تاريخچه ي رودخانه ي زاينده رود(1)

هدف از نگارش اين نوشتار، آشنايي با تاريخچه ي زاينده رود و وابستگي تاريخچه ي مدنيت اصفهان به اين رود است. زيرساخت منطقي در شکل گيري اين مقاله، انديشه يا تفکر سيستمي است که بر مبناي آن رودخانه ي زاينده رود داراي هويتي يکپارچه و تجزيه ناپذير است؛ به نحوي که ايجاد هرگونه تغيير در يکي از ارکان آن موجب برهم خوردن تعادل اکولوژيک، و پيدايش تغييرات گوناگون ديگر زيست محيطي، اقتصادي، اجتماعي، سياسي خواهد شد. موضوعات مورد بحث مواردي را بدين
پنجشنبه، 6 خرداد 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تاريخچه ي رودخانه ي زاينده رود(1)
تاريخچه ي رودخانه ي زاينده رود* (1
تاريخچه ي رودخانه ي زاينده رود(1)

نويسنده: دکتر احمد خاتون آبادي (1)




چکيده

هدف از نگارش اين نوشتار، آشنايي با تاريخچه ي زاينده رود و وابستگي تاريخچه ي مدنيت اصفهان به اين رود است. زيرساخت منطقي در شکل گيري اين مقاله، انديشه يا تفکر سيستمي است که بر مبناي آن رودخانه ي زاينده رود داراي هويتي يکپارچه و تجزيه ناپذير است؛ به نحوي که ايجاد هرگونه تغيير در يکي از ارکان آن موجب برهم خوردن تعادل اکولوژيک، و پيدايش تغييرات گوناگون ديگر زيست محيطي، اقتصادي، اجتماعي، سياسي خواهد شد. موضوعات مورد بحث مواردي را بدين شرح در بر مي گيرد: مشخصات حوضه ي آبريز، پيشينه ي تاريخي، تأثير رودخانه در زندگي و آداب فرهنگي و اجتماعي مردم، سابقه تقسيم آب زاينده رود و طومار منسوب به شيخ بهايي، جمعيت هاي ساکن و بهره بردار از آب و نيز نقش مردم در مديريت زاينده رود. بر اساس کاوش در متون تاريخي مي توان چنين نتيجه گيري کرد که رودخانه ي زاينده رود به طور يکپارچه از زردکوه بختياري تا تالاب گاوخوني به عنوان شاهرگ حياتي و تمدن ساز در فلات مرکزي ايران داراي جايگاهي ويژه و استثنايي بوده است. همچنين ساکنان ساحل اين رود تاريخي از نواحي بالادست تا پاياب زاينده رود از ديرباز داراي حق مشخصي براي برداشت آب بوده اند که نمونه ي بارز آن را مي توان در طومار منسوب به شيخ بهايي ديد که در آن سهم مناطق گوناگون در طول مسير رودخانه بر اساس سطح زيرکشت و جمعيت تعيين گرديده است.

مقدمه

تاريخچه ي رودخانه ي زاينده رود(1)


از اهميت زاينده رود همين بس که با خشک شدن آن نه تنها تمامي فعاليت هاي اقتصادي و اجتماعي ساکنان اصفهان دچار دگرگوني مي شود، بلکه پيامدهاي روحي – رواني، زيست محيطي، و حتي سياسي آن در سطوح منطقه اي و ملي تأثيري ژرف برجاي مي نهد.
رود حوضه ي آبريز زاينده رود با مساحت حدود 41500 کيلومتر مربع، حوضه ي کاملاً بسته اي است که هيچ خروجي به دريا ندارد. رودخانه زاينده رود از کوه هاي زاگرس در غرب اصفهان سرچشمه مي گيرد و در باتلاق گاوخوني در شرق اصفهان به پايان مي رسد. قمست عمده اي از حوضه به خصوص در پايين دست (منطقه دودشت) داراي اقليم خشک و نيمه خشک است. متوسط بارش در اصفهان 130 ميلي متر در سال است.
حداکثر ميزان بارش حوضه در کوهرنگ با 1400 ميلي متر و حداقل بارش حوضه در ورزنه با 88 ميلي متر است. بخش عمده اي از بارندگي حوضه در ماه هاي زمستان رخ مي دهد و در فصل تابستان بارش مؤثري وجود ندارد. همچنين متوسط سالانه ي تبخير و تعرق پتانسيل در حوضه 1500 ميلي متر است؛ لذا بدون دسترسي به منابع قابل اطمينان آب، کشاورزي در سطح حوضه ي زاينده رود ممکن نخواهد بود.
پيش تر از آن که گروهي از حاکمان در گستره ي تاريخ ايران زمين سپاهان (اصفهان) را شاهدي بر قدرت و شکوه حکمراني خويش جلوه گر سازند، اين سرزمين جلوگاه طبيعت بود. کسي نبود تا ديگري را بيازارد. درختان سر به آسمان کشيده با دلربايي شاخساران سبز خود پهلو به پهلو، چمن زارهاي پهناور به همره سرود باد و آواي نسيم و طنين نغمه هاي دل انگيز پرنده هاي رنگارنگ و ترنم بال هاي آنان همه بر بستر جاودان موج هاي خروشان زنده رود با پايکوبي و هيجاني وصف ناپذير، زيباترين و شگفت انگيزترين سمفوني حيات و شادماني را بر پيشاني فلات مرکزي ايران رقم مي زدند. زاينده رود، مرواريدهاي سپيد دامنه هاي زردکوه بختياري را در هر بهار با گرماي عشق خويش به قطرات آب مبدل مي کرد و روح زندگي را در اين قطرات چنان جاري مي ساخت که زردکوه بر خود مي باليد که زنده رود، تالاب گاوخوني را نيز از سينه ي او آب مي دهد و بدين سان نام او را همواره جاودان مي سازد. زردکوه از اين رو تالاب گاوخوني را نيز فرزند خود مي دانست و زنده رود را رگ جاري سينه ي خويش. او نمي پنداشت زماني خواهد رسيد که رگ سينه اش را تکه تکه کنند. آنگاه زاينده رود همانند اژدهايي مهربان از فراز کوهرنگ تا گاوخوني آرميده بود و هر از چند گاهي با خروش ناگهاني اش به هر سو طراوت نثار مي کرد. بهشت سبز سپاهان را کويري خسته از شمال و جنوب و مشرق دربرگرفته بود. مردمان از هر سو خود را به اين بهشت مي رساندند و هرکدام به نوعي در سمفوني حيات همراه با زنده رود در جشن و هيجان طبيعت شرکت مي جستند.
در زمينه ي حوضچه ي آبياري زاينده رود اين خردادبه در «المسالک و الممالک» احتمالاً قبل از ديگران در اين مورد اظهار نظر کرده و گفته است: «سرچشمه ي زرين رود، دره ي اصفهان است. از اين رود روستاهاي هفت گانه (اصفهان) سيراب مي شوند». بر اساس تحقيقات اقتصادي و اجتماعي زاينده رود که در سال 1344 توسط دانشکده ي علوم سياسي و اقتصادي دانشگاه تهران انجام گرفته است، بلوکات آبخور زاينده رود، منطقه اي را شامل مي شود که از پل زمان خان شروع مي شود و بر مبناي طومار منسوب به شيخ بهايي، نظم و نسق خاصي بر آن حاکم است. اين حوضه ي وسيع که در طرفين شرق و جنوب شرقي و جنوب غربي اصفهان واقع شده است تا حاشيه ي گاوخوني ادامه مي يابد. حسين ابري به نقل از مأخذ پيش تر ذکر شده، ميزان وابستگي اراضي بلوکات آبخور زاينده رود را به ترتيب از سرچشمه تا پاياب (غرب به شرق) در جدول زير نشان داده است. (جدول 1)
بر اساس بررسي هاي تاريخي موجود، در دوران هاي گوناگون تقسيم آب زاينده رود و بهره برداري هر يک از روستاها از آب رودخانه در 6 ماهه ي دوم سال که هوا گرم و آب کمتري موجود بوده است، تابع تعداد سهامي بوده است که در طومار منسوب به شيخ بهايي تعيين گرديده بود.
ردیف نام بلوک درصد وابستگی اراضی به آب زاینده رود
1 آیدغمش و اشیان 91 درصد
2 گرکن 95 درصد
3 اشترجان 6/58 درصد
4 ماربین 35 درصد
5 جی 66 درصد
6 کراج 47 درصد
7 براآن 14 درصد
8 رودشت 80 درصد

پيشينه ي تاريخي

تاريخچه ي رودخانه ي زاينده رود(1)


الف: سابقه ي نام رودخانه

بنابر نوشته ي دکتر لطف اله هنرفر در مقاله ي «زاينده رود در گذرگاه تاريخ»: ابن رسته نويسنده ي مشهور اصفهاني در قرن سوم هجري در کتاب خود به نام «اعلاق انفسيه» رودخانه ي اصفهان را زرين رود مي گويد و ابن حوقل بغدادي در توصيف ايالات جبال در قرن چهارم، آنجا که از اصفهان صحبت مي دارد نام رودخانه را «نهر زرندرود» و در جاي ديگر «زرن رود» ذکر مي کند. مورخ مشهور اسلامي حمزه ي اصفهاني در قرن چهارم نام رودخانه ي اصفهاني را «زيرن رود» ذکر مي کند. در رساله ي محاسن اصفهان تأليف مفضل به سعد بن حسين مافروخي اصفهاني از قرن پنجم هجري و ترجمه ي رساله ي محاسن اصفهان و تأليف حسين بن محمد بن ابي الرضا در قرن هشتم هجري، نام اين رودخانه «زرين رود» و «زنده رود» آمده است.
همچنين دکتر حسين ابري 1379، ص 30 در زمينه ي نام «زنده رود» چنين مي نويسد:
«اين نام از نام هاي متداول زاينده رود بوده است و در متون کهن جغرافيا گاهي با اين نام معرفي شده است، از جمله ياقوت حموي، آن جا که مي گويد: مدينه ي اصفهان يا جي که اکنون به شهرستان معروف است و آن بر کنار زنده رود است...»، و هنوز در متون ادبي به ويژه در اشعار آورده مي شود. در معناي آن يکي از سياحان آمريکايي موسوم به آموري (AMORI) در کتاب خود که به سال 1928 در لندن چاپ و منتشر شده، زنده رود را همان رودخانه ي زنده به معني در قيد حيات آورده است. قائل شدن حيات به معني زندگي آن چنان که براي انسان و حيوان به کار مي برند، براي يک رودخانه کمي دور از عادت است. اما هرگاه نظري به ايران مرکزي بيندازيم دره هايي را در دامنه ي کوه هاي خشک و صحاري مي بينيم که امروزه بدون آب هستند ولي ژرفاي آن ها نشان مي دهد که روزگاري، آب فراواني از آن ها عبور مي کرده است، و اکنون يا محل عبور سيلاب هاي چندروزه هستند و يا اين که اصلاً آبي در آن ها جاري نيست، و نيز رودخانه هايي در داخل کشور داريم که مدت چند ماه آب دارند و به مرور در فصل گرم، خشک مي شوند. اين گونه رودخانه ها را رودهاي فصلي مي نامند. نمونه ي آن در استان اصفهان، و در اکثر مناطق خشک ايران وجود دارد.
ميرزا حسين خان تحويل دار در کتاب «جغرافياي اصفهان» که به کوشش منوچهر ستوده در سال 1342 منتشر شد، مي نويسد: اطلاق نام زاينده رود به اين رودخانه به اين دليل است که به علت سختي سطح زمين در بستر و حوالي بستر رودخانه (از جنس شيست)، آب هاي آبياري شده مجدداً بعد از نفوذ زير خاک اراضي، کم و بيش به زاينده رود باز مي گردد. به عبارتي مي توان گفت که بستر زاينده رود زهکشي اراضي و مناطق اطراف آن است. لذا در هيچ موقع سال هر چند که تمامي آب رودخانه را به آبياري اراضي بالادست اختصاص دهند، در پايين دست آن خشکي کامل در بستر رود ايجاد نمي شود.

ب- نقش زاينده رود در ايجاد مدنيت و جذب جمعيت

رودخانه ي زاينده رود با پاي خود و با مادي ها و جوي هايش زمين هاي سپاهان را سراسر آبياري مي کرد. فوج فوج مردمان علاقه مند به زندگي شرافتمندانه پيام طراوت زنده رود را شنيدند و پايه هاي مدنيتي را بنا نهادند که به گونه ي شگفت انگيزي با زنده رود هماهنگ بود. نغمه ي خوش زندگي در کنار زاينده رود چنان در سراسر ايران زمين، طنين انداخت که هنرمندان نيز مايه ي الهام هنري و آفرينش هاي خويش را با زنده رود درهم آميختند و اين شهر را آينه دار هنر خود ساختند. براساس روايتي، در نيمه ي دوم هزاره ي چهارم قبل از ميلاد مسيح (ع)، نخستين هسته هاي مسکوني در امتداد زاينده رود شکل گرفت و نياکان ما در جلگه ي حاصل خيز اين رودخانه، کشاورزي آموختند و هنرهاي گوناگون آفريدند و نسل پشت نسل، ما را زندگي بخشيدند.
در قرن هاي پياپي در سراسر شهر، مردماني با کسوت هايي که به آب زاينده رود وابسته بود، در فضايي هماهنگ و با آرامشي دلپذير زندگي مي کردند. آب زنده رود غذاي مردم را توليد مي کرد و در برخي روستاها مانند ورزنه، در مجاورت گاوخوني، کشاورزان با آن آب، پنبه مي کاشتند و صنايع نخ ريسي و پارچه بافي رونق داشت و پارچه هاي سپيد، تن پوش زنان و مردان مي شد. پيشه ي گروهي ديگر، ايجاد بيشه زارهايي بود که با چوب آن نياز مردم شهر در کنار تأمين گرماي زمستانه، در معماري و صنايع دستي برآورده مي شد. معيشت گروه هاي ديگر مردم نيز، به مراتع سرسبز اصفهان وابسته بود. در کنار دام پروري، فرآورده هايي همانند گزانگبين و کتيرا و گياهان شفابخش، پيشه وران زيادي را رزق و روزي مي رساند. زاينده رود همچنان در خروش بود و مردمان بيشتري را پيرامون خود در دشت هاي سرسبز سپاهان گردهم مي آورد. چنين جاذبه اي بود که حکمرانان را واداشت، کاخ هاي فرمانروايي خوش را در ساحل دل انگيز زاينده رود با شکوه فراوان برپا سازند. زيبايي باغستان سپاهان که بعدها به باغ شهر، شهرت يافت و برپا شدن خيمه گاه و تخت و جاه قدرت مداران، اين بهشت سبز را هر چندگاه، آماج هجوم و ستم و ميدان زورآزمايي آنان قرار داد.
هنگامي که دولت ساسانيان از قدرت فرو افتاد، اعراب که سبزي و طراوت اصفهان آنان را به ياد بهشت موعود انداخته بود، بر اين شهر نيز دست يافتند. در قرن دوم تا چهارم هجري اصفهان، همانند ديگر نقاط ايران زمين، جولانگاه جنبش هاي ملي بود و در سال هاي آغازين چهارمين قرن هجري به پيشواز مردآويز ديلمي رفت. مردآويز (مردآويج) چنان به آداب و سنن و فرهنگ نياکان ايراني خود عشق مي ورزيد که در سال 322 هجري، در حالي که 310 سال از تسلط اعراب مي گذشت، جشن سده را در دامان طربناک زاينده رود با شکوه فراوان برگزار نمود. مردآويز در 13 بهمن سال 323 هجري در توطئه اي در يکي از حمام هاي اصفهان جان باخت. پس از آن اصفهان در اندک زماني مورد هجوم بدانديشان قرار گرفت و توسط وشمگير از آل زيار، تسخير گرديد. اما ديري نپاييد که آل بويه در اين شهر زيبا بساط حکمراني به پا کردند و معماري را رونق بخشيدند. پس از آل بويه، اين سلجوقيان بودند که به جذبه ي زاينده رود، راه در اصفهان گشودند و شاهکارهاي معماري بي بديل و جاوداني آفريدند و گوشه هايي از اين هنرآزمايي را مي توان در مسجد جامع اصفهان، به نظاره نشست. ناصرخسرو در سفرنامه ي خود (در قرن پنجم) چنين نوشت: «در همه ي سرزمين پارسي گويان، شهري جامع تر و نيکوتر از اصفهان نديديم».
اصفهان دوره اي را نيز به خود ديد که پس از محاصره اي طولاني توسط تيمور، با سرهاي ساکنانش برج ها ساخته شد. ميرخان از همراهان تيمور که شاهدي بر خون ريزي هاي او بود، در کتاب «حبيب السير» نوشت، که در اصفهان همه مردند و تنها زنده ي شهر، زنده رود بود. مغول ها نيز، مردمان بي شماري را به تيغ خويش سر بريدند، اما تا زنده رود زنده بود. قلب شهر مي تپيد و زندگي را به زندگان ارزاني مي داشت. صفويان پايتخت خود را از قزوين به اصفهان کشاندند و در پناه زنده رود، مدرسه ها و مسجدها و باغ ها و بيشه ها، گنبدها و مناره ها، پل ها وکاروانسراها، ميدان نقش جهان و چهارباغ دل انگيز و خيابان مياني آن ها را پديد آوردند. در اين دوران ارمنيان، يهوديان، زرتشتيان و اقوام ديگر، با مسلمانان در آرامشي دلپذير از طراوات زنده رود بهره مي بردند و به بهانه هاي گوناگون در امتداد زاينده رود، جشن آب ريزان، جشن گل ريزان، جشن قالي شويان، جشن کتان شويان و نيز جشني که ارامنه به نام «خاج شويان» داشتند، برپا مي کردند. دوباره شهر چندين سال تحت ستم افغان ها بود. در دوره ي حصر اصفهان توسط محمود افغان، ظلم چنان کرد که مردم از مردار غذا مي ساختند. تا اين که پس از 8 سال به دست نادرشاه آزاد شد. اما هنوز نفسي تازه نکرده بود که ظل السلطان، حاکم مستبد اصفهان، در دوره ي قاجار با کينه اي ديرين به صفويان و با حرصي که در گسترش املاک زراعي خود داشت، يکي پس از ديگري شاهکارهاي معماري و باغ ها و بيشه هاي حاشيه ي زاينده رود را ويران کرد. از همه مشهورتر عبارت اند از: باغ ها و بيشه ها، کاخ هفت دست، عمارت نمکدان، کاخ آينه خانه، کاخ جهان نما و عمارت سرپوشيده. ويراني چنان بود که «مادام ديولافوا» در سفرنامه ي خود با تأثر زياد نوشت که به جاي قصرها و عمارات عاليه، مزارع خيار و گرمک سبز شده است.
بيگانگي و مهجوري نسل ما با ميراث زاينده رود، موجب روييدن ساختمان هاي بلند فاقد هويت و استقرار قطب هاي عظيم صنايع آلاينده ي فولاد، نساجي و نظاير آن بر بستر خاک تب دار اصفهان گرديده است. هم اينک زاينده رود که زيست بوم طبيعي و شريان حياتي فلات مرکزي ايران است، با دخالت هاي نابه جا، سو به ويراني نهاده است. آب زاينده رود از استان بالادست خود به ارتفاعات پمپاژ مي شود و در راه رسيدن به تالاب گاوخوني، بدون محابا به مناطق جديد انتقال مي يابد و با پساب هاي آلوده ي صنايع و زه آب هاي مزارع و فاضلاب شهري، آلوده مي گردد. توسعه ي ناپايدار صنايع در شهري با ساختارهاي طبيعي و محدوديت ها و شکنندگي محيطي، موجب تراکم و تمرکز جمعيت زياد در مرکز و شهرک هاي پيرامون آن، افزايش بهره برداري از منابع آب، تبديل اراضي زراعي به ساخت و ساز مسکن و واحدهاي صنعتي، و فزوني گرفتن وسايل نقليه ي خصوصي و آلودگي هوا، آب و خاک شده است. اينک بعد از قريب به 60 سال، پشه سالک دوباره به پيرامون اصفهان بازگشته است. اين در حالي است که ابودلف جهانگرد عرب (301 – 385 هجري قمري) درباره ي اصفهان چنين گفت: «اصفهان داراي هواي صاف و خالي از حشرات است. بدن مردگان آن جا در خاک نمي پوسد و بوي گوشت در آن شهر تغيير نمي کند. هرگاه يک ديگ غذا پس از يک ماه پخت و پز به همان حال وا بماند، تغييري در آن روي نمي دهد، در اصفهان سيب به مدت 7 سال تر و تاره مي ماند، و در آن جا برعکس ساير نقاط دچار شپشک نمي شود. در اين شهر آثار تاريخي زيبا و زياد است...»
در گذشته ي نه چندان دور، ارتفاع يک ساختمان از ارتفاع درختان چنار شهر فراتر نبود و هر آنچه با دست هاي انسان ساخته شده بود، در برابر طبيعت بي همتاي اصفهان سرفروتني خم کرده و همه در سايه سار طبيعت فروتنانه مي زيستند.
به قول «هولستر» اگر از سمت جنوب (جاده ي شيراز) به جلگه شهر مي نگريستيم، گويي که «شهر در ميان باغ بزرگي قرار داشت و رودخانه از غرب به شرق مانند يک رشته ي سيمين از وسط آن مي گذشت...»
اينک شهر اصفهان از همه سو با حمله هاي پياپي دودهاي سياه صنايع روبروست؛ مملو از گرد و غبار تيره، و سرگردان در جنگل هايي از آهن و سيمان و بتون هايي بلند و فربه.
«تاورنيه» از جهانگردان در زمان نه چندان دور، در سفرنامه ي خود نوشته است: «از هر سو که به طرف اصفهان بروند، اول مناره هاي مساجد و بعد درختان و خانه ها نمودار مي شوند به طوري که از دور اصفهان به جنگل بيشتر شباهت دارد تا به يک شهر».
«شاردن» نيز توصيفي مشابه ارائه مي دهد: «از هر سو شهر اصفهان را تماشا کنيم آن را مانند جنگل يا بيشه مي بينيم که فقط از خلال اشجار، گنبدهاي کبود و مناره هاي بلندي ديده مي شود».
در سال هاي نه چندان دور، وقتي از دامن کوه صفه به اصفهان مي نگريستي، سراسر سبزي شاخساران بود، که در چشم مي نشست و به شهادت عکس هاي هوايي در سال 1354 شمسي مساحت فضاهاي سبز که بيشتر باغ ها و بيشه زارها بودند 21 هزار هکتار مي شد؛ حال آنکه در سال 1384 به رغم تراکم جمعيت و گسترش شهر اين رقم به 14 هزار هکتار کاهش يافت. چه نيکوست که دوباره از ناصرخسرو ياد کنيم که در سال 444 هجري قمري که از اصفهان مي گذشت در سفرنامه اش نوشت: «... گفتند اگر گندم و جو و ديگر حبوب (در اصفهان) 20 سال نهند، تباه نشود و بعضي گفتند پيش از اين که "بارو" نبود هواي شهر خوش تر از اين بود و چون "بارو" ساختند، متغير شد. چنانچه بعضي چيزها به زيان آيد اما هواي دوست همچنان است که بود...» به راستي بارويي به ارتفاع چند متر چنان در هواي شهر اصفهان در قرن پنجم ايجاد تغيير کرده بود که ناصرخسرو نيز در مسير سفر خود از آن آگاهي يافت. اي کاش خاطره مندان ما قطره اي از هوشمندي آن حکيم را با خود داشتند تا هواي اصفهان دو دهه پيش که بدون اين همه سازه هاي بلند و ناموزون بود را با هواي غبارآلود و بدون ترحم امروز آن مقايسه کنند.
منبع:نشریه ویژه نامه زاینده رود شماره 174-175




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط