيخ اشراق ارتباط دارد:
فخر رازي ديدگاه هاي تناسخيان را اين گونه مطرح مي کند: (21)
1. گروهي از تناسخيان انتقال نفس را تنها به بدن انساني جايز مي شمردند.
2. گروهي ديگر تعلق به بدن حيواني را جايز شمرده اند. گروه دوم نيز دو دسته اند:
1-2. برخي اين سير را براي همه انسان ها دايمي مي دانند.
2-2. برخي بين سعادتمندان و ديگران فرق گذارده، برآنند که نفس پس از اينکه در بدن پست ترين حيوان قرار گرفت، سير انتقالش را در ابدان حيوانات ادامه مي دهد تا به بدن انساني وارد شود. حال اگر اهل سعادت باشد با مرگ از سير انتقال به ابدان رها مي شود؛ ولي اگر اهل شقاوت باشد و به بالاترين درجه شقاوت برسد با سير قهقرايي دوباره به ابدان حيواني انتقال مي يابند و هميشه اين روند صعودي و قهقرايي براي اهل شقاوت وجود دارد تا به نهايت کمال خويش نايل شوند.

اصطلاحات تناسخ

تناسخ داراي دو اصطلاح «ملکي» و «ملکوتي» است که به اختصار به تعريف آن مي پردازيم و سپس اقسام تناسخ ملکي را بيان خواهيم کرد:

1- تناسخ مُلکي

از « تناسخ مُلکي»، که به آن تناسخ «منفصل»، «انفصالي»، «ظاهري» و « انتقالي» گويند، در زبان انگليسي، با واژه هاي «Transmigration»، «Reincarnation» و «Metempsychosis » اشاره مي شود. از اين نوع تناسخ، تعريف هاي متفاوتي شده که جامع همه آنها به اجمال، اين است که روح پس از جدا شدن از بدني به بدن ديگر بر مي گردد. از اين رو، مي توان تعريف ذيل را با کمي مسامحه، قدر جامع تعريف هاي متفاوت دانست: « انتقال النفس من بدن الي بدن آخر.»(22)

2- تناسخ ملکوتي

در تعريف «تناسخ ملکوتي» که به آن تناسخ «متصل»، «اتصالي»، «باطني» و «کوني»(23) هم گويند، آورده اند: « ظهور ملکات النفس علي مثلها و صورها المناسبه لها لدي النفس و في صقعها و حاق ذاتها»؛(24) تناسخ ملکوتي آن است که ملکات نفس به صورت هاي مثالي مناسب با آن ملکات در نزد نفس و بلکه در ذات نفس ظهور يابند.(25)
آنچه در ديدگاه شيخ اشراق مورد نظر است، همين تناسخ ملکي است، هر چند ملاصدرا بر تناسخ ملکوتي اصرار دارد.

انواع تناسخ ملکي

تناسخ ملکي در يک تقسيم بر سه نوع است: (26)
1- تناسخ نزولي: انتقال روح از بدن اشرف به بدني أخس؛ مثلاً، روحي که در بدن انسان بوده است، وارد بدن حيوان، نبات و يا جماد شود.
2- تناسخ صعودي: انتقال روح از بدني اخس به بدني اشرف؛ مانند اينکه روح حيواني وارد بدن انسان شود.
3- تناسخ متشابه: انتقال روح از بدني به بدن هم عرض ديگر؛ مثلاً، از بدن انساني به بدن انسان ديگري وارد شود و يا از بدن حيواني به بدن حيوان ديگر انتقال يابد.
مقسم تقسيم مزبور روحي است که به بدن ديگر منتقل مي شود، خواه روح حيوان باشد يا انسان، در حالي که گاهي در تناسخ، تنها به روح انسان توجه دارند. از اين رو، تقسيم ديگري شکل مي گيرد که در ذيل عنوان پسين، به آن اشاره مي کنيم.

انواع تناسخ نفس انساني (27)

1- نسخ/ تناسخ: انتقال روح انسان از بدن انساني به بدن انسان ديگر؛ مانند اعتقاد بودايي ها و برخي از اقوام که روح بزرگ معبدشان را پس از مرگ، در بدن نوزادي جست و جو مي کردند.
2- مسح/ تماسخ: انتقال روح انسان از بدن انساني به بدن حيوان؛ اين معنا زماني روي مي دهد که انسان کارهايي غير انساني و مناسب با حيوان انجام دهد.
3- فسخ/ تفاسخ: انتقال روح انسان از بدن انساني به بدنه گياه؛ اين معنا زماني رخ مي دهد که انسان تنها همّش ارضاي شکم و شهوتش باشد.
4- رسخ/ تراسخ: انتقال روح انسان از بدنش به بدنه جماد.

مباني تناسخ

1- جوهريت و وجود لنفسه بودن نفس: اگر نفس وجود لغيره داشته باشد امکان انتقال آن به بدن ديگر نخواهد بود؛ خواه صورت نوعي بدن باشد، خواه عرضي براي بدن. در هر صورت، تصور انتقال آن به معناي انقلاب در ذات آن است؛ انقلاب از وجود لغيره به وجود لنفسه که امتناع آن بديهي است. بر اين اساس، نفس تنها زماني مي تواند دچار تناسخ شود که جوهري باشد که داراي وجود لنفسه است.
2- بقاي نفس: آيا انسان پس از مرگ به طور کامل نابود مي شود و هيچ چيزي از او باقي نمي ماند، يا نفس او باقي مي ماند، هر چند بدنش تجزيه و به عناصر ديگري تبديل شده باشد؟ اين مسئله نيز معرکه آراء است. ماترياليست ها، که نفس را صورت بدن يا عرضي از اعراض آن مي دانند، به بقاي نفس پس از مرگ اعتقادي ندارند؛ ولي کساني که به تجرد آن اعتقاد دارند، مي توانند از بقاي نفس جانب داري کنند؛ ولي با اين حال، اين گروه نيز در بقاي نفس همنوا نيستند. برخي با وجود اعتقاد به وجود استقلالي نفس، بقاي آن را نپذيرفته و به زوال آن تن داده اند و برخي نفس را پس از مرگ، جاويد مي دانند.
ناگفته پيداست که زوال نفس با اعتقاد به تناسخ ناسازگار است؛ زيرا اعتقاد به زوال نفس، با اعتقاد به تناسخ نفس- به معناي پذيرش همزمان وجود و عدم نفس- در تناقضي آشکار است. از اين رو، تنها با اين ديدگاه، که نفس پس از مرگ حياتش را از دست نمي دهد، آموزه تناسخ مبنايي مطمئن پيدا مي کند. از اين رو، درباره يونانيان و روميان، که به تناسخ اعتقاد داشتند، گفته شده است: « حيات بعد از مرگ در نزد اين طوايف رسوخ تمام دارد... و از حکايات ديگر هم بر مي آيد که اين قوم گه گاه به ديگران پول وام مي داده اند تا آن را در نشئه ديگر بازپس گيرند.»(28)
3- اعتقاد به ثواب و عقاب: شايد مادي گرايان و پوچ گراها بر اين باور اصرار کنند که جهان پوچ در پوچ است و بر رفتار و کردار بشر، ثواب و عقابي مترتب نيست، در حالي که به حکم عقل، هر انساني در برابر پندار و کردار خويش مسئول است. از اين رو، عقلاي عالم در اين باره هم رأي اند، هر چند در اينکه چگونه نسبت به اعمال خويش مورد سوال و مواخذه قرار گيرند، اختلاف نظر دارند. تناسخيان با تأکيد بر اين حقيقت، به زندگي هاي مادي پياپي اعتقاد دارند، به گونه اي که شايد مهم ترين انگيزه آنان در اعتقاد به تناسخ، اعتقادشان بر ضرورت ثواب و عقاب باشد؛ چيزي که در زندگي نخست امکان آن وجود ندارد. از اين رو، نفوس صالحان و طالحان با حلول در ابدان مادي، در زندگي يا زندگي هاي بعدي قرار مي گيرد تا به سنت ضروري پاداش و مکافات، جامه عمل پوشانده شود.
هندوها، که بر چرخه بي پايان تناسخ پافشاري مي کنند، نيز با اعتقاد به قانون اخلاقي «کارما»، بر اين نکته تأکيد مي ورزند: آموزه «کارما» مدعي است که کردار خوب و بد نتايج مثبت و منفي به همراه دارد. سنت ديني وحدت وجودي، (29) که آموزه تناسخ و «کارما» را در بر مي گيرد، «کارما» را به عنوان عوامل و شرايطي براي چگونه شدن مي بيند؛ در واقع، آن را به عنوان يک روش اخلاقي قانون طبيعي و يا قانون علي تلقي مي کند.(30)
بر اساس قانون «کارما»، که به معناي «کردار» است، آدمي نتيجه اعمال خود را در دوره هاي بازگشت مجدد خود در اين جهان، مي بيند. کساني که کار نيک انجام داده اند در مرحله بعد، به بدن انسان متنعّمي منتقل شده، زندگي مرفه و خوشي دارند (نسخ)، و آنان که کار بد مي کنند در بازگشت، بابينوايي و بدبختي دست به گريبان خواهند بود و چه بسا به شکل حيوان (مسخ) و يا نبات( فسخ) و يا جماد(رسخ) بازگشت کنند.(31)
البته اين پرسش مطرح مي شود که چه ضرورتي دارد که نفوس به ابدان مادي برگردند؟ اگر حيات ديگري فرض شود که يا اصلاً رجوع به بدن مادي شکل نگيرد و يا اگر برگشتي هست تنها يک بار باشد و نه بيشتر، آيا نمي توان به ثواب و عقاب اعمال نايل شد؟ پاسخ تناسخيان به اين پرسش منفي است. از اين رو، در دفع معاد و دفاع از ديدگاه خويش، دلايلي اقامه کرده اند که در بيانات شيخ اشراق به آن اشاره شده است.
4- انکار معاد: آموزه تناسخ به معنايي که هنديان به آن اعتقاد دارند، تنها با انکار معاد قوام مي يابد؛(32) زيرا يکي از راه هاي عقاب و ثواب اين است که به جاي تناسخ دايمي، همه انسان ها پس از مرگ، از حياتي برخوردار شوند که پاداش و مکافات پندار و کردار خويش را در آن مشاهده کنند، بدون اينکه به سير در ابدان متوالي نيازي داشته باشند. اين همان آموزه اي است که اديان ابراهيمي بر آن پافشاري مي کنند، در حالي که مکاتب هندي، که بر چرخه دايمي تناسخ پافشاري مي کنند، به آن اعتقادي ندارند. از اين رو، براي عملي شدن پاداش و مکافات اعمال، راهي جز چرخه دايمي تناسخ ارواح پيدا نمي کنند. اگر معاد با همه زوايايش مورد توجه قرار گيرد وجهي براي تن دادن به تناسخ دايمي وجود ندارد. بنابراين، يکي از مباني فلسفي تناسخ انکار معاد است. البته اگر کسي تنها به تناسخ نزولي باور داشته باشد و آن را به صورت محدود درباره نفوس اشقيا بپذيرد، مي تواند درباره ساير نفوس، مستقيماً معاد را بپذيرد و درباره نفوس اشقيا پس از سير نزولي، معاد را قبول کند.

مباني انکار تناسخ

انکار تناسخ نيز بسان خود تناسخ، بر مباني ويژه اي استوار است که پيدا کردن مباني مشترک کمي دشوار به نظر مي رسد. در اينجا، به برخي از مباني، که تقريباً عمومي ترند، و بيشتر انديشمندان به آن توجه دارند، اشاره مي نماييم:
1- آموزه «معاد»: بسياري از انديشمندان تناسخ را در برابر معاد قرار داده، بر آنند که اعتقاد به تناسخ با آموزه «معاد» سازگاري ندارد، به گونه اي که يکي از راه هاي نفي معاد، که همه اديان الهي بر آن پافشاري مي کنند، آن است که نفوس را پس از مرگ، از نيل به جهاني برتر براي پاداش و کيفر باز داريم و بگوييم: آنها به ابدان ديگري تعلق مي گيرند و جزاي عمل خويش را در همين ابدان مي بينند. بسيار روشن است که چنين باوري در برابر اعتقاد به معاد است. از اين رو، مهم ترين انگيزه اي که متکلمان ديني را به انکار تناسخ وادار نموده، همين مسئله بوده و فيلسوفان اسلامي نيز با اعتقاد راسخ به مسئله معاد، آن را مورد حملات خويش قرار داده اند. در اين ميان، شيخ اشراق با سکوت از کنار تناسخ نزولي مي گذرد، ولي حتي بر فرض پذيرش آن نيز آموزه «معاد» با مشکلي مواجه نمي شود؛ زيرا سرانجام، همه نفوس از ابدان مادي رهايي مي يابند و به عالم مثال مي رسند.
2- امتناع اجتماع دو نفس: بسياري از منکران و همچنين شيخ اشراق آن را مستلزم اجتماع دو نفس دانسته اند که هم به انکار امري وجداني مي انجامد و هم با وحدت شخصيت نمي سازد. از اين رو، مي توان يکي از مباني تناسخ را «امتناع اجتماع دو نفس در يک بدن» به شمار آورد؛ امري که انگار آن نيز راه را بر اعتقاد به امکان تناسخ هموار مي سازد.
3- امتناع رجوع از فعل به قوه: تقريباً همه انديشمندان اسلامي رجوع فعل به قوه را امري محال و مستلزم تناقض مي دانند و برخي امتناع آن را بديهي مي شمارند. از اين رو، سعي خويش را بر اين معطوف ساخته اند تا تناسخ را به گونه اي مستلزم رجوع فعل به قوه دانسته، از اين راه، پايه هاي اعتقاد به تناسخ را سست نمايند. البته در اينکه چگونه تناسخ به بازگشت فعل به قوه منتهي مي شود يکسان سخن نگفته اند؛ ولي همگي در اصل اين معنا اشتراک دارند. البته در کلمات شيخ اشراق به اين مبنا اشاره نشده و ما تنها براي تکميل بحث آن را ذکر کرديم.

ديدگاه شيخ اشراق درباره تناسخ

شيخ اشراق در بسياري از کتاب هاي خويش، به تأسي از مشائيان، تناسخ را باطل دانسته، با دلايل فراوان، آن را مورد نقد و بررسي قرار داده است که براي نمونه، ذکر برخي از آنها مناسب به نظر مي رسد:
الف. در رساله پرتونامه مي گويد:
و بدان که تناسخ محال است، به اتفاق علماي مشائين که چون مزاج تمام شود از واهب صور استدعاي نفسي کند و نفس ديگر از آنِ حيواني؛ اگر بدو تعلق گيرد يک حيوان را دو نفس باشد، و هرکسي در خويشتن جز يک نفس نمي بيند و خود را يک ذات بيش نمي داند؛ و نيز واجب نيست که وقت کونِ يکي وقت فساد ديگري باشد و کائنات و فاسدات را اعداد با يکديگر راست آيد، و اين بدترين مذاهب و حشو مطلق بود.(33)
در اين عبارت، هم اصل تناسخ محال دانسته شده و هم به دو دليل استحاله تناسخ اشاره گرديده است که در ادامه تبيين خواهد شد.
ب. شيخ اشراق در کتاب المشارع و المطارحات، پس از رد ديدگاه کساني که اتصال اشقيا به عالم خيال را انکار مي کنند، مي نويسد: « و بهذا يندفع مابقي من شبهه اهل التناسخ.»(34)
اين بيان در حالي از سوي شيخ اشراق مطرح مي شود که در کتاب التلويحات، ضمن بيان دلايل طرفين، قضاوت در مسئله را به مجالي ديگر واگذار مي کند. علاوه بر اين، در ادامه روشن خواهد شد که مشکل اساسي مسئله تناسخ در نگاه شيخ اشراق، درباره نفوس اشقيا و کساني است که به تکامل نرسيده اند. حال اگر بتوان مسئله را به گونه اي حل کرد که آنها هم بتوانند به عالم مثال متصل شوند، انگيزه اي براي اعتقاد به تناسخ باقي نمي ماند.
ج. در لوح چهارم از الالواح العماديه نيز به صورت مطلق، تناسخ را محال مي داند، آنجا که مي نويسد:
التناسخ محال؛ فان النفس لو انتقل تصرفها الي بدن من جنس بدنها لکان لصلوح مزاج البدن الثاني لتصرف النفس، فيستحق من واهب الصور نفسا اخري و تنتقل اليها نفس، فتحصل للحيوان الواحد نفسان - المستنسخه و فائضه - و هو محال. و ايضا إن نزلت من الانسان الي الحيوان فتفضل الا بدان علي النفوس المستنسخه و إن صعدت منها الي الانسان ازدادت النفوس علي الابدان و کل هذا محال.(35)
و بدان که تناسخ محال است؛ زيرا که اگر تصرف نفس نقل کند بتني از جنس خودش، از بهر صلاحيت آن است که در او تصور کند. پس او را از واهب نفسي حاصل شود و اين نفس منتقل هم در او تصرف کند. پس لازم آيد که يک تن را دو نفس باشد: يکي فائض و يکي مستنسخ، و اين محال است. و همچنين اگر از مردم نزول کند به جانوران ديگر، بدن ها بر نفوس زيادت شود، و اگر از حيوان بالا رود بانسان، نفوس زيادت شوند بر ابدان، و اين همه محال است.(36)
در اين دو عبارت، همه انواع تناسخ، اعم از متشابه، صعودي و نزولي، مورد نقد قرار گرفته است.
د. در کلمه التصوف مي نويسد: « و اعلم أن التناسخ محال؛ اذا المزاج يستدعي من الواهب کلمه، فلو قارنته الکلمه المستنسخه فکان في حيوان واحد ذاتا مدرکتان مدبرتان، ذلک محال»؛ (37) بدان که تناسخ محال است؛ زيرا مزاج حيوان از واهب صور، کلمه (نفس) را طلب مي کند. اگر نفسي که از بدن ديگر جدا شده، بر اين بدن وارد شود، لازم مي آيد دو ذات مدرک و مدبر در حيوان واحد جمع شوند که چنين چيزي محال است.»
هـ . در اللمحات مي نويسد:
ان التناسخ محال؛ فان النفس لو انتقل تصرفها الي جرم عنصري کان لصلوح مزاجه لتصرف النفس، و الا مافارقت هيکلها فيستحق المزاج لنفس يقيض عليه العقل الفعال، فکان للحيوان نفسان- مستنسخه و فائضه- هذا محال؛ اذ لاشعور للانسان الا بنفس واحده هي هويته. و ايضا لاوجوب لتطابق الاعداد و الاوقات لما فسد و ما يکون. فالتناسخ محال.(38)
و. در اواخر کتاب المطارحات مي نويسد: « و سنّبين ايضاً أن مذهب التناسخ باطل.»(39)
البته در همين کتاب، پس از چند صفحه، فصلي را با عنوان « امتناع تناسخ» آغاز مي کند و پس از ذکر برخي از دلايل امتناع تناسخ، همه انواع تناسخ، اعم از نزولي، صعودي و متشابه، را نفي مي کند و در نهايت، قضاوت درباره تناسخ را به مجالي ديگر واگذار مي کند، آنجا که مي نويسد: « و هيهنا تفصيل اطلب من بعض مواضع لنا.»(40)
ظاهراً مراد شيخ اشراق از «بعض مواضع» همان کتاب حکمه الاشراق است که در ادامه به آن اشاره خواهيم کرد.
ز. در کتاب التلويحات(41) نيز با عنوان «فصل في الحجه في امتناع التناسخ» بحث را آغاز و ضمن بيان دلايل امتناع و نقد و بررسي آنها، به دلايل عقلي و نقلي تناسخيان نيز اشاره مي کند و به نقد آنها مي پردازد و در نهايت، قضاوت در مسئله را به فرصتي ديگر وامي گذارد و مي نويسد:
«سيأتي تتمه هذا الکلام من بعد و ليس هذا الکتاب محل تطويل.»(42)
از عبارات شيخ اشراق در التلويحات نيز نمي توان ديدگاه وي را به گونه اي دقيق استنباط کرد، بلکه تمايل او به امتناع تناسخ بيش از امکان آن است و اگر مراد از تتمه کلام همان نکته اي باشد که در اواخر کتاب مزبور به آن اشاره کرده (43)- که پيش از اين گفتيم- نتيجه چيزي جز اعتقاد به امتناع تناسخ نيست.
البته در همين کتاب، عبارتي آورده که گويا شرط بازگشت به سوي خداي متعال، کامل شدن است که از اين عبارت، تمايل به تناسخ نزولي فهميده مي شود؛ آنجا که مي گويد: « فبحسب الادوار و الاکوار و الاستعدادات تحصل نفوس من فيض واهبها قرنا بعد قرن راجعه الي ربها اذا کملت.»(44)
ح. تا اينجا به برخي از آثار شيخ اشراق اشاره کرديم و آنچه به دست آمد امتناع تناسخ بود؛ ولي اين نظر را نمي توان ديدگاه نهايي وي به شمار آورد؛ زيرا مهم ترين کتاب فلسفي شيخ اشراق کتاب حکمه الاشراق است که آخرين کار فلسفي او به حساب مي آيد. در اين کتاب، تقريباً همسو با التلويحات سخن مي گويد، ولي اين بار تمايل بيشتري به تناسخ نزولي درباره غير کاملين (اشقيا و اصحاب شمال) نشان مي دهد. بر اين اساس، آنها مستقيماً از ابدان انساني وارد حيات اخروي نمي شوند، بلکه بايد سير نزولي طي کنند و وارد ابدان حيوانات و يا حتي بدنه نباتات شوند و از آن ابدان وارد عالم مثال شوند. سرِّ آمدن نفوس به آن ابدان براي رسيدن به کمال است که اگر به آن برسند، ديگر نيازي نيست به ابدان ديگري وارد شوند؛ ولي اگر به کمال نرسيدند بايد در ابدان ديگري قرار گيرند تا رذايل از آنان گرفته شود. اين در حالي است که مقربان مستقيماً وارد عالم عقل، و سعادتمندان ديگر (اصحاب يمين) مستقيماً وارد عالم مثال مي شوند؛ زيرا به کمال لازم رسيده اند.
از عباراتي که تا اينجا نقل کرديم و فرازهايي که در حکمه الاشراق آمده، اين نکته مشهود است که شيخ اشراق از قدما بسيار متأثر بوده است. وي مي گويد: همه قدما به تناسخ قايلند، که طبيعتاً شيخ اشراق نيز به دليل احترام زيادي که براي قدما قايل است، بايد به آنها تمايل نشان دهد. وي در اين کتاب نيز نظر مشائيان و مخالفان را مطرح مي کند و در نهايت، مقتضاي اشراق را چيز ديگري مي داند که در جاي ديگر به آن مي پردازد.
خلاصه ديدگاه تناسخيان بنابر نقل شيخ اشراق، اين است که ابتدا نفوس مدبره در بدن انساني قرار مي گيرند؛ زيرا انسان باب الابواب نفوس به شمار مي آيد و نفوس انساني يا با مرگ مستقيماً به عوالم بالاتر مي رسند و يا در ابدان حيوانات قرار مي گيرند و مستقيماً به عالم برزخ مي روند و ديگر در بدن انسان قرار نمي گيرند.
وي در اين کتاب، پيش از ارائه اصل نظريه خويش، به مطالبي اشاره مي کند که به راحتي نمي توان از کنار آنها گذشت؛ ابتدا به اشتياق نفس انساني به عالم ماده و باز ماندن از عالم نور اشاره کرده، مي گويد: مزاج برزخي (بدن انسان) وقتي استعدادش براي وجود نفس و تعلقش به بدن کامل شود، « نور اسپهبد» (نفس انساني) به وجود مي آيد و به آن تعلق مي گيرد؛ نفسي که به دليل فقرش استدعاي تعلق به بدن دارد و به سبب نوريتش ناظر به مافوق است. بر اين اساس، با بدن مادي اش انس و الفت ويژه اي پيدا مي کند، به گونه اي که بدن مظهر افعال، باردان انوار، ظرف آثار، و لشکرگاه قوا و نيروهايش مي شود. از سوي ديگر، چون قواي ظلماني بدني عاشق نفس اويند، به گونه عشقي به نفس مي چسبند و او را به عالم خويش جذب نموده، از عالم نور باز مي دارند؛ عالمي که نور محض است و هيچ گونه آميختگي با ظلمت برزخي (مادي) ندارد. در نتيجه، شوق نفس نسبت به عالم نور محض قطع شده، به عالم ماده، که عالم تاريکي و ظلمت است، اشتياق پيدا مي کند.
النور الاسفهبد لنوريته، استدعاه المزاج البرزخي باستعداده المستدعي لوجوده، فله الف مع صيصيته لانها استدعت وجود هو کان علاقه مع البدن لفقره في نفسه و نظره الي ما فوقه، و لنور هي مظهر لافعاله و حقيبه لانواره و وعاء لآثاره و معسکر لقواه و القوي الظلمانيه لما عشقته تشبثّت به تشبثا عشقيا، و جذبته الي عالمها عن عالم النور البحت الذي لايشوبه ظلمه برزخيه اصلا، فانقطع شوقه عن عالم النور البحت الي الظلمات.(45)
شيخ اشراق در ادامه، به اين نکته اشاره مي کند که بدن انسان مزاج کامل ترين بدن است و به اعتقاد تناسخيان، اولين منزل نفس انساني به شمار مي آيد. وي مي گويد: بدن انسان آفرينش کاملي دارد که همه افعال از او صادر مي شوند. از اين رو، بر اساس ديدگاه حکيمان مشرق زمين (تناسخيان)، بدن انسان نخستين بدني است که محل و منزل نفس قرار مي گيرد و باب الابواب همه بدن هاي پسين است:
والصيصيه الانسيه خلقت تامه يتأتي بها جميع الافاعيل هي اول منزل للنور الاسفهبد علي رأي حکماء الشرق في عالم البرازخ(46)... قال بوذاسف- و من قبله من الشرقيين: ان باب الابواب لحياه جميع الصياصي العنصريه، الصيصيه الانسيه. (47)
در ادامه، به اشتياق بدن به عالم نور اشاره مي کند و مي گويد: جوهر غاسق(بدن) به تبع نفس، عاشق نورهاي عرضي (نور مادي) است تا آن را آشکار کند، و مشتاق نور مجرد (نفس ناطقه) است تا تدبيرش کند و به او زنده بماند، و وجه اينکه به عالم نور شوق دارد اين است که جواهر قاهر (ارباب انواع) به لحاظ فقري، انواع مادي را به وجود آورده اند. از اين رو، ابدان مادي، که نوعي از انواع مادي هستند و به وسيله رب النوع خويش به لحاظ فقر، به وجود آمده اند، عاشق نورند و همچنان که فقير عاشق بي نيازي است، جوهر مادي نيز عاشق نور است. (48)
شيخ اشراق در ادامه، به تحليل تناسخيان از تناسخ نزولي اشاره مي کند. آنان در اين تحليل بر آنند که چنين تناسخي نتيجه غلبه حالات و اوصاف مادي بر نفس انساني است. بر اين اساس، خلقي که هيأت ظلماني نفساني را بر نفس غالب کند، به گونه اي که نفس به آن اعتماد کند، سبب مي شود که پس از جدايي نفس از بدن، نخست علاقه او به بدن چارپايي که با اين هيأت ظلماني مناسبت دارد، انتقال يابد؛ زيرا نفسي که از يک سو، وجودش ظلماني و عاشق ظلمت ابدان مادي است و از سوي ديگر، نه سنخ خود را مي شناسد و نه عالم نور را، و تنها هيأت ها و حالات ظلماني در او استقرار يافته است، پس از جدايي از بدن انساني، مجذوب ظلمت ها مي شود و راهي جز انتقال به ابدان مادي حيواني ندارد.(49)
تناسخيان در پاسخ به اين پرسش که چه ضرورتي دارد نفوس انساني پس از مرگ به ابدان پايين تر منتقل شوند، به ضرورت استکمال نفس اشاره مي کنند. بر اين اساس، نفوسي که به تکامل نرسيده و هنوز عاشق ماديات باشند به ابدان مادي پايين تر وارد مي شوند: « قالو ... فإن الحکمه التي لأجلها اقترن النور الاسفهبد بعلائق البدن من حاجته الي الاستکمال بعد، باقيه.»(50)
تا اينجا درباره تناسخ نزولي سخن به ميان آمد. اکنون اين پرسش مطرح مي شود که آيا در کلمات قدما به «تناسخ مساوي» هم اشاره شده است و مي توان آنان را از طرف داران تناسخ مساوي دانست، به گونه اي که نفس از بدن انساني به بدن انسان ديگر منتقل شود؟ پاسخ شيخ اشراق به اين پرسش منفي است؛ زيرا بدن انسان مزاج اشرف است و وقتي چنين مزاجي به وجود آمد رب النوع وي نفس انساني جديدي بر آن افاضه مي کند. بنابراين، امکان ندارد نفس ديگري، که از بدن انسان ديگري جدا شده است، بر اين بدن وارد شود؛ زيرا در اين صورت، دو نفس در يک بدن قرار مي گيرند. در نتيجه، هر انساني داراي دو هويت ادراکي خواهد بود:
قالوا و المزاج الاشرف ماللصيصيه الانسيه و هي اولي بقبول الفيض الجديد الاسفهبدي من النور القاهر فلا ينتقل اليها من غيرها نور اسفهبد؛ اذ تستدعي من الواهب نورا مدبرا و يقارنها مستنسخ فيتحصل في الانسان الواحد أنائيتان مدرکتان و هو محال. (51)
شيخ اشراق تا اينجا درباره تناسخ نزولي و مساوي سخن گفت. اکنون پرسش ديگري رخ مي نمايد و آن اينکه قدما درباره تناسخ صعودي چه نظري دارند؟ آيا آنها به چنين تناسخي اعتقاد دارند؟ پاسخ شيخ اشراق به اين پرسش منفي است؛ زيرا امکان ندارد نفس ديگري که از بدن حيوان يا نبات و يا بدنه جماد جدا شده، بر اين بدن وارد شود، بلکه بعکس، اين نفوس انساني اند که به دليل هيأت ها و حالات ظلماني شان، پس از جدايي از ابدان انساني، وارد ابدان حيوانات مي شوند: «و لا يرتقي من الصياصي الصامته الي الانسان شيء، بل ينحدر من الصياصي الانسيه الي الصوامت للهيئات.»(52)
وي در ادامه، به برخي از دلايل امتناع تناسخ و همچنين به دلايل عقلي و نقلي تناسخيان مي پردازد و پس از ارائه دلايل نقلي، بعکس کتاب هاي ديگر، هيچ اشاره اي به نقد آنها نمي کند؛ ولي در نهايت، وعده مي دهد که نظر نهايي اش را بر اساس حکمت اشراق ارائه خواهد کرد. وي مي نويسد: بيشتر فيلسوفان با وجود اينکه بر اين نکته اتفاق نظر دارند که نفوس پاک انساني از بدن ها رهايي مي يابند و بدون تناسخ به عالم نور مي رسند، ولي تناسخ نزولي را پذيرفته اند و ما پس از اين به مقتضاي حکمت اشراق، به اين موضوع اشاره خواهيم کرد: « و نحن نذکر بعد هذا مايقتضيه ذوق حکمت الاشراق.»(53)
وي سرانجام، پس از اينکه از سرنوشت اشقيا سخن مي گويد، مقتضاي حکمت اشراق را توقف در مسئله مي داند؛ زيرا به اعتقاد وي، دلايل طرفين ناتوان از اثبات مدعاست و- به اصطلاح- مسئله جدلي الطرفين است؛ اما از اين نکته نيز نبايد غفلت کرد که به هر روي، نفوس اهل شقاوت به بخش ظلماني عالم مثال راه مي يابند، خواه به تناسخ باور داشته باشيم، خواه نداشته باشيم:
و اما اصحاب الشقاوه- الذين کانوا« حَولَ جهنم جثيا» ، «فأصبحوا في دارهم جاثمين»- سواء کان النقل حقاً او باطلا- أن الحجج علي طرفي النقيض فيه ضعيفه؛ اذا تخلصوا عن الصياصي البرزخيه يکون لها ظلاً من الصور المعلقه علي حسب اخلاقها.(54)
بر اين اساس، نتيجه ديدگاه شيخ اشراق آن است که نه ضرورت تناسخ قابل اثبات است و نه امتناع آن. بنابراين، عقل در فهم ضرورت يا امتناع آن ناتوان است.

دلايل امتناع تناسخ

در بيان ديدگاه شيخ اشراق، درباره تناسخ اشاره شد که ايشان در آثار خويش، به ويژه حکمه الاشراق، دلايلي بر امتناع تناسخ و نقد و بررسي آنها و دلايلي نقلي بر ضرورت تناسخ نزولي، ارائه کرده است که در اينجا بجاست به برخي از آنها اشاره نماييم:

1. ناهماهنگي تعداد بدن هاي پيشين با بدن هاي پسين

« ان عدد الکائنات لا ينطبق علي عدد الفاسدات.»(55) شيخ اشراق در اين عبارت، به يکي از دلايل فلاسفه مشاء در ابطال تناسخ اشاره مي کند که بعدها در حکمت متعاليه نيز از آن بهره برده اند.(56) اين استدلال را مي توان اين گونه تقرير کرد.
م1) اگر تناسخ نزولي درست باشد بايد فساد هر بدن انساني همزمان با تکوين بدن حيواني صامت باشد؛ زيرا بر اساس تلقي هواداران تناسخ نزولي، بدن انسان باب الابواب همه ابدان عنصري است. از اين رو، حيات هر حيوان زبان بسته اي به اين است که نفس انساني به بدن حيواني انتقال يابد که در اخلاق و رفتار همانند آن است.
م2) تالي به دو دليل مخدوش است؛
دليل اول: ظاهراً بين فساد بدن يک انسان و تکوين بدن يک حيوان تلازمي نيست و مجرد احتمال نيز نمي تواند اعتقاد به آن را و اعتماد بر ملازمه بين اين دو را به دنبال داشته باشد.
دليل دوم: اگر ملازمه را بپذيريم بايد تعداد ابدان انسان هايي که از بين مي روند و تعداد ابدان حيواناتي که به وجود مي آيند مساوي باشند؛ زيرا در غير اين صورت، يا نفوس بيش از بدن ها خواهند بود و يا بدن ها بيش از نفوس، که هر دو محال است:
قسم اول از اين نظر محال است که يا ترجيح بلامرجّح و يا تعطيل برخي از نفوس را در پي دارد.
قسم دوم از اين نظر محال است که يا بايد يک نفس به چند بدن تعلق بگيرد يا براي برخي از بدن ها نفوس جديدي پديد آيند که ترجيح بلامرجّح را در پي دارد و يا برخي از بدن ها بدون نفس مي مانند، در حالي که همه اين فرض ها نادرست است. بنابراين، بايد ابدان پيشين و پسين مساوي باشند. اما چنين چيزي نادرست است؛ زيرا گاه ديده مي شود که در يک روز، تعداد زيادي مورچه تولد مي يابند، ولي مرگ انسان ها در آن روز به اين اندازه نيست، بلکه به گذشت ساليان متمادي نياز است، و گاه ديده مي شود که در يک طوفان و وباي عمومي، گروه کثيري از بين مي روند، در حالي که اين تعداد حيوان تولد نمي يابند.
ن) با ابطال تالي، مقّدم نيز باطل مي شود. در نتيجه، تناسخ نزولي محال است.

نقد و بررسي

شيخ اشراق در نقد استدلال مذکور مي نويسد: اين استدلال ناتمام است؛ زيرا نفوس انساني، که در طول زمان ها وجود دارند، زيادند و به صورت تدريجي به ابدان پايين تر نازل مي شوند: « و ما يقال من أن عدد الکائنات لا ينطبق علي عدد الفاسدات فباطل؛ لأن الانوار المدبره المتصرفه في الازمنه الطويله کثيره و هي متدرّجه في النزول.»(57)
استدلال مزبور همه انواع تناسخ، اعم از تناسخ صعودي، نزولي و متشابه، را شامل مي شود، هر چند شيخ اشراق در نقد آن، به گونه اي سخن گفته است که تنها مشکل تناسخ نزولي را حل مي کند. از اين رو، در جاي ديگر، همين دليل را مستقيماً درباره تناسخ نزولي مطرح مي کند و پاسخ مي دهد. وي اين بار به نکته ديگري اشاره مي کند و آن اينکه بسياري از مرگ ها و تولدها بر ما پوشيده اند. از اين رو، هيچ مانعي ندارد که مرگ هر انساني همراه با پيدايش بدن حيواني باشد که نفس انساني به آن منتقل مي شود: «و ما يقال أنه لا يلزم ان يتصل وقت فساد الصيصيه الانسانيه بوقت کون صيصيته صامته ليس بمتوجه ايضا؛ فأن الامور مضبوطه بهيئات فلکيه غائبه عنا.»(58)

2. ضرورت افاضه نفس از سوي نور قاهر

فيلسوفان معتقدند که وقتي بدني آماده مي شود، خواه انساني باشد، خواه حيواني، نفسي از سوي نور قاهر، که رب النوع آن است، بر آن افاضه مي شود. بر اين اساس، انتقال نفس از يک بدن به بدن حيواني هم با مشکل اجتماع دو نفس مواجه مي شود و در نتيجه، تناسخ نزولي نيز همانند تناسخ سماوي و صعودي، ناممکن است.(59)

نقد و بررسي

شيخ اشراق در نقد چنين استدلالي، به کبراي استدلال اشکال مي کند؛ زيرا از نگاه ايشان، تنها بدن انسان، که مزاج اکمل است، به چنين افاضه اي نياز دارد و در ابدان حيواني، افاضه نفس ضرورت وجود ندارد. فيلسوفان معتقدند: وقتي بدني آماده مي شود، خواه انساني باشد، خواه حيواني، نفسي از سوي نور قاهر، که رب النوع آن است، بر آن افاضه مي شود. بر اين اساس، انتقال نفس از يک بدن به بدن حيواني هم با مشکل اجتماع دو نفس مواجه مي شود و در نتيجه، تناسخ نزولي نيز همانند تناسخ سماوي و صعودي، ناممکن است: « مايقال إن کل مزاج يستدعي من النور القاهر نورا متصرفا فکلام غير واجب الصحه؛ اذ لايلزم غير الصيصيه الانسانيه.»(60)
شيخ اشراق در مقام نقد مي گويد: اين استدلال مشائيان نيز ناتمام است؛ زيرا افاضه از سوي رب النوع، تنها درباره بدن انساني جريان دارد و ممکن است در ابدان غير انساني چنين نباشد.
از اين نقد نيز به خوبي مي توان استفاده کرد که تناسخ متشابه و صعودي از نگاه شيخ اشراق با اشکال مواجه است.

3. اجتماع دو نفس در بدن واحد

تقريبا همه فيلسوفاني که از تناسخ سخن گفته و آن را مورد انکار قرار داده اند، به اين استدلال اشاره نموده (61) و آن را جزو بهترين استدلال هايي دانسته اند که بر امتناع تناسخ دلالت دارد. شيخ اشراق نيز استدلال مزبور را در بسياري از کتاب هاي خويش آورده است(62) که ما آن را در شکل يک قياس شرطي، اين گونه تقرير مي نماييم:
م1) اگر نفس پس از انتقال از بدني که با مرگ از آن جدا شده است، وارد بدني ديگر شود، لازم مي آيد دو نفس به بدني واحد تعلق گيرند.
بيان ملازمه: سبب حدوث نفس در بدن، حدوث و آمادگي بدن است و به محض اينکه بدن آماده شود نفسي که نسبت به همه کمالات علمي و عملي بالقوه است، حادث مي شود و بدان تعلق مي گيرد. حال اگر نفس ديگري که با مرگ از بدن ديگري جدا شده است، به اين بدن تعلق گيرد، لازم مي آيد دو نفس به يک بدن تعلق گيرند: 1) نفس حادث شده؛ 2) نفسي که با تناسخ از بدن پيشين جدا شده و به اين بدن تعلق گرفته است.
م2) تالي باطل است؛ زيرا تعلق دو نفس به يک بدن محال است؛ چرا که لازمه اش آن است که واحد کثرت يابد؛ به اين دليل که تشخيص انسان به نفس است و تعلق دو نفس به يک بدن دو تشخص را براي انسان واحد در پي دارد. بر اين اساس، يک موجود دو وجود خواهد داشت که امتناع آن روشن است.
ن) با ابطال تالي، مقدم نيز باطل خواهد شد. بنابراين، تناسخ محال است: « إن البدن اذا حصل له مزاج استحق به من الواهب نفسا فاذا قارنته النفس المستنسخه فيحصل لحيوان واحد نفسان و لا يعلم الانسان لبدنه الا نفسا واحده لاغير.»(63)

دلايل نقلي تناسخيان

شيخ اشراق در برخي از آثار خويش، به آياتي اشاره مي کند که مي تواند مويّد تناسخيان باشد. در ذيل، به برخي از آنها اشاره مي کنيم :

1- تجديد پوست هاي سوخته شده (64)

« إن الذين کفروا بآياتنا سوف نصليهم نارا کلما نضجت جلودهم بدلناهم جلوداً غيرها ليذوقوا العذاب إن الله کان عزيزاً حکيماً»؛(65) کساني را که به آيات ما کافر شدند به آتش خواهيم افکند. هر گاه پوست تنشان بريان شود، پوستي ديگر به آنان مي دهيم تا عذاب (خدا) را بچشند.
خداوند قدرتمند بي همتا و حکيم است.

نحوه استدلال :

م1) اگر تناسخ ناممکن باشد تبديل پوست بدن به پوست ديگر امکان ندارد؛ زيرا مراد از پوست در اينجا بدن است. بر اين اساس، تبديل پوستي به پوست ديگر به اين معناست که روح از پوست (بدن) پيشين، که فاسد شده، به پوست (بدن) پسين، که به وجود آمده، منتقل شود، (66) در حالي که با اعتقاد به استحاله تناسخ، نمي توان به وقوع چنين پديده اي تن داد.
م2) تالي باطل است؛ زيرا در قرآن کريم، بر وقوع چنين حادثه اي در آينده تصريح شده است.
ن) با بطلان تالي، مقدم نيز باطل خواهد شد. بنابراين، تناسخ محال نخواهد بود.
هر چند چنين استدلالي قابل نقد و بررسي است، ولي شيخ اشراق بدان اشاره نکرده، بلکه تنها در برخي از آثار خويش گفته که چنين آياتي محمل ديگري غير از تناسخ دارند. اشکال استدلال مزبور در ملازمه است؛ زيرا در تبديل جلود، مرگي در کار نيست تا جزو مصاديق تناسخ اصطلاحي باشد. بله، اگر با تبديل پوستي به پوست ديگر، مرگ تحقق يابد، به اينکه همه بدن ما نابود شود و دوباره پوست و بدن جديد تشکيل شود و روح به آن باز گردد، در اين صورت، تناسخ مصطلح تحقق مي يابد و امکان تناسخ قابل دفاع است. علاوه بر اين، ناگفته پيداست که از نگاه بسياري از انديشمنداني که تناسخ را ناظر به ديدگاه هنديان مي دانند، اين مورد از محل نزاع خارج است؛ زيرا تناسخ مورد بحث به زندگي مادي مربوط مي شود و جاي معاد را مي گيرد، در حالي که آنچه در آيه بدان اشاره شده تنها ناظر به عذاب الهي در نشئه آخرت است.

2- بازگشت به عذاب

« و أما الذين فسقوا فمأواهم النار کلما أرادوا أن يخرجوا منها أعيدوا فيها وقيل لهم ذوقوا عذاب النار الذي کنتم به تکذبون و لنذيقنهم من العذاب الأدني دون العذاب الأکبر لعلهم يرجعون»؛(67) و اما عصيان پيشگان، منزلگاهشان آتش است. هر گاه بخواهند از آن بيرون آيند، بار ديگر آنها را به آن باز مي گردانند و به آنها مي گويند: بچشيد عذاب آتشي را که دروغش مي پنداشتيد. و عذاب دنيا را پيش از آن عذاب بزرگ تر، به ايشان بچشانيم تا بازگردند.
نحوه استدلال: قطب الدين شيرازي در شرح حکمه الاشراق، در تبيين استدلال مي گويد: « و قوله تعالي « کلما أرادوا أن يخرجوا منها» أي: من النيران المختلفه التي هي درکات جهنم؛ يعني ابدان الحيوانات أعيدوا فيها في تلک النيران التي هي الابدان»؛ گفتار خداوند متعال که فرمود: «هر گاه بخواهند از آن بيرون آيند» منظور اين است که اگر بخواهند از آتش هاي گوناگوني که همان درکات جهنم، يعني بدن هاي حيوانات است، بيرون آيند، بار ديگر آنها را به آن آتش يعني بدن ها بازگردانند.
بر اين اساس، مي توان استدلال را اين گونه تقرير کرد :
م1) مراد از آتش بدن حيوانات است. در نتيجه، خروج از آتش به معناي مرگ و انتقال آنها، و «اعاده در آتش» به معناي حلول به بدن حيوانات است.
م2) اگر تناسخ تحقق نيابد، نمي توان گفت: هر گاه بخواهند از آن بيرون آيند، بار ديگر آنها را بدان بازگردانند؛ زيرا چنين گزاره اي قضيه شرطيه است و بر اين معنا دلالت مي کند که هر گاه ارواح از ابدان خارج شوند دوباره به آن بازگردانده مي شوند و اين سير همچنان ادامه مي يابد و چيزي مانع آن نخواهد شد.
م3) تالي نادرست است؛ زيرا خداوند متعال به چنين مسئله اي خبر داده است.
ن) در نتيجه، مقدّم هم نادرست است و تناسخ نه تنها محال نيست، بلکه تحقق يافته است.
با اين بيان، نحوه استدلال به آيه کاملاً روشن مي شود و آن اينکه اولاً، بايد در معناي «نار» دخل و تصرف کرد و معناي آ ن را به بدن حيوانات تغيير داد. ثانياً، چون در قرآن به وقوع چنين حادثه اي خبر داده شده، پس حتماً تناسخ اتفاق افتاده، و چون به صورت يک گزاره حقيقيه به آن اشاره شده، امري دايمي است به گونه اي که اهل عذاب هميشه در ابدان حيوانات قرار گرفته، عذاب مي بينند.
اشکال اين استدلال در مقدمه نخست است؛ زيرا اطلاق آتش بر ابدان حيوانات خلاف ظاهر است و هيچ قرينه اي بر ارتکاب چنين خلاف ظاهري وجود ندارد، بلکه قراين موجود خلاف اين معنا را اثبات مي کنند. بنابراين، آيه به عذاب آخرت اشاره دارد که از آن به عذاب آتش تعبير مي شود، و هيچ کتاب لغتي «نار» را به بدن حيوان معنا نکرده است. هيچ يک از مفسران حتي احتمال اين معنا را هم نداده اند، چه رسد به اينکه آيه را اين گونه تفسير کنند، بلکه آنها تصريح کرده اند که آيه به جاودانگي در عذاب جهنم اشاره دارد که عذابي بزرگ تر و در برابر عذاب دنيوي است که عذابي ناچيز است؛ عذابي که در آيه بعدي به آن اشاره شده است.

3- چارپايان و پرندگان؛ امّت هايي امثال شما (68)

« و ما من دابه في الأرض و لا طائر يطير بجناحيه إلا أمم أمثالکم ما فرطنا في الکتاب من شيء ثم إلي ربهم يحشرون»؛ (69) هيچ جنبنده اي نيست که در زمين باشد و پرنده اي نيست که به وسيله بال هاي خود پرواز کند، مگر اينکه ملت هايي همانند شمايند. ما چيزي را در کتاب فروگذار ننموديم. سپس به سوي پروردگارشان محشور خواهند شد.
گروهي از مفسران نيز بسان شيخ اشراق، در تفسير اين آيه، به استناد تناسخيان به اين آيه اشاره کرده، به نقد و بررسي آن پرداخته اند؛ (70) ولي تبيين روشني از نحوه استدلال به آيه ارائه نداده و جالب اينکه برخي بر اين نکته تأکيد کرده اند که تناسخيان تنها بر اينکه حيوانات هم تکليف دارند به اين آيه تمسک جسته اند، در حالي که چنين ادعايي با انکار تناسخ نيز سازگار است. بنابراين تقرير استدلال به گونه اي که مورد نظر تناسخيان باشد، نياز به دقت بيشتري دارد. در اين ميان، علامه طباطبائي به تبع قطب الدين شيرازي، (71) با عبارت کوتاهي به نحوه استدلال حيوانات نيست، مگر اينکه امت هاي انساني نظير شما بودند که پس از مرگ، به ابدان حيوانات منتقل شده، به صورت حيوان در آمده اند.(72)

نحوه استدلال:

م1) اگر تناسخ تحقق نيابد مثليت بين انسان و حيوانات درست نخواهد بود؛ زيرا شباهتي بين انسان و حيوان وجود ندارد، مگر اينکه ارواح انسان ها پس از مرگ، به ابدان حيوانات حلول کرده، به دليل روح انساني که در کالبد حيوانات وجود دارد، شباهت بين آنها و انسان ها معنا پيدا کند.
م2) تالي باطل است؛ زيرا خداي متعال بين انسان ها و حيوانات مثليت برقرار کرده، مي فرمايد: آنها امت هايي همانند شمايند.
ن) بنابراين، تناسخ تحقق يافته است.
اشکال اين استدلال در اصل ملازمه است؛ زيرا مشابهت، تنها در معنايي نيست که تناسخيان به آن اشاره کرده اند، بلکه مشابهت هاي ديگري نيز وجود دارند که مفسران به آن اشاره نموده اند؛ مانند:
- تشابه در اسرار آفرينش که بر عظمت (73) و قدرت خدا (74) دلالت مي کند.
- تشابه در نظام اجتماعي بين حيوانات که در سايه آن نيازهايشان را تأمين مي کنند. از اين رو، آنها نيز مانند انسان ها مدني بالطبع هستند و نيازهايشان را به صورت اجتماعي تأمين مي نمايند.(75)
-تشابه در ارزاق، مرگ و مير و اعمال و کردار که بدون حساب و کتاب نيست.(76)
- تشابه در ادراک و فهم و مشاعر، به گونه اي که حيوانات در حد خويش، از ادراک و شعور برخوردارند، هر چند به اندازه شعور انساني نباشد.(77)
- تشابه در مرگ ومير، حشر ونشر وحساب وکتاب؛(78)
- تشابه در شئون اجتماعي و تکليف به دليل بهره مندي از شعور و حشر و نشر.(79)
با وجود اين همه احتمال، چگونه مي توان احتمالي را برگزيد که نه تنها شاهد محکمي ندارد، بلکه شواهد زيادي بر خلاف آن وجود دارند که مفسران به سبب آنها، از احتمال تناسخ دوري جسته اند و حتي اگر دليل محکمي بر تعيين يکي از احتمالات نداشته باشيم، باز هم مجرد احتمال نافي استدلال خواهد بود؟

4- دو مرگ و دو احيا(80)

«قالوا ربنا أمتنا اثنتين وأحييتنا اثنتين فاعترفنا بذنوبنا فهل إلي خروج من سبيل»؛ (81) کافران مي گويند: پروردگارا! تو ما را دو مرتبه طعمه مرگ کردي! و دو مرتبه زنده نمودي اما به گناهان خويشتن اعتراف کرديم؛ آيا راهي براي خروج (از دوزخ) هست؟

نحوه استدلال:

م1) اگر درباره اشقيا تناسخ روي ندهد آنها تنها مزه يک مرگ را خواهند چشيد که آنها را از ابدان انساني جدا مي سازد.
م2) تالي نادرست است؛ زيرا خداوند متعال درباره سعادتمندان مي فرمايد: « در آنجا، طعم مرگ را نمي چشند، مگر همان مرگ نخستين، و خدا آنها را از عذاب جهنم نگه داشته است.»(82)
ولي اشقيا در عموم آيه(83) باقي مي مانند.
ن) با ابطال تالي، مقدم نيز باطل مي شود. بنابراين، اشقيا گرفتار تناسخ خواهند بود.
در نقد اشکال مذکور، مي توان گفت: احتمالاتي که در معناي آيه وجود دارند بسيارند، به گونه اي که مفسران در اينکه مراد از دو بار ميراندن و دو بار زنده کردن چه باشد، اختلاف نظر دارند (84) و با وجود اين همه احتمالات، تعيين تناسخ امکان ندارد، زيرا با ورود احتمال، استدلال باطل مي شود. البته اگر دليل قاطعي بر تعيين هر يک از احتمالات وجود داشته باشد، بايد پذيرفت، که در اشکال پسين به آن اشاره مي نماييم.
بر فرض تسليم که مراد از احيا و اماته به صورت تناسخ باشد، هرگز تناسخ ابدي را اثبات نمي کند، بلکه تنها دوبار زنده کردن و دوبار ميراندن در ميان است و نه بيشتر. بنابراين، آيه ناظر به يکي از اين معاني است:
الف) مراد از احياي اول احياي در عالم« ذر» است و ميراندن اول ميراندن در همان عالم است که پس از آن احيا صورت مي پذيرد، و مراد از احياي دوم، ولادت است و اماته دوم مردن در آخر عمر است.
ب) مراد از ميراندن نخست، در عالم «ذر» است و احياي اول ناظر به ولادت است و مراد از ميراندن دوم، قبض روح، و احياي دوم سر برآوردن از قبول است که يوم الحشر اتفاق مي افتد.
ج) مراد از احياي اول، ولادت باشد و مراد از ميراندن اول، مرگ پايان عمر باشد، و مراد از مرگ دوم زماني است که همه انسان ها و مخلوقات ديگر با نفخ اول مي ميرند، و منظور از احياي دوم، احياي آنهاست زماني که دوباره در صور دميده مي شود. به نظر مي رسد چه قايل به تناسخ باشيم، چه نباشيم، احتمال سوم صحيح است.
اما منظور از مرگ اول، که در آيه 56 سوره «دخان» وارد شده، يک بار مردن(85) در زندگي دنيايي است که انسان با آن وارد عالم برزخ مي شود. همه مفسران (86) در اين معنا، اتفاق نظر دارند، ولي اينکه چرا اين معنا تنها درباره بهشتيان گفته شده، برخي از مفسران(87) در تبيين آن گفته اند: تا براي بهشتيان بشارتي باشد بر اينکه زندگي جاويدان وگوارايي دارند؛ اما براي دوزخيان که هر لحظه از حيات برايشان مرگي است و گويي پيوسته مي ميرند و زنده مي شوند، اين سخن مفهومي ندارد.(88) برخي ديگر از مفسران گفته اند: کلمه «الاّ» به معناي «سوي» است؛ زيرا آدمي داراي دو مرگ است: يکي مرگ اول که او را از دنيا به برزخ انتقال مي دهد؛ و دومي مرگي است که آدمي را از برزخ به آخرت مي برد. و وقتي کلمه «الاّ» به معناي «سوي» باشد و مجموعاً جمله «إلا الموته الاولي» بدل از کلمه «الموت» باشد، آيه شريفه در اين سياق و اين مقام خواهد بود که غير مرگ اول را نفي کند و بفرمايد: در بهشت آخرت، اصلاً مرگ نيست؛ نه مرگ اول و دنيايي- زيرا آن را چشيدند- و نه غير آن، که مرگ برزخ باشد. با اين بيان، علت تقييد موت به «اولي» روشن مي شود. (89) بنابراين، آيه در مقام تخصيص آيه 11 سوره «غافر» نيست.
خلاصه سخن ما اين است که بين اهل بهشت و اهل جهنم فرقي نيست در اينکه هر دو گروه طعم دو مرگ و دو حيات را خواهند چشيد و در اينکه وقتي در بهشت يا جهنم قرار گرفتند غير از مرگ در دنيا، که پيش از اين داشتند، هرگز نخواهند مرد و جاودانه خواهند بود.

5- مسخ برخي از امت ها(90)

« قل هل أنبئکم بشر من ذلک مثوبه عند الله من لعنه الله و غضب عليه و جعل منهم القرده والخنا زير و عبد الطاغوت اولئک شر مکانا و أضل عن سواء السبيل»؛(91) بگو: آيا شما را از کساني که در نزد خدا کيفري بدتر از اين دارند خبر بدهم؛ کساني که خدايشان لعنت کرده و بر آنها خشم گرفته و آنها را بوزينه و خوک و پرستشگر طاغوت گردانيده است؟ اينان را بدترين جايگاه است و از راه راست گم گشته ترند.
«فلما عتوا عن ما نهوا عنه قلنا لهم کونوا قرده خاسئين»؛(92) و چون از ترک چيزي که از آن منعشان کرده بودند سرپيچي نمودند، گفتيم: بوزينگاني مطرود شويد!

نحوه استدلال:

م1) اگر تناسخ محال باشد مسخ نيز محال است؛ زيرا استحاله تناسخ ملازم استحاله همه انواع آن است و مسخ نيز نوعي از انواع تناسخ است.
م2) تالي ناتمام است؛ زيرا به نص صريح قرآن، برخي از امت هاي پيشين به عذاب مسخ دچار شدند و به صورت بوزينه و خوک در آمدند.
ن) بر اين اساس، تناسخ محال نيست؛ زيرا همين که فردي از آن محقق شود، براي اثبات آن کافي است، چه رسد به اينکه نوعي از آن درباره افراد زيادي اتفاق افتد.
در نقد چنين استدلالي، مي توان گفت: مسخ ملکوتي غير مسخ ملکي است که از اقسام تناسخ ملکي است؛ زيرا در مسخ ملکوتي، نفس از بدن انسان به بدن ديگري منتقل نمي شود؛ بلکه همان بدن انساني به بدن حيواني تبديل مي شود، در حالي که در مسخ ملکي، نفس انسان پس از اينکه با مرگ از بدن انساني جدا شد به بدن حيواني منتقل مي شود.
با اين وصف، به خوبي روشن مي شود مسخي که در اين دو آيه از آن خبر داده شده است، هيچ ارتباطي با تناسخ ملکي ندارد؛ زيرا ارواح مسخ شدگان قوم بني اسرائيل به بدن هاي ديگر منتقل نشد، بلکه همان بدن هاي انساني به بدن هاي حيواني تبديل گرديد.(93)

6- حشر بر صورت هاي حيواني

آياتي از قرآن و روايات زيادي از منابع حديثي ما بر اين معنا تأکيد مي کنند که انسان ها در قيامت، به صورت هاي گوناگوني محشور مي شوند که بخشي از آنها حتي به صورت حيواناتي مانند بوزينه، خوک و حتي حيواناتي زشت تر از آنها محشور مي شوند که به برخي از آنها اشاره مي نماييم:
« و من يهد الله فهو المهتد و من يضلل فلن تجد لهم أولياء من دونه و نحشرهم يوم القيامه علي وجوههم عمياً و بکماً و صماً مأمواهم جهنم کلما خبت زدناهم سعيراً»؛ (94) و هر که را خدا هدايت کند، هدايت شده است و هر که را گم راه سازد جز خدا برايش سرپرستي نيابي و در روز قيامت، آنها را بر چهره ايشان، کور و لال و کر محشور مي کنيم و جهنم جايگاه آنهاست که هر چه شعله آن فرو نشيند، بيشترش مي افروزيم.
استدلال کنندگان« وجوه» را اين گونه تفسير کرده اند: « علي وجوههم، أي: علي صور الحيوانات المتنکسه الرؤوس.»(95)
رسول خدا صل الله عليه و آله مي فرمايند: « کما تعيشون تموتون و کما تموتون تبعثون و کما تبعثون تحشرون»؛(96) آنچنان که زندگي مي کنيد مي ميريد و آنچنان که مي ميريد مبعوث مي شويد و آنچان که مبعوث مي شويد محشور مي گرديد.
امام صادق عليه السلام از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل مي کنند که حضرت فرمودند: « يحشر الناس يوم القيامه في صور الحمير و تحشرون فرادي فرادي يؤخذ بکم الي الجنه»؛(97) مردم در قيامت به صورت خران محشور مي شوند و شما به صورت تک تک محشور شده، به جانب بهشت برده مي شويد.

نحوه استدلال:

م1) معاد جسماني مسلماً تحقق پيدا مي کند.
م2) حشر جسماني به صورت حيوانات زماني تحقق مي يابد که تناسخ را مجاز بدانيم؛زيرا حشر به صورت حيوانات زماني تحقق مي يابد که نفوسي که با مرگ از بدن ها خارج شده اند در بدن حيواناتي قرار گيرند که در زمان حشر شکل يافته اند.
ن) در نتيجه، وقوع تناسخ ضرورت دارد.
اشکال استدلال، به اين دسته از آيات و روايات اين است که دليل اخص از مدعاست؛ زيرا مدعا اثبات همه انواع تناسخ، حتي تناسخي است که هنديان به آن اعتقاد دارند، در حالي که دليل مزبور تنها ضرورت تناسخي را اثبات مي کند که در جريان معاد جسماني اتفاق مي افتد و هنديان و کساني که به تناسخ دايمي باور دارند به شدت آن را انکار مي کنند.
ملاصدرا، که معاد جسماني را تنها با جسم مثالي مي داند، نه جسم عنصري، به اين استدلال پاسخ داده که ضرورت معاد جسماني به ضرورت تناسخ نمي انجامد، بلکه آيات و رواياتي که در اينجا بر تناسخ ملکي اقامه شده اند تنها تناسخ ملکوتي را اثبات مي کند: (98)
« و تمسک بعض الاسلاميين بآيات من الوحي مثل قوله تعالي: « کلما نضجت جلودهم بدلناهم جلوداً غيرها» و قوله تعالي: « کلما أرادوا أن يخرجوا منها من غم أعيدوا فيها» و قوله تعالي: « و ما من دابه في الأرض و لا طائر يطير بجناحيه إلا أمم أمثالکم» و آيات المسخ و الاحاديث الوارده في أن الناس يبعثون علي صور مختلفه بحسب اخلاقهم کثيره و کما ورد في الوحي حکايه عن الاشقياء: « ربنا أمتنا اثنتين وأحييتنا اثنتين فاعترفنا بذنوبنا فهل إلي خروج من سبيل» کقوله تعالي في السعداء: « لا يذوقون فيها الموت إلا الموته الأولي» و غير ذلک.»(99)

جمع بندي

تناسخ از ديرباز در ميان ملل و اقوام گوناگون مطرح بوده، به گونه اي که تقريباً در طول تاريخ بشر، هميشه گروه يا گروه هايي بوده اند که به تناسخ باور داشته اند، هر چند آن را از نشانه هاي دو مکتب هندوئيسم و بوديسم دانسته اند.
تناسخ داراي دو اصطلاح «ملکي» و «ملکوتي» است و آنچه در اينجا مورد نظر بود، همان تناسخ «ملکي» است که به معناي انتقال روح انسان از يک بدن به بدن ديگر است. تناسخ ملکي از يک سو، داراي سه قسم نزولي، صعودي و مشابه است، و از سوي ديگر، به لحاظ انواع انتقال نفس انساني، به چهار قسم « نسخ»، «مسخ»، «فسخ»، «رسخ» تنوع مي يابد.
شيخ اشراق به تأسي از مشائيان در بسياري از کتاب هاي خويش، مانند پرتونامه، کتاب المشارع و المطارحات، الالواح العماديه، کلمه التصوف، اللمحات و التلويحات، تناسخ را باطل دانسته و با دلايل فراوان، آن را مورد نقد و بررسي قرار داده، ولي اين نظر نهايي او نيست؛ زيرا در کتاب حکمه الاشراق با ترديد در برخي از دلايل امتناع تناسخ و ناکافي دانستن دلايل ضرورت تناسخ، به تناسخ نزولي گرايش نشان داده و در نهايت، از ارائه نظر قاطع، ناتوان مانده است.

پي نوشت ها

*دانشجوي دکتري فلسفه، موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني قدس سره ، تاريخ دريافت:87/5/25-تاريخ پذيرش:87/825.
1. Metempsychosi.
2. Transmigration.
3. ر.ک.د. کمال عثمان بک، حقايق عن تناسخ الارواح و الحاسه السادسه (بيروت، شرکه ابناء الشريف الانصاري، المکتبه العصريه للطباعه و النشر، 1423)، ص 9.
4. محمدبن عبدالکريم احمد شهرستاني، الملل و النحل(بيروت، دارالمعرفه، 1395ق)، ج2، ص 255/ملاصدرا( صدرالدين محمدبن ابراهيم شيرازي)، الشواهد الربوبيه، تعليقه ملاهادي سبزواري (قم، مرکز نشر دانشگاهي، 1360)، ج دوم، ص 232/ محمدباقر مجلسي، بحارالانوار (بيروت، موسسه الوفاء، 1404)، ج چهارم، ج7، ص 49.
5. جان.بي.ناس، تاريخ جامع اديان، ترجمه علي اصغر حکمت (تهران، علمي و فرهنگي، 1373)، ص 155.
6. ر.ک. محمدتقي يوسفي، تناسخ از ديدگاه عقل و وحي (در حال چاپ)، ص 54-62.
7. جان بي.ناس، تاريخ جامع اديان، ص 155-156.
8. الموسوعه العربيه العالميه، تقريب تييرا دل فيوجو(رياض، موسسه اعمال الموسوعه للنشر و التوزيع، 1429)، ج7، ص 204.
9. عبدالحسين زرين کوب، در قلمرو وجدان (سيري در عقايد، اديان و اساطير) (تهران، علمي، 1369)، ص 118.
10. ر.ک. محمدبن احمد ابوريحان بيروني، تحقيق ماللهند من مقوله مقبوله او مرذوله (هند- حيدرآباد، وزارهالمعارف/ افست، بيدار، 1418/1376)، ص 38.
11. ر.ک. جان. بي. ناس، تاريخ جامع اديان، ص 189.
12. قطب الدين محمودبن مسعود کازروني شيرازي، شرح حکمه الاشراق سهروردي، به اهتمام عبدالله نوري و مهدي محقق (تهران، دانشگاه تهران / موسسه مطالعات اسلامي دانشگاه مک گيل، 1380)، ص 459.
13. ر.ک. ملاصدرا، الحکمه المتعاليه في الاسفار العقليه الاربعه (قم، مکتبه المصطفوي، 1379)، چ دوم، ج9، ص 8/ قطب الدين محمودبن مسعود کازروني شيرازي، شرح حکمه الاشراق سهروردي، ص 457/ بطرس بستاني، دائره المعارف؛ قاموس عام لکل فن و مطلب( بيروت، دارالمعرفه، بي تا)، ج6، ص 224/ الموسوعه العربيه العالميه، ج7، ص 204.
14. شيخ اشراق «آغاثاذيمون» را همان شيث مي داند که به تناسخ اعتقاد دارد، ولي قيصري چنين اعتقادي ندارد. وي بر آن است که آغاثاذيمون شخص ديگري غير از شيث است.(ر.ک. داود قيصري رومي، شرح قصوص الحکم، تعليقه جلال الدين آشتياني «تهران، علمي و فرهنگي، 1375»، ص 489).
15. د. کمال عثمان بک، حقائق عن تناسخ الارواح و الحاسه السادسه، ص 19.
16 . همان
17. ر.ک. رضا برنجکار، آشنايي با فرق و مذاهب اسلامي(قم، طه، 1378)، ص 111.
18. سيد محمد هادي بن جعفر حسيني ميلاني، محاضرات في فقه الاماميه (بي جا، بي نا، بي تا)، ج4، ص 80/ محمد فاضل موحدي لنکراني، تفصيل الشريعه في شرح تحرير الوسيله (بي جا، بي نا، بي تا)، کتاب «الخمس و الانفال»، ص 114.
19. ميرزا غلام احمد قادياني، مرآت کمالات الاسلام (بي جا، بي نا، 1893م)، ص 341-346.
20. تاراچند، تأثير اسلام در فرهنگ هند، ترجمه علي پيرنيا و غزالدين عثماني (تهران، پاژنگ، 1374)، ص 112.
21. فخر الدين محمدبن عمر رازي، المطالب العاليه من العلم الالهي، تحقيق احمد حجازي السقاء (بيروت، دارالکتاب العربي، 1407)، ص 390.
22. « انتقال النفس الانسانيه من جسم الي جسد آخر.» (بطرس بستاني، دائره المعارف، ج6، ص 224)/ «الروح تبقي بعد الموت ثم تحل في جسد شخص آخر او أي شيء.» (الموسوعه العربيه العالميه، ج7، ص 204).
23. ملاصدرا، الشواهد الربوبيه، ص 699.
24. ر.ک. حسن حسن زاده آملي، سرح العيون في شرح العيون(قم، دفتر تبليغات اسلامي، 1379)، عين 54، ص 811.
25. ملاصدرا معتقد است: فلاسفه يونان به همين معنا اعتقاد داشتند.
26. ملاصدرا، الاسفار، ج9، ص 4و8.
27. در بيشتر منابع به انواع چهارگانه تناسخ اشاره شده که در اينجا تنها به ذکر چند منبع اکتفا مي کنيم: ملاصدرا، الاسفار، ج9، ص 4/ حسن حسن زاده آملي، سرح العيون في شرح العيون، ص813/ ملاصدرا، الشواهد الربوبيه، ص 226/ ملاعبدالرزاق فياض لاهيجي، گوهر مراد، تصحيح و تحقيق و مقدمه زين العابدين قرباني لاهيجي (تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1372)، ص 2، 7 و 172.
28. ر.ک. عبدالحسين زرين کوب، در قلمرو وجدان، ص 25/ جان. بي. ناس، تاريخ جامع اديان، ص 21، 91، 95، 168، 189 و309.
29. بيان وجه ارتباط اعتقاد به وحدت وجود و قانون «کارما» مجالي ديگر مي طلبد که براي تحقيق بيشتر، تنها به ذکر برخي از منابع اکتفا مي کنيم: تارچند، تأثير اسلام در فرهنگ هند، ص 112 و 37-38/ ديويد چايدستر، شور جاودانگي، ترجمه غلامحسين توکلي (قم، مرکز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، 1380)، ص 169/ داريوش شايگان، آيين هندو و عرفان اسلامي، ترجمه جمشيد ارجمند (تهران، فرزان، 1382)، ص 366/همو، اديان و مکتب هاي فلسفي هند (تهران، اميرکبير، 1362)، ص 473-557.
30. Edward Crahg, Routledge Encyclopedia of Philosophy(London, Routledge, 1996).
31. ر.ک. حسين توفيقي، آشنايي با اديان بزرگ (قم، سمت / طه / مرکز جهاني علوم اسلامي، 1379)، ص 40/ الموسوعه العربيه العالميه، ج7، ص 204. براي توضيح بيشتر راجع به «کارما» و مراحل چهارگانه آن ر.ک.
دارام ويرسينگ، آشنايي با هندوئيزم، ترجمه سيد مرتضي موسوي (تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1381)، ص 118-119/ داريوش شايگان، اديان و مکتب هاي فلسفي هند، ص 474.
32. ملاصدرا، الشواهد الربوبيه، ص 225.
33. شيخ اشراق، مجموعه مصنفات، به اهتمام سيد حسين نصر (تهران، موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1372)، ج 3 (رساله پرتونامه)، ص 74.
34. همان، ج1، (کتاب المشارع و المطارحات)، ص 493.
35. همان، ج4 (الالواح العماديه)، ص 81.
36. همان، ج3 (الواح عمادي)، ص 170.
37. همان، ج4 (کلمه التصوف)، ص 120.
38. همان، ج4 (اللمحات)، ص 236.
39. همان، ج1(المشارع و المطارحات)، ص 493.
40. همان، ص 499-500.
41. همان، ج1(التلويحات)، ص 81-86. با توجه به اينکه ما عبارات شيخ اشراق را در حکمه الاشراق در پيش داريم و عبارات التلويحات تفاوت چنداني با آن ندارد، از ذکر عبارت التلويحات صرف نظر مي کنيم.
42. همان، ص 85-86.
43. همان، ص 91.
44. همان، ص 76.
45. همان، ج2(حکمه الاشراق)، ص 216-217.
46. همان، ص 217.
47. همان.
48. همان.
49. همان، ص 217-218.
50. همان، ص 218-219.
51. همان، ص 218.
52. همان، ص 218-219.
53. همان، ص 222.
54. همان، ج1، ص 230.
55. همان، ج2( حکمه الاشراق)، ص 219. همچنين ر.ک. همان، ج 3(پرتونامه)، ص 74/ همان، ج 4(الالواح العماديه)، ص 81/ همان، ج3(الواح عمادي)، ص 170/ همان، ج4 (کلمه التصوف)، ص 120/ همان، ج4 (اللمحات)، ص 236.
56. فخر الدين محمدبن عمر رازي، المباحث المشرقيه (بيروت، دارالکتب العربي/ افست ايران، 1410)، ج2، ص 397/ ملاصدرا، المبدأ و المعاد، تصحيح سيد جلال الدين آشتياني (تهران، انجمن حکمت و فلسفه ايران، 1354)، ص 345-346/ همو، الاسفار، ج9، ص 13/ ملاعبدالرزاق فياض لاهيجي، گوهر مراد، ص 174/ ملاهادي سبزواري، اسرار الحکم، مقدمه و حواشي ابوالحسن شعراني، تصحيح ابراهيم ميانجي (تهران اسلاميه، 1362)، چ دوم، ج1، ص 297/ عليرضا مسجد جامعي، پژوهشي در معارف اماميه (تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1380)، ج2، ص 100، پاورقي.
57. همان، ص 219-220.
58. همان، ص 220.
59. همان، ص 220.
60. همان، ص 220.
61. براي نمونه، ر.ک. ابن سينا، الشفاء النفس (قم، مکتبه آيه الله المرعشي النجفي، 1404)، المقاله الخامسه، الفصل الرابع، ص 312-320/ ابن سينا، النجاه من الغرق في بحر الضلالات، ويرايش محمدتقي دانش پژوه (تهران، دانشگاه تهران، 1379)، ص 386-387/ ابن سينا، المبدأ و المعاد (تهران، دانشگاه تهران / موسسه مطالعات اسلامي دانشگاه مک گيل، 1363)، ص 108.
62. ر.ک. شيخ اشراق، مجموعه مصنفات، ج3( رساله پرتونامه)، ص 74/ همان، ج1 (المشارع و المطارحات)، ص 493/ همان، ج4( الالواح العماديه)، ص 81/ همان، ج3 (الواح عمادي)، ص 170/ همان، ج4 (کلمه التصوف)، ص 120/ همان، ج4( اللمحات)، ص 236/ همان، ج1(التلويحات)، ص 91 / همان، ج1 (المطارحات)، ص 499-500/ همان، ج1 (التلويحات)، ص 81-83.
63- همان، ج1( المطارحات)، ص 81/ همان، ج 3 (رساله پرتونامه)، ص 74/ همان، ج1 (المشارع و المطارحات)، ص 493/ همان، ج4 (الالواح العماديه)، ص 81/ همان، ج3( الواح عمادي)، ص 170/ همان، ج4 (کلمه التصوف)، ص 120 / همان، ج4(اللمحات)، ص 236.
64. همان، ج1 (التلويحات)، ص 83/ ملاهادي سبزواري، اسرار الحکم، ص 300.
65. نساء (4): 56.
66. قطب الدين محمودبن مسعود کازروني شيرازي، شرح حکمه الاشراق سهروردي، ص 471.
67. سجده : 20-21.
68. شيخ اشراق، مجموعه مصنفات، ج1 (التلويحات)، ص 83.
69. انعام: 38.
70. محمدبن حسن طوسي، التبيان في تفسير القرآن (بيروت، دار احياء التراث العربي، بي تا)، ج4، ص 129/ فضل بن حسن طبرسي، مجمع البيان في تفسير القرآن، تصحيح و تحقيق هاشم رسولي محلاتي و فضل الله يزدي طباطبائي (بيروت، دارالمعرفه، 1408)، ج دوم، ج 4، ص 462/ سلطان محمد گنابادي، بيان السعاده (بيروت، موسسه الاعلمي للمطبوعات، 1400)، چ دوم، ج2، ص 129/ ناصر مکارم شيرازي، الامثل في تفسير الکتاب المنزل (قم، مدرسه الامام علي بن ابي طالب، 1421)، ج4، ص 275.
71. قطب الدين محمودبن مسعود کازروني، شرح حکمه الاشراق سهروردي، ص 471.
72. سيد محمدحسين طباطبائي، الميزان في تفسير القرآن (قم، موسسه النشر الاسلامي، 1417)، چ پنجم، ج7، ص 83.
73. ر.ک. محمدبن حبيب الله سبزواري نجفي، ارشاد الاذهان في تفسير القرآن (بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1419)، ص 173/ سيد محمدحسيني شيرازي، تقريب القرآن إلي الاذهان(بيروت، دارالعلوم للطباعه و النشر، 1424)، ج 28، ص 68/ محمدبن حبيب الله سبزواري نجفي، الجديد في تفسير القرآن (بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1406)، ج3، ص 29/ حسن مصطفوي، تفسير روشن (تهران، مرکز نشر کتاب، 1380)، ص 364/ محمدبن علي شريف لاهيجي، تفسير شريف لاهيجي (تهران، داد، 1373)، ج1، ص 754.
74. ملافتح الله کاشاني، زبده التفسير (قم، موسسه المعارف الاسلاميه، 1423)، ج2، ص 387.
75. ر.ک. مقاتل بن سليمان، تفسير مقاتل بن سليمان (بيروت، دار احياء التراث، 1423)، ج1، ص 560/ محمد صادقي تهراني، الفرقان في تفسير القرآن (قم، فرهنگ اسلامي، 1365)، چ دوم، ج 10، ص 13/ محمدتقي مدرسي، من هدي القرآن ( تهران، دار محي الحسين، 1419)، ج 3، ص 58/ علي اکبر قرشي،/ حسن الحديث( تهران، بنياد بعثت، 1378)، چ سوم، ج3، ص 215-216.
76. ر.ک. فضل بن طبرسي، جوامع الجامع، تصحيح و تعليق ابوالقاسم گرجي (قم، دانشگاه تهران، 1409)، چ دوم، ج1، ص 376/ ملا فتح الله کاشاني، زبده التفسير، ج 2، ص 387/ محمدبن محدرضا قمي مشهدي، کنزالد قائق و بحرالغرائب (تهران، وزاره الارشاد، 1366)، ج 4، 322/ علي بن حسين عاملي، الوجيز (قم، دارالقرآن الکريم، 1413)، ج1، ص 417/ محمدبن مرتضي کاشاني، المعين (قم، مکتبه آيه الله المرعشي النجفي، 1410)، ج 1، ص 335.
77. عبدالحسين طيب، اطيب البيان في تفسير القرآن (تهران اسلام، 1378)، چ دوم، ج5، ص 59.
78. فضل بن حسن طبرسي، جوامع الجامع، ج1، ص 376.
79. سيد محمد حسين طباطبائي، الميزان، ج 7، ص 72-80.
80. شيخ اشراق، مجموعه مصنفات، ج1 (التلويحات)، ص 83/ ملاصدرا، الاسفار، ج 9، ص 34.
81. غافر : 11.
82. دخان (44): 56.
83. غافر (40): 11.
84. ر.ک. سيد محمدحسين طباطبائي، الميزان، ج 17، ص 312-314/ هاشم بحراني، البرهان في تفسير القرآن (تهران، موسسه البعثه ، 1415)، ج 4، ص 879/ ناصر مکارم شيرازي، الامثل في تفسير الکتاب المنزل، ج 5، ص 210-211/ علي اکبر فرشي، احسن الحديث، ج9، ص 346.
85. علي اکبر قرشي، تفسير احسن الحديث ، ج10، ص 346.
86. براي نمونه ر.ک. فضل بن حسن طبرسي، مجمع البيان، ج9، ص 105/ سيد محمد حسين طباطبائي، الميزان، ج 18، ص 150/ علي اکبر قرشي، تفسير احسن الحديث، ج 10، ص 346/ ناصر مکارم شيرازي، الامثل في تفسير الکتاب المنزل ، ج 16، ص 170 و تفاسير ديگر.
87. فضل بن حسن طبرسي، مجمع البيان، ج9، ص 105/ محمدبن حسن طوسي، التبيان في تفسير القرآن، ج 9، ص 242.
88. ر.ک. فضل بن حسن طبرسي، مجمع البيان، ج9، ص 105/ محمدبن حسن طوسي، التبيان في تفسير القرآن، ج 9، ص 242.
89. سيد محمد حسين طباطبائي، الميزان، ج8، ص 149/ ملاهادي سبزواري، اسرار الحکم، ص 300.
90. قطب الدين محمودبن مسعود کازروني شيرازي، شرح حکمه الاشراق سهروردي، ص 471.
91. مائده : 60.
92. اعراف: 166.
93. ر.ک. سيد محمد حسين طباطبائي، الميزان، ج1، ص 280 و 210/ سعد الدين مسعود بن عمر تفتازاني، شرح المقاصد، تحقيق و تعليق و تقديم عبدالرحمان عميره (قم، الشريف الرضي، 1370)، ج3، ص 327/ محمد محسن فيض کاشاني، کلمات مکنونه، تصحيح و تعليق عزيزالله عطاردي قوچاني (تهران، فراهاني، بي تا)، ص 74-76/ عليرضا مسجد جامعي، پژوهشي در معارف اماميه، ج 2، ص 1201، پاورقي.
94. اسراء : 97.
95. قطب الدين محمودبن مسعود کازروني شيرازي، شرح حکمه الاشراق سهروردي، ص 471.
96. ابن ابي جمهور احسائي، عوالي اللئالي، مقدمه شهاب الدين مرعشي نجفي، تحقيق آقامجتبي عراقي (قم، سيد الشهداء، 1405)، ج4، ص 72.
97. محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج7، ص 192/ محمدبن عمر کشي، رجال الکشي (مشهد، دانشگاه مشهد، 1348)، ص 44.
98. ملاصدرا، الشواهد الربوبيه، ص 272-271/ همو، الاسفار، ج 9، ص 154.
99. شيخ اشراق، مجموع مصنفات، ج 2( حکمه الاشراق)، ص 221-222.

منبع:نشريه معرفت فلسفي شماره20




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط