زلال شعر غدیر

اي غديرستان چشمت، قبلة خورشيدها اي امام اوّل آيينه‌ها، لبخندها ترجمان قلب‌هاي ما، پل پيوندها اي شکرخند تو شيرين‌تر ز مضمون عسل از تو شيرين مي‌شود طعم «غزل ـ لبخند»ها تا ابد، شيريني خود را به لبخندت قسم وام مي‌گيرند از شهد لبانت، قندها واژه‌ها در فصل شيرين لبانت مانده‌اند
شنبه، 17 بهمن 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
زلال شعر غدیر
زلال شعر غدیر
زلال شعر غدیر






اي غديرستان چشمت، قبلة خورشيدها

اي امام اوّل آيينه‌ها، لبخندها
ترجمان قلب‌هاي ما، پل پيوندها
اي شکرخند تو شيرين‌تر ز مضمون عسل
از تو شيرين مي‌شود طعم «غزل ـ لبخند»ها
تا ابد، شيريني خود را به لبخندت قسم
وام مي‌گيرند از شهد لبانت، قندها
واژه‌ها در فصل شيرين لبانت مانده‌اند
واژه‌ها شيرينِ شيرين‌اند از گلخندها
واژه‌ها در وصف تو بسيار مي‌گويند و هيچ!
واژه‌ها در وصف تو، درگير چون و چندها
اي غديرستان چشمت، قبلة خورشيدها
مي‌شود پيروز نورت بر همه ترفندها
من يقين دارم امير نور، حقّ مطلقي
فارغ از هرگونه امّا و اگرها، چندها
مي‌گذارم سر به پاي ذوالفقار بيعتت
فارغ از تهديدها و بي‌خيال پندها
اي بلنداي نگاهت تا خدا، تقديم کن
سربلندي را به روح عاشق الوندها
اين «غزل ـ لبخند» را تقديم نورت مي‌کنم
فصل لبخندت مبارک بر ارادتمندها 1
****

اي قوم به حج رفته کجاييد، کجاييد...

شبي تب داشتم، رفتي و قُرص ماه آوردي
برايم شيشه‌اي از عطر «بسم‌الله» آوردي
من از صد بار اسماعيل و هاجر تشنه‌تر بودم
تو اين زمزم‌ترين را از کدامين راه آوردي؟
من از بي‌قبله‌گانم، کافري از من نمي‌پرسد
مسلمان کافرا! کي رو بدين درگاه آوردي؟!
عزيز مصر بود اين دل که دادم بر تواَش روزي
امان از گرگ يوسف‌خورده‌اي کز چاه آوردي
دوباره شنبه‌ام تعطيل شد، يکشنبه‌ام تعطيل
دوباره يادم از آن جمعة ناگاه آوردي 2
****

در غدير خُم

آمد از سوي خدا حيّ سبحان در غدير
جبرئيل آسمان سيماي قرآن در غدير
صحبت از ايمان و مهر و مهرباني بود و عشق
صحبت از بار امانت بود و انسان در غدير
سنگ بود و سنگ و صحرا، گفت‌وگوي آفتاب
کاروان مي‌رفت در گرماي سوزان در غدير
آخرين حجّ محمد(ص) بود، حجّ آخرين
گشت رازي ديگر از اسرار، عريان در غدير
گفت با احمد امير عرش و فرش و انس و جان
حکم يزدان کريم عشق و عرفان در غدير
گفت بايد گفت امروز آنچه از حق مانده است
با زبان کهف و ياسين، آل عمران در غدير
گفت هر بيمي که داري از دل خود دور کن
خلق را آگاه کن از امر يزدان در غدير
سال‌ها رفته است و پنهان مانده اين راز بزرگ
پرده برداريد از اين مُهر پنهان در غدير
هر که شوق و شور عشق دلبري در سينه داشت
با محمد بود شوق شاه مردان در غدير
کاروان را گفت تا از پيش و پس هر جا که بود
گرد آييد اي همه خيل پريشان در غدير
گفت پيغمبر که اين گفتار حيّ داور است
گفت بايد گفت از طوباي ايمان در غدير
گفت اکنون جبرئيل آورده فرماني ز حق
پس منم مأمور بر ابلاغ فرمان در غدير
گفت بعد از من به دست مرد ايثار و زکاة
مي‌رسد طومار اين هستي به سامان در غدير
دست در دست پيمبر مرد محراب و دعا
رفت بر بالاي صدها پشته تابان در غدير
امر حق، يعني که پاياني ندارد حرف عشق
باز يعني، بر محمد نيست پايان، در غدير
پس پيمبر بعد حمد کردگار مهربان
از علي فرمود و از اوصاف آن جان در غدير
گفت هر کس را منم مولا، علي مولاي اوست
گوش بسپاريد هم بر جان و جانان در غدير
گفت باشد اختيار هر کسي با حق و من
بعد از من با علي، عالي عمران، در غدير
گفت من تکميل کردم دين خود را با شما
مصطفي با خلق، در دنياي امکان در غدير
بعد از آن فرمود، تا بستند مردم يک به يک
هر که آنجا بود با او عهد و پيمان در غدير
از علي گفت و ولايت نيز عمّ مرتضي
بعد از آن در پاسخ گفتار سلمان در غدير
در غديرخم علي با امر حق شد آشنا
آشنا شد خلق هم با امر رحمان در غدير
کاروان مي‌رفت و مردم گرم گفتار رسول
بود در صد پرده پنهان خشم طوفان در غدير 3

پي نوشت ها:

1. شاعر : رضا اسماعيلي
2. شاعر : عليرضا قزوه
3. شاعر : عزيزالله زيادي

منبع: ماهنامه موعود شماره 94




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط