آيين زمامداري در سيره حكومتي امام علي (ع)
از نگاه حضرت علي عليهالسلام ساختار حكومت نه صرفا به دليل نقش آن در مديريت امور اقتصادي و اجتماعي و تأمين امنيت و آباداني و رفاه مردم، بلكه مهمتر از آن به دليل نقش حكومت در شكلگيري رفتار و اخلاق جامعه و سرشت و سرنوشت معنوي مردم، جايگاه برجسته و مهمي پيدا ميكند؛ چنان كه حضرت علي عليهالسلام ميفرمايند: «النّاسُ بِاُمَرائِهِمْ أَشْبَهُ مِنْهُمْ بِابائِهِمْ؛1 مردم به زمامدارانشان بيش از پدرانشان شباهت دارند.»
هدف و غايت حكومت در انديشه علوي، اعلاي كلمه حق و اعتلاي همه جانبه مردمان است و اين بدان معني نيست كه تأمين معاش و رفاه مردم و رشد اقتصادي جامعه به فراموشي سپرده شود، بلكه در پرتو همين عنايت، به بُعد مادي زندگي مردمان نيز پرداخته ميشود. حكومت در اين چهارچوب فكري، مردم را براي همراهي و پيروي از خود و يا تأمين خواستههاي حكام نميخواهد، بلكه آنان را براي خدا ميخواهد و هدف امام عادل از بسيج تودههاي مردم براي همراهي با حكومت، تحقق آرمانهاي الهي است؛ آرمان مقدسي كه محور اصلي آن اعتلاي امت است.
سيره حكومتي امام علي عليهالسلام
تفكر ديگر، سياستي است كه هدف محوري آن خدا ميباشد و بر پايه ارزشهاي انساني استوار است. در چنين نوع سياستي، سياست مدار مجاز نيست براي رسيدن به حكومت به هر نوع ابزار و وسيلهاي تمسك جويد.
سيره سياسي و حكومتي امام علي عليهالسلام هم مبتني بر نوع دوم و ديدگاه گروه دوم است كه هدف از دستيابي به حكومت در آن، اين است كه جامعه انساني را به سوي تكامل مادي و معنوي و در نهايت به طرف خداوند سوق دهد و عدالت اجتماعي را برقرار نمايد و زندگي سالم و مسالمتآميزي را براي مردم فراهم آورد.
علي عليهالسلام احياگر حكومت و سياستي بود كه پيامبر بنا نهاد و اگرچه خود نيز در پيش برد حكومت نبوي نقش به سزايي داشت، امّا 25 سال پس از رحلت پيامبر، زماني كه زمام حكومت را شخصا به دست گرفت، ميديد چهره حكومت اسلامي كاملاً دگرگون شده و از اهداف پيامبر اكرم صلياللهعليهوآله فاصله گرفته است و براي باز گرداندن جامعه به سيره پيامبر و قرآن بايد تلاشي پي گير و طاقت فرسا انجام دهد.
حضرت علي عليهالسلام در خطبه 131 نهج البلاغه انگيزه خود را از پذيرش حكومت، چنين بيان ميدارد:
«پروردگارا! تو ميداني آنچه ما انجام داديم، نه براي اين بود كه ملك و سلطنتي به دست آوريم و نه براي اينكه از متاع پست دنيا چيزي تهيه كنيم، بلكه بدان سبب بود كه نشانههاي از بين رفته دينت را بازگردانيم و صلح و اصلاح را در شهرهايت آشكار سازيم تا بندگان ستم ديدهات در ايمني قرار گيرند و قوانين و مقررات تو كه به دست فراموشي سپرده شده بار ديگر عملي شود.»
همچنين وي در نخستين روز بيعت خود در مسجد پيامبر صلياللهعليهوآله ، بر بالاي منبر رفته و برنامههاي خود را بدون پردهپوشي چنين اعلام كرد:
«هان، بدانيد كه اوضاع و احوال جامعه شما به همان گونهاي بازگشته است كه در روز بعثت پيامبر بود. سوگند به آن كه او را برانگيخت تا حق را بگستراند و برقرار سازد، بايد سخت زير و رو و آزموده شويد. سپس بيخته و از هم جدا گرديد و بر هم زده شويد؛ چنان كه كفگير در ته ديگ طعام زنند؛ بدان سان كه هر كه پايين افتاده فرا رود و هر كه فرا رفته به زير آيد. بايد پيش افتادگاني كه عقب ماندهاند، پيش افتند و پس افتادگاني كه به ناروا سبقت جسته و برتر شدهاند، به عقب كشانده شوند. به خدا سوگند، نه به اندازه سر سوزني حقيقت را پنهان كردم و نه هيچ نوع دروغي گفتم.»2
آري، حضرت علي عليهالسلام تمام تلاش خود را به كار بست تا بتواند سيره حكومتي و سياسي حضرت رسول صلياللهعليهوآله را بدون هيچ كم و كاستي در جامعه پياده كند. اصول مهم چنين حكومت و سياستي به شرح زير ميباشد:
1. صداقت و راستگويي
امام علي عليهالسلام در همان شوراي شش نفره [كه بعد از رحلت پيامبر براي تعيين خليفه بعد از رسول اكرم صلياللهعليهوآله تشكيل شده بود] با قاطعيت و صراحت تمام بيان داشت كه من به سنت پيامبر و اجتهاد خود عمل خواهم كرد. حتي در زمان بيعت مردم با او نيز با صراحت بيان داشت كه براي رسيدن به خلافت، دروغ نخواهم گفت و از صراط حق منحرف نخواهم گشت.
حضرت با شجاعت تمام، همه اموري را كه به قطع، مخالفتهاي بسياري را بر ميانگيخت، در همان آغاز بيعت مردم با خود بيان داشت و براي رسيدن به خلافت و به دست آوردن دل مخالفان خويش، حتي دروغ مصلحتآميز نيز نگفت.4
علي عليهالسلام در دوران پيامبر در مسائل متفاوت و در جنگها و حوادث شركت داشت و در همه اين جنگها بسيار موفق عمل نموده بود.
اگر ميخواست براي به دست آوردن قدرت به زور و نيرنگ متوسل شود، هيچ كس نميتوانست در برابر او قد علم كند، اما همان طور كه خود آن حضرت فرموده است، او هرگز چنين كاري را نكرد. حضرت در بياني ميفرمايد:
«لَوْلاَ التُّقي لَكُنْتُ اَدهَي العَرَبِ؛5 اگر تقواي الهي [مانعم] نبود از همه اعراب، زيركتر [و سياستمدارتر[ بودم.» و يا در حديثي ديگر ميفرمايد: «يا اَيُّهَا النّاسُ لَوْلا كَراهِيَّةُ الغَدْرِ، كُنْتُ مِنْ اَدْهَي النّاسِ؛6 اي مردم، اگر زشتي نيرنگ نبود، من از همه مردم زيركتر بودم.»
2. حق محوري و باطل ستيزي
«اَلْحَقُّ مَعَ عَليٍّ اَيْنَما مالَ؛7 حق با علي عليهالسلام است به هر طرفي كه ميل پيدا كند.»
حق محوري آن حضرت زبانزد همه مردم بود و آن حضرت در تمامي مراحل زندگي و حكومتي خود بر احقاق آن ميپرداخت؛ چنان كه ميفرمايد:
«اِنَّ اَفْضَلَ النّاسِ عِنْدَ اللّهِ مَنْ كانَ الْعَمَلُ بِالْحَقِّ اَحَبَّ اِلَيْهِ وَ اِنْ نَقَصَهُ وَ كَرَثَهُ مِنَ الْباطِلِ وَ اِنْ جَرَّ اِلَيْهِ فائِدَةً وَزادَهُ؛8 بي گمان برترين مردم نزد خداوند كسي است كه عمل به حق برايش دوستداشتنيتر از باطل باشد، اگر چه [اين طرفداري از حق و عمل به آن] موجب نقصان و حادثهاي برايش شود و اگر چه باطل برايش سودي به همراه داشته باشد و موجب زيادتي براي او شود.»
باز گرداندن اموال غصب شده بيت المال و بر كنار نمودن فرمانداراني كه عثمان آنان را به باطل به كار گماشته بود و اجراي حدود الهي حتي بر نزديكان، نمونهاي از كارهاي حضرت علي عليهالسلام و سيره عملي آن حضرت بر حق مداري حكومت ميتوان شمرد.
3. قانون گرايي
از امام باقر عليهالسلام روايتي نقل شده است كه حضرت علي عليهالسلام مردي از بني اسد را كه مرتكب خلافي شده بود، دستگير كرد. گروهي از خويشاوندان وي جمع شدند و از امام حسن عليهالسلام خواستند تا با آنان نزد علي عليهالسلام برود و از مرد اسدي شفاعت كند، اما امام حسن عليهالسلام كه پدر خود و التزام وي به قانون را به خوبي ميشناخت، به آنان فرمود: خود نزد علي عليهالسلام برويد، چون وي شما را به خوبي ميشناسد. پس آنان علي عليهالسلام را ديدار كردند و از وي خواستند تا از حد زدن مرد اسدي صرف نظر كند. حضرت در پاسخ فرمود: اگر چيزي را از من بخواهيد كه خود مالك آن باشم، به شما خواهم داد. آن گروه كه گمان ميكردند علي عليهالسلام به آنان پاسخ مثبت داده، از نزد وي بيرون آمدند. امام حسن عليهالسلام از آنان پرسيد: چه كرديد؟ گفتند: قول مساعد داد و سخناني را كه بين علي عليهالسلام و خودشان مطرح شده بود، نقل كردند. امام حسن عليهالسلام كه منظور پدر را خوب فهميده بود، به آنان فرمود: دوستتان تازيانه خواهد خورد. علي عليهالسلام مرد اسدي را بيرون آورد و تازيانه زد، سپس فرمود: به خدا سوگند من مالك اين امر نبودم كه وي را ببخشم.9
4. انضباط كاري
آن حضرت در عهدنامهاي كه براي مالك اشتر مينويسد، چنين ميفرمايد:
«وَ اِيّاكَ وَالْعَجَلَةَ بِالاُْمُورِ قَبْلَ اَوانِها، اَوِ التَّسَقُّطَ فيها عِنْدَ اِمْكانِها، اَوِ اللَّجاجَةَ فيها اذا تَنَكَّرَتْ، اَوِ الوَهْنَ عَنْها اذا اسْتَوضَحَتْ، فَضَعْ كُلَّ اَمْرٍ مَوضِعَهُ و اَوْقِعْ كُلَّ عَمَلٍ مَوقِعَهُ؛10 از شتاب در مورد كارهايي كه زمانشان نرسيده يا سستي در كارهايي كه امكان انجام آن فراهم است يا لجاجت در اموري كه مبهم است يا سستي در كارها هنگامي كه آشكار است، بر حذر باش و هر كاري را در جاي خود و به موقع انجام بده.»
حتي زماني كه مأموراني را براي گرفتن ماليات گسيل ميدارد، به آنان نيز سفارشاتي در داشتن نظم و انضباط در امور ميكند؛ چنان كه ميفرمايد: «از تأخير در كار و دور ساختن خير بپرهيزيد، زيرا موجب پشيماني ميشود.»11
5. انتخاب صالح
ابن عباس ميگويد: «وقتي از مكه به مدينه بازگشتم، زماني بود كه مردم با علي عليهالسلام بيعت كرده بودند. به منزل علي عليهالسلام رفتم و ديدم مغيرة بن شعبه با حضرت خلوت كرده است. صبر كردم تا مغيره از منزل خارج شد. نزد حضرت رفتم و پرسيدم: مغيره چه ميگفت؟ حضرت فرمودند: مغيره دو بار نزد من آمد.
يك بار از من خواست تا معاويه را از كار بركنار نكنم، ولي چون نتيجهاي نگرفت، بار دوم نزد من آمد و از من خواست كه وي را بركنار كنم. ابن عباس گفت: مغيره بار اول از روي خيرخواهي از تو درخواست ابقاي معاويه را كرد و بار دوم به تو خيانت ورزيد.
حضرت فرمود: حال، چه نصيحتي داري؟ ابن عباس گفت: من نيز از تو ميخواهم كه معاويه را ابقا كني؛ زيرا اگر چنين نكني، درباره بيعت بازخواست خواهي شد و قتل عثمان را به گردن تو خواهند گذاشت و شام را بر ضد تو خواهند شوراند و از طرف ديگر، من از طلحه و زبير نيز ايمن نيستم كه بر تو نياشوبند و عراق را بر ضد تو بسيج نكنند. حضرت فرمود: اينكه گفتي: «صلاح است معاويه را ابقا كنم»؛ به خدا سوگند شك ندارم كه خيرخواهي است، اما زود گذر است و دينم مرا ملزم ميسازد كه تمام كارگزاران عثمان را بركنار سازم. اگر پذيرفتند كه به خير و صلاح خودشان است و اگر نپذيرند سر و كارشان با شمشير است.
بار ديگر ابن عباس از حضرت خواست كه چند روزي از خلافت كنارهگيري كند و بعد كه اوضاع آرام شد باز گردد. چون مردم كسي بهتر از او را ندارند، باز به سراغ او خواهند رفت و دوباره با او بيعت خواهند كرد و يا اينكه معاويه را ابقا كند.
حضرت اين بار نيز نپذيرفت و فرمود حتي يك ساعت هم معاويه را ابقا نخواهد كرد.12
بنابراين، آن حضرت به وظيفه سنگين و الهي خودش عمل نمود. امام نه تنها عدالت را فداي اميال و حكومت خويش نكرد، بلكه خود و حكومتش را فداي حق و عدالت كرد. حضرت علي عليهالسلام در مورد انتخاب فرد شايسته براي حكومت و ويژگي او چنين ميفرمايند: «اَيُّهَا النّاسُ اِنَّ اَحقَّ النّاسِ بِهذَا الاَمرِ اَقْواهُم عَلَيْهِ، و اَعْلَمُهُمْ بِاَمْرِاللّهِ فيهِ؛13 اي مردم سزاوارترين كس به حكومت، قويترين مردم نسبت به آن و داناترين آنان به فرمان خداوند در مورد آن است.»
6. صيانت كارگزاران
الف) نشان دادن راه
آن حضرت در نامهاي كه به مالك اشتر نوشته است، او را در مقابل حوادث و چگونگي حكومت چنين راهنمايي ميكند.
«اي مالك، بدان من تو را به كشوري فرستادم كه پيش از تو دولتهاي عادل و ستمگري بر آن حكومت داشتند و مردم به كارهاي تو همان گونه مينگرند كه تو در امور زمامداران پيش از خود مينگري و هماره درباره تو همان خواهند گفت كه تو درباره آنان ميگفتي... . از گذشت خود آن مقدار به آنها عطا كن كه دوست داري خداوند از عفوش به تو عنايت كند.
بايد افرادي كه درباره مردم عيبجوترند از تو دور باشند. در تصديق سخنچينان شتاب نكن؛ زيرا آنان اگرچه در لباس ناصحان جلوهگر شوند، خيانت كارند. بخيل را در مشورت خود راه مده؛ زيرا تو را از احسان منصرف و از تهيدستي و فقر ميترساند... . با افراد باشخصيت و اصيل و خوش سابقه رابطه برقرار كن و پس از آن با مردم شجاع و سخاوتمند و افراد بزرگوار ؛ چراكه آنها مراكز نيكياند. در ميان مردم، برترين فرد نزد خداوند را براي قضاوت برگزين و... .14»
آري حضرت علي عليهالسلام اينچنين به كارگزاران خود پند و اندرز ميدهد و آنها را از لغزشهايي كه ممكن است دچار آن شوند، بيمه ميكند.
ب) تأمين مالي كارگزاران
حضرت علي عليهالسلام در قسمتي ديگر از عهدنامه مالك چنين تصريح ميكند:
«... ثُمَّ اَسْبِـغْ عَلَيْهِمُ الاَْرْزاقَ فاِنَّ ذلِكَ قُوَّةٌ لَهُمْ عَلَي اسْتِصْلاحِ اَنْفُسِهِمْ، و غِنيً لَهُم عَنْ تَناوُلِ ما تَحْتَ اَيْديهِمْ؛15 سپس روزي فراوان بر آنان ارزاني دار؛ زيرا اين كار آنها را در اصلاح خويش تقويت ميكند و از خيانت در اموالي كه زيردست آنها است، بينياز ميسازد.»
ج) انجام بازرسي مستمر
«... ثُمَّ تَفَقَّدْ اَعْمالَهُمْ، وَابْعَثِ الْعُيُونَ مِنْ اَهْلِ الصِّدقِ والوَفاءِ عَلَيْهِم، فَاِنَّ تَعاهُدَكَ فِي السِّرِّ لاُِمُورِهِمْ حَدْوَةٌ لَهُمْ عَلَي اسْتعمالِ الاَمانَةِ والرِّفقِ بالرَّعِيَّةِ. و تَحَفَّظْ مِنَ الاَْعوانِ، فاِنْ اَحدٌ مِنْهُم بَسَطَ يَدَهُ اِلي خيانَةٍ اِجْتَمَعَتْ بِها عَلَيهِ عِنْدَكَ اَخْبارُ عُيُونِكَ، اِكْتَفَيْتَ بِذلكَ شاهِدا فَبَسَطْتَ عَلَيْهِ الْعُقوُبَةَ في بَدَنِهِ و اَخَذْتَهُ بِما اصابَ مِنْ عَمَلِهِ، ثُمَّ نَصَبْتَهُ بمقامِ المَذَلَّةِ وَ وَسَمْتَهُ بالخيانَةِ، و قَلَّدْتَهُ عارَ التُّهَمَةِ؛16 كارهاي آنان را زير نظر بگير و [براي آنان [مأموران مخفي راستگو و باوفا بگمار؛ زيرا مراقبت و بازرسي پنهاني امور آنان، سبب ميشود كه آنان به امانتداري و مداراي با مردم وادار شوند. اعوان و انصار خويش را سخت زيرنظر بگير. اگر يكي از آنان به خيانت دست زد و گزارش مأموران مخفي تو به اتفاق آن را تأييد كرد، به همين مقدار از شهادت بسنده كن و او را زير تازيانه كيفر بگير و آنچه به خاطر اعمالش به دست آورده از او بگير و او را در جايگاه ذلت قرار ده و علامت خيانت بر او بگذار و طوق بدنامي به گردنش بيفكن.»
آن حضرت در نامهاي به منذربن جارود، فرماندار خود در اصطخر چنين نوشت:
«به من گزارش دادهاند كه كارهاي حكومتي را رها كرده، به لهو و لعب و صيد و شكار ميپردازي و به تفريح و گردش ميروي و در اموال عمومي و خداوند دست خيانت دراز كرده، و به خويشاوندانت دادهاي، گويي كه ميراث پدر و مادر توست. به خدا سوگند! اگر اين گزارش درست باشد، همه خويشاوندانت و خاك كفشت از تو بهتر خواهند بود و بدان كه لهو و لعب مورد رضاي خداوند نيست و خيانت به مسلمانان است. و سپس حضرت او را مجازات كرده و از كار بركنار كردند.17»
د) تشويق درستكار و تنبيه خلافكار
«ولايَكُونَنَّ المُحْسِنُ والمُسيءُ عِنْدَكَ بِمَنْزِلَةٍ سواءٍ، فانَّ في ذلِكَ تَزْهيدا لاَِهْلِ الاِحْسانِ فِي الاِحسانِ و تدريبا لاَِهْلِ الاِساءَةِ عَلَي الاِْساءَةِ. وَ اَلْزِمْ كُلاًّ مِنْهُمْ ما اَلْزَمَ نَفْسَهُ؛18 هرگز نبايد نيكوكار و بدكار نزد تو يكسان باشند كه ميل نيكوكار را در نيكي كم ميكند و بدكار را به بدي وا ميدارد. هريك از آنان را مطابق كاري كه انجام دادهاند، پاداش ده.»
ه) حسابرسي كارگزاران
«اي زياد! به خدا سوگند تو دروغ گفتهاي و اگر خراج و مالياتي را كه از مردم گرفتهاي كامل نزد ما نفرستي، بر تو بسيار سخت خواهيم گرفت و مجازات سختي خواهي ديد، مگر اينكه آنچه گزارش دادهاي محتمل باشد.19»
7. مردم داري و مهرورزي
«و اَشْعِرْ قَلبَكَ الرَّحْمَةَ لِلرَّعيَّةِ والمَحَبَّةَ لَهُم وَاللُّطفَ بِهِمْ ولاتكونَنَّ عَلَيْهِمْ سَبُعا ضارِيا تَغْتَنِمُ اَكْلَهُمْ؛20 دلت را براي رعيت پر از مهر و محبت و لطف كن و بر آنها درنده آزار دهندهاي مباش كه خوردن آنان را غنيمت شماري.»
از نظر حضرت علي عليهالسلام مهرباني و محبت با مردم در جذب دلها و اداره كردن انسانها نقش ارزندهاي دارد و باعث ميشود زمامدار بر قلوب مردم حكومت كند. اين يك اصل اسلامي است كه امام سخت به آن وفادار بود و به آن به عنوان يك اصل مهم در حكومت مينگريست.
8. توجه خاص به ضعفا و ستمديدگان
امام علي عليهالسلام در روش حكومتي خويش هميشه اين اصل مهم را مدنظر داشته و بر آن تأكيد ميورزيدند. در توصيه هايي كه آن بزرگوار به كارگزاران خود داشتهاند، چنين آمده است:
«ثُمَّ اللّهَ اللّهَ فِي الطَّبَقَةِ السُّفْلي مِنَ الَّذينَ لا حِيلَةَ لَهُمْ مِنَ المَساكينِ والمُحتاجِينَ واَهْلِ البُؤْسي و الزَّمني؛21 سپس خدا را خدا را در طبقه پايين از مردم، آنان كه راه چاره ندارند؛ از تهيدستان و نيازمندان و گرفتاران و كساني كه [به خاطر بيماري[ زمين گير شدهاند [مراقب باش].»
9. انتقاد پذيري
«فلا تكُفّوا عَنْ مَقالَةٍ بِحَقٍّ اَوْ مَشْوَرَةٍ بِعَدْلٍ فَاِنّي لَسْتُ في نَفْسي بِفَوقِ اَنْ اُخْطِيءَ ولا آمَنُ ذلِكَ مِنْ فِعلي الاّ اَنْ يَكْفِيَاللّهُ مِنْ نفسي ما هو اَمْلَكُ بِهِ مِنِّي؛22 پس، از گفتن سخن حق يا مشورت عدالتآميز خودداري نكنيد؛ زيرا من خويشتن را مافوق آنكه اشتباه كنم نميدانم و از آن در كارهايم ايمن نيستم، مگر اينكه خدا مرا در كار نفس كفايت كند كه از من بر آن تواناتر است.»
البته، اگرچه حضرت انتقاد خيرخواهانه را سازنده ميداند، اما هشدار ميدهد كه اين نقد و انتقاد و عيبنمايي افراد از زمامداران خويش، نبايد به مخالفت و تمرد و عدم اطاعت از حاكمان حق و عادل منجر شود؛ زيرا نتيجه مخالفت بي اساس و انتقاد مغرضانه، فساد جامعه و عدم توانايي حاكم عادل بر مديريت صحيح و رشد جامعه است؛ چنانكه فرموده است:
آفةُ الرَّعِيَّةِ مُخالَفَةُ القادَةِ23؛ آفت مردم مخالفت با زمامداران است.»
حضرت با توجه به اينكه نقد سازنده ميتواند بسياري از انحرافهاي زمامداران را اصلاح كند و جامعه را به سوي ترقي و تكامل پيش برد، تأكيد فراواني بر انتقاد سازنده دارد. در سيره امام علي عليهالسلام راه انتقاد و نصيحت باز بود و خود حضرت در دوران 25 ساله زمامداري خلفاي سهگانه بارها به آنها پند ميداد و نسبت به كارهاي خلافشان به شدت انتقاد ميكرد و راه خير و صلاح را به آنها نشان ميداد.
10. برابري در حقوق
اين حديث، برابري همگان در برخورداري از امكانات جامعه و لزوم پاسخ گويي ايشان در برابر وظايف را روشن ساخته است. البته، از ساير فرمودههاي مولا استفاده ميشود كه حاكم جامعه اسلامي هرچند در حقوق با ديگران برابر است و زياده از ديگران حقي بر خود قائل نيست، از نظر تكليف، خود را بيش از ديگران براي خدمت به جامعه و اعلاي كلمه حق و اقامه عدل مسئول و مكلف ميداند. به همين دليل است كه از استانداران ميخواهد كه زندگي خود را با ضعفاي جامعه بسنجند، نه با مرفّهان و برخورداران.
پی نوشت ها :
1. تحف العقول، ابن شعبه حرّاني، ص 144.
2. كافي،محمدبن يعقوب كليني، ج8، ص67؛ نهج البلاغه، خطبه 16.
3. كافي، محمدبن يعقوب كليني، ج8، ص 24.
4. همان.
5. غرر الحكم و دررالكلم، ص 120، ح 2098.
6. كافي، محمد بن يعقوب كليني، ج2، ص338.
7. همان، ج1، ص294.
8. نهج البلاغه، خطبه 125.
9. دعائم الاسلام، قاضي نعمان تميمي، ج2، ص443.
10. نهج البلاغه، نامه 53.
11. وقعه صفين، نصر بن مزاحم منقري، ص108.
12. تاريخ طبري، محمد بن جرير طبري، ج4، ص439.
13. نهج البلاغه، خطبه 173.
14. نهج البلاغه، نامه 38.
15. همان، نامه 53.
16. همان.
17. انساب الاشراف، بلاذري، احمدبن يحيي، ج2، ص 391؛ نهج البلاغه، نامه71.
18. نهج البلاغه، نامه 53.
19. انساب الاشراف، بلاذري، احمد بن يحيي، ج2، ص390.
20. نهج البلاغه، نامه 53.
21. همان.
22. نهج البلاغه، خطبه 216.
23. غرر الحكم، آمدي، عبدالواحد، ص154.
24. موسوعة امام علي بن ابيطالب عليهماالسلام ، محمد محمدي ري شهري، ج4، ص105.