درآمدي برمنابع حکمت اشراق
چکيده:
واژگان کليدي: منابع حکمت اشراق، سهروردي، شيخ اشراق، حکمت ايران باستان، حکمت يونان باستان، عرفان، قرآن، فهلويين، خسروانيين، عقل اول، آفرينش نفس، تجرد نفس، جاودانگي نفس، امکان اشرف.
شيخ اشراق حکيمي پرآوازه است که مشتاقان عرفان و برهان او را به خوبي مي شناسند و نام او در عرصه ي ادب، فرهنگ، فلسفه و عرفان براي همگان آشنا است. وي با بنيانگذاري حکت اشراق، در فلسفه تحولي بزرگ ايجاد نمود و فصلي نوين گشود. در خصوص نامگذاري اين حکمت به حکمت اشراق دو وجه مطرح شده است:
1. اشراق به معناي کشف و شهود است و چون اين حکمت بر کشف و شهود مبتني بوده، حکمت اشراق ناميده شده است؛
2. اشراق به معناي مشرق جغرافيائي است و منظور آن است که اين حکمت در مشرق زمين ظهور کرده است چون حکمت حکماي مشرق زمين که حکماي پارس باشند، حکمت شهودي و ذوقي بوده، آن را حکمت اشارق نام نهادند. مي توان گفت وجه دوم به وجه اول باز مي گردد. (شيرازي، ص11؛ هيدجي، 149-148)
گرچه سهروردي (شيخ اشراق) در برخي آثار خود مانند مشارع، مطارحات و تلويحات که بر مبناي حکمت مشاء تدوين شده است، نسبت به حکمت مشاء ديد انتقادي ندارد، با مراجعه به ديگر آثار او مي توان وي را از زمره ي منتقدان بزرگ آراي حکيمان مشائي به شمار آورد. شيخ اشراق در مواردي از جمله در مهمترين اثر فلسفي اش به نام حکمه الاشراق، فلسفه ي مشاء را نقد کرده است. (مطهري، مقالات فلسفي، ج1،ص97)
سهروردي به صراحت مي گويد: علم در انحصار هيچ کس نيست و در ملکوت حق، در علم و دانش به روي همگان باز است و وقف کسي نيست. (سهروردي، مجموعه مصنفات، ج2 و حکمه الاشراق، ص29)
ديد انتقادي وي نسبت به حکمت مشاء به معناي آن نيست که وي را تنها يک منتقد به شمار آوريم، بلکه سهروردي در موارد بسيار، پس از نقد نظرات حکيمان پيشين، نظري مستقل برگزيده و حکمتي نوين بنيان نهاده است و برحکيمان و عارفان بسياري مانند محقق طوسي، قطب الدين شيرازي، مولوي، ميرداماد، صدرالمتألهين شيرازي، حکيم سبزواري و... که پس از وي آمده اند تأثيرگذار بوده است.
شيخ اشراق در حفظ فلسفه نقشي مهم داشت؛ زيرا هنگامي که بر اثر انتقادهاي جدي متکلماني مانند غزالي، انديشه ي فلسفي به خاموشي مي گراييد و به فراموشي سپرده مي شد، نه تنها وي فلسفه را از افول نجات بخشيد، آن را در ساحت و افقي برتر متجلي ساخت و به گونه اي زمينه ي بروز و ظهور حکمت متعاليه ي صدرايي را فراهم ساخت. (ايزوتسو، ص9)
اگر توجه به برهان و عرفان و پيوند آن دو با قرآن و احاديث را وجه تمايز حکمت متعاليه به شمار آوريم، بيش از آن بايد ريشه ي اين تمايز را در حکمت سهروردي جستجو کرد؛ زيرا حکمت اشراق پيوسته مورد توجه صدر المتألهين بوده و بر وي تأثير فراوان گذاشته است. ايزوتسو (Toshihico Eizootso)عقيده دارد که ملاصدرا در بنيان گذاري ساختمان هستي شناسي (ontology)اش از سيستم نوري شيخ اشراق تأثير پذيرفته است:
کمي تعجب آور است که ملاصدرا در استفاده از حقيقت نوراني در تکميل ساختمان تصور خود درباره ي وجود به عنوان حقيقت نهايي ما بعدالطبيعه، تا حد زيادي از سهروردي متأثر بوده است. (ايزوتسو، ص 90)
گرچه سهروردي «المحي رسوم حکماء الفرس في قواعد النور و الظلمه» (ملاصدرا، اسفار، ج6، ص199)، يعني احياگر آثار حکيمان مشرق، و رمز گشايي سخنان حکيمان يونان و پيرو عارفان به شمار مي رود، حکمت اشراق سهروردي را نبايد آميزه و التقاطي از انديشه هاي آنان دانست؛ زيرا سهروردي با استفاده از اين منابع، حکمتي نو بنياد نهاده است. علي رغم ذکر منابعي براي حکمت اشراق سهروردي قرآن به عنوان يک منبع اساسي از نظرها دور مانده است و اين در حالي است که شيخ اشراق در آثار خود از آن بهره فراواني برده است. در اين نوشتار ضمن بررسي اجمالي منابع سهروردي در حکمت اشراق، نمونه هايي از توجه وي به قرآن نيز مطرح خواهد شد.
1. حکمت ايران باستان
«و علي هذا يبتني قاعده الشرق في النور و الظلمه التي کانت طريقه حکماء الفرس»؛ «مثال جاماسف و فرشا و شتر و بوذر جمهر و من قبلهم و هي ليست قاعده کفره المجوس...»(سهروردي، مجموعه مصنفات، ج2،کتاب الاشراق، ص11-10)
قطب الدين شيرازي، شارح حکمه الاشراق مي گويد: مقصود آنان از نور و ظلمت وجود واجب و ممکن است (شيرازي، ص18) و از ممکن به سياهي و تاريکي تعبير کرده اند؛ زيرا اگر ممکن از علت خود جدا باشد، «عدم» خواهد بود، و عدم نيز تاريکي است. سهروردي در آثار ديگر خود مانند کلمه التصوف، الواح عمادي و لمحات بر اعتقاد توحيدي حکيمان فارس پاي فشرده و از آن دفاع مي کند و از آنان با عناوين «حکماء الفرس فهلويين، خسرواونيين و...» ياد مي کند.
سؤال اين است که، با توجه به آنکه حکمت ايران باستان دستخوش تحريف بوده، وي چگونه به اين حکمت دسترسي داشته است.
گفتني است فلاسفه ايران باستان مانند امروز آثار علمي منظم نداشتند و شيخ اشراق هم به فلسفه ي اين حکما احتمالاً به طرق زير دسترسي داشته است:
1. از طريق ارتباط با زرتشتياني که در ايران بودند؛
2. از طريق برخي کتاب ها و رساله هاي به جاي مانده که از پهلوي به عربي و فارسي ترجمه شده است؛
3. از طريق انديشه هاي عرفاني ايراني. (موحد، ص121-120)
2. حکمت يونان
در باره ي دست يابي سهروردي به حکمت يونان باستان که مورد توجه محققان بوده، نيز اين سؤال مطرح است که وي از چه طريق به سخنان حکيمان يونان دسترسي داشته است؟ که برخي بر اين باورند که چون سهروردي زماني را در روم شرقي به سر مي برده، به افکار هلني و بيزانسي و يوناني دست يافته است. (ابوريان، ص35)
3. عرفان
شيخ اشراق فلسفه را نه هدف، بلکه ابزار مي داند. ابراهيم مدکور مي گويد:
واقع آن است که فلسفه از ديدگاه سهروردي به وسيله نزديکتر است تا به هدف، گرچه فلسفه وسيله اي ضروري است (مدکور، ص74)
مؤيد اين نگاه شيخ اشراق، تجليل وي از عرفان است. به عنوان نمونه، در رساله ي پرتونامه براي سهل تستري مقامي براي سهل تستري مقامي برتر از انبياي بني اسرائيل قائل است (سهروردي، مجموعه مصنفات، ج 3، ص76-75) و در رساله الابراج ابويزيد بسطامي را از اصحاب تجريد و ستاره ي آسمان توحيد قلمداد کرده است (همان، ص325) و از حلاج با لقب «حلاج الاسرار» (همان، «لغت موران»ص306 و «سفير سيمرغ »،ص325) ياد مي کند و به دفاع از او مي پردازد و معتقد است که اگر ديگران نيز در شرايط او بودند جز سخنان حلاج بر زبان نداشتند. (همان، ج3،«لغت موران»، ص309)
4. قرآن
اين نکته نيز درخور يادآوري است که گر چه بسياري شيخ اشراق را به عنوان يک عارف مي شناسد، توجه وي به علم باطن هرگز او را از پاي بندي به شريعت بازنداشت، بلکه پيوند با شريعت و پويش طريقت و تحقق به مشاهده ي حقيقت از خصال برجسته ي او مي باشد. از نظر سهروردي، قرآن و حديث تنها معيار حقيقي هستند و اعتبار هر سخني به آن است که به شرع و قانون خداوند مستند باشد، وگرنه سراسر همه بيهوده خواهد بود و جز گمراهي نتيجه اي نخواهد داشت. و در رساله ي کلمه التصوف مي گويد:
احفظ الشريعه فانها سوط الله بها يسوق عباده الي رضوانه کل دعوي لم تشدبها شواهد الکتاب و السنه فهي من تفاريع العبث و شعب الرفث من لم يعتصم بحبل القرآن غوي و هوي في غيابت جب الهوي اما تعلم انه کما قصرت قوي الخلايق عن ايجادک قصرت عن اعطاء حق ارشادک، قدرته اوجدتک و کلمه ارشدتک (سهروردي، سه رساله، ص82):
شريعت را نگبان باش؛ زيرا شريعت تازيانه اي است که خداوند بدان وسيله بندگان خود را به رضوان خويش مي راند، هر دعوي اي که گواهي از کتاب و سنت نداشته باشد نمادي از باطل و نوعي هرزه گويي است. آن کسي که به ريسمان قرآن دست نياويخت در چاه تاريک هوي و هوس فرو افتاد. مگر اين حقيقت را از ياد برده اي، همانگونه که خلايق با همه نيرويي که دارند از ايجاد تو ناتوانند نسبت به ارشاد و راهنمايي تو نيز عاجزاند. با قدرت خويش تو را آفريد و با سخن خويش (قرآن) تو را به سوي کمال هدايت کرد.
بهره گيري شيخ اشراق از آيات و احاديث در موارد زير کاملاً روشن است.
الف- عقل اول
نخستني چيزي که از سوي خداوند، ضرورت وجودي يافت يکتا گوهري بود که مجرد و جداي از ماده و عوارض آن است و نيز تصرفي در ماده نداشت، حکيمان آن را عقل نخستين و معلول آغازين ناميده اند در قرآن نيز آياتي آمده که مبين برتري معلول آغازين بر تمامي ممکنات است...»(سهروردي، سه رساله، «الواح عمادي»، ص37 و مجموعه مصنفات، ص264)
«والسموات مطويات بيمينه»: (زمر/67) واليمين المقدس جوهر عقلي يثنيه قوله:«يدالله فوق ايديهم»(فتح/10)و مثني آخر «تبارک اسم ربک»(الرحمن/87) يثنيه قوله: «سبح اسم ربک الاعلي»(اعلي/1) و اسم الحق المتعال بصوت فانه «يسبح له بل يسبح به... و قال (رسول الله ص) اول ما خلق الله العقل»(مجلسي، ج1،ص97؛ و ج55، ص212)
ب- آفرينش نفس همراه با بدن
شيخ اشراق در مباحث روان شناختي خود، بر مبناي آيات قرآني، آفرينش نفس را پيش از بدن مردود دانسته، عقيده دارد که نفس همراه بدن پديد آمده و در اين خصوص به آيات قرآن استناد مي کند:
بدان که نفس آدمي پيش از بدن وي نبوده... پس نفس با بدن پديد آمده و آيات قرآني که درباره ي دميدن روح آمده اين سخن را تأييد مي کند [(«فاذا نفخت فيه من روحي فقعوا له ساجدين»حجر/29)]علاوه بر آن، آيات پيرامون خلقت حضرت عيسي(ع) که خداوند فرمود ما روح خود را به سوي او (مريم) فرستاديم... تا فرزندي پاک به تو دهيم [مريم/19-17] همچنين آيه ديگر در سوره مؤمنون که مي گويد سپس آفرينش ديگر به آدمي داديم [(مؤمنون/14)] همگي گوياي اين حقيقت اند که نفس آدمي پيش از بدن نبوده است. (سهروردي، سه رساله، «الواح عمادي»، ص24)
ج- تجرد نفس
و الدليل علي انه ليس في عالم الاجسام و ليس بجسم و لا جسماني من الکتاب و السنه و الاثر اماالايات: «في مقعد صدق عند مليک مقتدر»[(قمر/55)] و هذا يدل علي انه بجسم و لا جسماني لا يتصور في حق الاجسام هذه الصفات... و اما بيانه من السنه قول النبي عليه السلام: ابيت عند ربي يطعمني و يسقيني و اماالاثر...(سهروردي، مجموعه منصفات، رساله اعتقادالحکما، ص267)
د- جاودانگي نفس
في بقا النفس... فلما کان المفارق الذي هو علتها دائما و ليست ذات محل فبتقي ببقائه و من الدليل علي بقائها من التنزيل مثاني منها قوله: «و لا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله اموات بل احياء بذواتهم المدرکه «عند ربهم» المتبري عن الحيّز و الشواغل الجسديه «يرزقون» الانوار الالهيه «فرحين بما اتاهم الله من فضله» [(ال عمران/170-169)] من اللذات الطويله و البهجه القدسيه يثنيه قوله: «و لا تقولو المن بقتل في سبيل الله اموات بل احياء و لکن لا تشعرون»[بقره/154] و مما ورد في التنزيل في عودها...:
پيرامون ناميرايي نفس است... از آن رهگذر که علت نفس مفارقي هميشگي است و نفس فاقد جاي است که در آن قرار گيرد و با بقاي علتش باقي است و دليل بقاي نفس آياتي از وحي است که مي فرمايد: «آنان که در راه خدا کشته شده اند مرده مپنداريد بل زنده اند» با ذات ادراکي شان «در پيشگاه پروردگارشان که بري از جاي و خصوصيات جسماني است و انوار الهي روزي شان مي شود او به آنچه خداي از فضل خود به آنان داده شادمان اند». که عبارت است از لذتهاي پايدار و شادماني قدسي، اين سخن را نيز آيه اي ديگر تأييد مي کند که فرمود: «به آنکه در راه خدا کشته شده مرده مگوييد بل زنده اند ولي شما نمي فهميد»، همچنين آياتي از وحي هست که گوياي بقاي نفس و بازگشت آن است...(سهروردي، سه رساله، «الواح عمادي»،ص57)
هـ- قاعده ي امکان اشرف و مثل افلاطوني
سهروردي در کتاب حکمه الاشراق در ادامه ي بحث قاعده ي امکان اشرف بحث رب النوع و مثل افلاطوني را مطرح کرده و آيات قرآني و احديث نبوي را گواه مدعاي خود گرفته است:
و قال شارع العرب و العجم «ان الله سبعاً و سبعين حجاباً من نور، لو کشفت عن وجهه» «لا حرقت سبحات وجهه ما ادرک بصره» و اوحي اليه «الله نورالسموات و الارض و قال ان العرش من نوري»
و من الملتقط من الادعيه النبويه «يا نورالنور احتجبت دون خلقک، فلا يدرک نورک نور. يا نورالنور قد استنار بنورک اهل السموات و استضاء بنورک اهل الارض. يا نور کل نور، خامد بنورک کل نور» و من الدعوات المأثوره «اسألک بنور وجهک الذي ملأ ارکان عرشک».(سهروردي، مجموعه مصنفات، «حکمه الاشراق» ج2، ص175-164)
و- حضور قرآن در رساله هاي عرفاني سهروردي
1. آثار فلسفي، (چه آثار فلسفه اي که بر مبناي مشاء تدوين کرده است مانند مشارع، مطارحات و تلويحات، چه آثار اشراقي وي مانند حکمه الاشراق؛
2. آثار رمزي و عرفاني؛
3. دعاها و مناجاتنامه ها؛
4. ترجمه ها و تفسيرها؛
5. سرودها.
به هنگام مراجعه به اثار مختلف سهروردي، جز آثار مشائي و سروده ها و مناجات ها که خود از روح قرآني برخوردارند، در ديگر آثار وي، به ويژه در رساله هاي عرفاني، مي توان حضور قرآن را به خوبي مشاهده نمود.
وي در رساله هاي رمزي و عرفاني خود کوشيده است به مباحث عرفاني صبغه ي قرآني و وحياني ببخشد. رساله الغربه الغربيه يکي از اين نمونه ها است. وي در بندهاي مختلف اين رساله رمزي عرفاني را با آيات قرآني هماهنگ مي سازد.
سهروردي با الگوگيري از رساله حي بن يقظان، رساله الغربه الغريبه را بي آن که رنگ بازنويسي داشته باشد، مي نويسد و در جاي جاي آن به آيات قرآني استناد مي کند. به عنوان مثال در بندهاي 45،43،36،29،23،20،18،17،16،14،13،9با نگاهي تأويلي، بخشي از آيات قرآني را در تأييد سخن خود، عيناً مطرح کرده و در بندهاي ديگر مضامين آيات وحياني را گنجانده است. شيخ اشراق در اين رساله، با نظر به داستان عرفاني حي ابن يقظان، جريان سير صعودي نفس از عالم فرودين (ماده) به عالم برين و موانع تعالي نفس و مشکلات فرا راه آن را در فالبي تمثيلي و رمزي بيان کرده است.
در اين سير، نفس رسيدن به عالم وحدت و معنا و آرزوي پيوستن به اصل خود را در سر دارد؛ به قول مولانا:
بشنو از ني چون حکايت مي کند
وز جدائيها شکايت مي کند
هر کسي که باز ماند از اصل خويش
باز جويد روزگار وصل خويش
(مولوي، دفتر اول، ب1و2)
يا همچو حافظ که نفس را زنداني قفس مي داند که شوق رفتن به گلشن رضوان را در سر دارد:
حجاب چهره جان مي شود غبار تنم
خوشا دمي که از آن چهره پرده برفکنم
چنين قفس نه سزاي چومن خوش الحاني است
روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم
(حافظ، غزل28)
در اين جا به عنوان نمونه برخي استنادات و اقتباس هاي اشراق از قرآن نقل مي شود و براي اطلاع از مشروح داستان صعود نفس و مبارزات سختي که در پيش رو دارد، پيشنهاد مي شود که به اشارات و تنبيهات شيخ الرئيس بوعلي سينا و قصه ي الغربه الغربيه ي شيخ اشراق و منطق الطير عطار مراجعه شود.
- فاذا اتيت «وادي النمل»[(نمل/18)] فانقض ذيلک و قل الحمد لله الذي احياني بعد ما امانتي «و اليه النشور»[(ملک/15)]:
پس چون به وادي مورچگان رسيدي (حرص) دامن را بيفشان (از علايق) و بگو سپاس خداي را که ما را زنده کرد پس از آنکه مرده بوديم و نشر و مصير ما با اوست. (سهروردي، مجموعه مصنفات، ج2،ص282)
- و اقتل امرأتک «انها کانت من الغابرين»[عنکبوت/31] و امض حيث تؤمر «ان دابر هولا، مقطوع مصبحين»[15/66]«و ارکب السفينه» و قل «بسم الله مجريها و مرسيها»[هود/43)
و بکش زنت را (شهوات) که او را پس مانده نيست برو چنانکه گفتيم و در کشتي نشين و بگو بسم الله رفتن را و ايستادن را. (سهروردي، مجموعه مصنفات، ج2،ص282)
- و حال بيني و بين ولدي الموج «فکان من المغرقين»[فرقان/47]:
موج (روح حيواني )ميان من و پسرم فاصله انداخت در نتيجه او غرق شد. (سهروردي،مجموعه مصنفات، ج2،ص283)
- و عملت ان القريه التي کانت تعمل الخبائث [انبيا/74] يجعل عاليها سافلها [هود/84] و يمطر عليها حجاره من سجيل منضود [قصص/6]:
و دانستم روستايي (عالم کوچک) که در آن تبهکاري انجام مي شود نابود خواهد شد و باراني از سنگ و گل (پليدي و بيماري ها) بر آن خواهد باريد. (سهروردي،مجموعه مصنفات، ج2،ص284)
منابع و مآخذ:
شيرازي، قطب الدين، شرح حکمه الاشراق. انتشارات بيدار. چاپ سنگي.
هيدجي. تعليقه بر منظومه. تهران موسسه اعلمي، 1404.1363ه ق.
مطهري، مرتضي. مقالات فلسفي. ج1و2.تهران: حکمت، 1366
مقالات فلسفي. ج3. تهران: حکمت، 1369.
ايزوتسو، توشيهيکو. بنياد حکمت سبزواري. تهران: دانشگاه تهران، 1368.
ملاصدرا (محمد صدرالدين شيرازي). اسفار تهران: حيدري، 1383ه ق.
سهروردي(شيخ اشراق) مجموعه مصنفات. تهران: موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي (پژوهشگاه)1372.
موحد، صمد. سرچشمه هاي حکمت اشراق. تهران: فراردران، 1374.
ابوريان، محمدعلي. اصول الفلسفيه الاشراقيه. اسکندريه: دارالمعروفه الجاميه. 1407ه ق، چ2.
مدکور، ابراهيم. الکتاب التذکاري بيروت: الهيئه المصريه العامه و دارالکتب الوثاق القوميه 1974م1394 ه ق.
سهروردي. سه رساله. تهران: انجمن فلسفه، 1397.
مجلسي(علامه ). بحار الانوار. بيروت: موسسه الوفاء، 1403.
مولوي. مثنوي. تصحيح نيکلسن.
حافظ. ديوان. تصحيح خرمشاهي بهاءالدين. ناشر نيلوفر 1373.
منبع: فصلنامه آينه معرفت