رويکردهاي خلقي شخصيت

خلق و خويها تمايلات نافذي هستند که به نظر مي رسد موجب ايجاد رفتارهاي مشابه و يکسان در فرد در موقعيتهاي بسيار متنوع و در يک مقطع زماني نسبتاً طولاني مي شوند. در نظريه هاي مختلف شخصيتي، از سازه هاي خلقي استفاده شده است. ما در اين مقاله، بعد از ارائه عقايد مربوط به خلق و خوي که از زمانهاي نخستين تاريخ باستان همراه ما بوده است مروري خواهيم داشت به صورت بندي هاي معاصر و کاوش در نظريه صفات(2)
يکشنبه، 13 تير 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
رويکردهاي خلقي شخصيت
رويکردهاي خلقي شخصيت
رويکردهاي خلقي شخصيت






رويکردهاي خلقي (1) شخصيت و تیپهای شخصیتی

خلق و خويها تمايلات نافذي هستند که به نظر مي رسد موجب ايجاد رفتارهاي مشابه و يکسان در فرد در موقعيتهاي بسيار متنوع و در يک مقطع زماني نسبتاً طولاني مي شوند. در نظريه هاي مختلف شخصيتي، از سازه هاي خلقي استفاده شده است.
ما در اين مقاله، بعد از ارائه عقايد مربوط به خلق و خوي که از زمانهاي نخستين تاريخ باستان همراه ما بوده است مروري خواهيم داشت به صورت بندي هاي معاصر و کاوش در نظريه صفات(2) آلپورت و طبقه بندي صفات که توسط کتل با استفاده از تکنيکهاي آماري تحليل عاملي ارائه شده است. ما اين کار را با نگاهي بر نظريه آيزنک درباره تيپهاي شخصيتي که در آن شخصيت را به فيزيولوژي و ژنتيک مربوط مي داند، دنبال خواهيم کرد.
اين فصل با بررسي دقيق نظريه انگيزشي موري پايان مي پذيرد. وي نشان مي دهد که نيازهاي فردي با فاکتورها و عوامل محيطي در ايجاد رفتار فرد، رابطه متقابل دارند. مطالعاتي که موري در مورد بعضي از نيازهايي که خودش مشخص کرده، انجام داده است، نشانگر اين مطلب است که مي توان از آنها در پيش بيني اين که فرد تحت شرايط معيني چگونه رفتار مي کند، استفاده کرد.

صفات و تيپهاي شخصيتي

وقتي که از کسي مي پرسيد که فلاني چگونه آدمي است؟ جوابي که به شما داده مي شود احتمالاً حاوي صفاتي است که چگونگي رفتار شخص مزبور را توصيف مي کند. شما ممکن است توصيفهايي از قبيل، صميمي، دقيق، آرام، بي قرار، زودرنج، غيرمسئول شنيده باشيد. به عبارت ديگر، به شما گفته مي شود که فرد مذکور چگونه رفتار مي کند. احتمالاً شما توصيفهايي در مورد خلق و خوي و شخصيت او دريافت مي کنيد. اين خلق و خوي را غالباً صفت مي نامند. اين گونه خصوصيات، صفات ذاتي و هميشگي هستند که تنها در اثر اعمال و رفتار فردي اشخاص قابل شناسايي است.
مردم داراي خصوصيات متفاوت و ترکيبات گوناگوني از صفات هستند. اما بسياري از صفات در يک راستا قرار مي گيرند. و اين موضوع به ما امکان مي دهد که بتوانيم افرادي که داراي ترکيبات مشابهي از صفات را دارند در يک گروه طبقه بندي کنيم و از اين طريق، درباره تيپهاي شخصيتي گوناگون بحث کنيم. توجه داشته باشيد، زماني که يک فرد را به عنوان صميمي، دقيق و آرام توصيف مي کنيم، و فرد ديگري را به عنوان بي قرار، زود رنج و غيرمسئول قلمداد مي کنيم، تصورهاي مختلفي در ذهن ما نقش مي بندد. اين ترکيبات صفات، تيپهاي مختلف شخصيت مردم را توصيف مي کنند.
از آنجا که خلق و خويها در صحبتهاي روزمره، توصيفهاي مستقيمي از چگونگي رفتار مردم است، نظريه شخصيّتي ضمني که در فصل دوم توضيح داده شد، از ديدگاه نظريه خلق و خوي استفاده مي کند. به همين دليل اين رويکرد در آغاز بحثهاي مربوط به شخصيت مطالعه مي شود.

پيشينه تاريخي

اصل بقا

ما مي توانيم تصور کنيم که در آغاز هستي و وجود بشر، دو نفر از اجداد ما غارهاي خود را ترک مي کنند و در مسير رودخانه اي حرکت کرده و به دره پايين محل زندگيشان مي رسند. وقتي به پيچ رودخانه رسيدند، غارنشينان ديگري را ديدند که به طرفشان مي آمدند. اين دو نفر ايستادند، و يکي از آنها با زبان رايج آن زمان از ديگري درباره خلق و خوي غريبه ها سوال مي کند. و مي پرسد: آنها چطور آدمهايي هستند آيا دوست اند يا دشمن؟ دانستن جواب آن سوال ارزش حياتي براي آنها داشت.
امروز اين موضوع را مي توان بدين شکل مطرح کرد که مي تواند يک موضوع حياتي هم باشد، بدانيم خلق و خوي غريبه اي را که در يک خيابان تاريک و خلوت به ما نزديک مي شود و/ يا در گوشه دنجي از پارک به او برمي خوريم، چگونه است؟

منشها

تئوفراستوس، بقراط و جالينوس

يکي از قديمي ترين نظريه هاي شخصيتي مبتني بر خلق و خوي، نظريه اي است که توسط فيلسوف يوناني تئوفراستوس (287-372 ق.م) مطرح شده است. او کتابي به نام منشها نوشته است. او در اين کتاب تيپهاي مختلف شخصيتي مردم را توصيف کرده است. بيشتر آنها تيپهاي ناجور و نامطلوب مانند متملق، رياکار، خسيس، بي نزاکت، حريص، وراج و غيره... بودند. تئوفراستوس معتقد بود که هر يک از ما مي توانيم با استفاده از قدرت استدلال و تجربه خود، منش ديگري را مشخص کنيم. وي تصريح کرده است که مردم شخصاً مسئول نوع منشي که دارند، هستند.

مزاجها

يوناني قديمي ديگري که از رويکرد خلق و خوي به تشريح رفتار انسان پرداخته، پزشکي به نام بقراط(377-460ق.م) بود. بقراط را پدر علم پزشکي ناميده اند. قسم نامه بقراطي او هنوز هم توسط هر دانشجوي پزشکي هنگام فارغ التحصيل شدن خوانده مي شود. بقراط فکر مي کرد که بيماري نتيجه فزوني يکي از چهار مايع اصلي بدن که او آنها را خلط مي ناميد، ايجاد مي گردد. اين اخلاط نه تنها سبب بيماري مي شوند، بلکه همچنين تصور مي شد که آنها قابليت آن را دارند که بر مزاجها اثر بگذارند و از آن طريق، موجب تغيير رفتار فرد شوند. چهار مايع تشکيل دهنده بدن و خلق و خوي هاي مبتني بر مزاج که در نتيجه آنها به وجود مي آيند عبارتند از :
خون، افراد را دموي، خوش بين و شاد مي سازد.
بلغم، افراد را خونسرد، بي رگ و بي عاطفه مي سازد.
صفراي سياه، افراد را سودايي، غمگين و افسرده مي سازد.
صفراي زرد، افراد را صفراوي، تندخو و زودخشم مي سازد.
طبقه بندي بقراط شامل چهار تيپ افراد را به ترتيب زير مي شود: دموي،بلغمي، سودايي، صفراوي.
حدود 500 سال بعد، پزشک يوناني ديگري به نام جالينوس(201-131م) اين سيستم چهار گانه را گسترش داد. او 9 نوع مزاج را تشريح کرده است که هر کدام از آنها رابطه نزديکي با شرايط جسماني داشتند.

يک عقيده معاصر

گرچه طبقه بندي پيشنهادي بقراط و جالينوس مدتهاست که مردود شناخته شده اند، ولي اصطلاحاتي از قبيل دموي، بلغمي، هنوز هم در فرهنگ لغات کاربرد دارند. علاوه بر آن، يک عقيده جديد و معاصر بيان مي دارد که شخصيت تحت تاثير موجوديت عواملي مثل ژنها هستند که کارکردهاي مغز، سوخت و ساز(3) بدن، هورمونها(4) ونهايتا رفتار را کنترل مي کنند.

گال و جمجمه شناسي رواني (5)

عقيده قديمي مبني بر اين که بين خصوصيات جسماني و ويژگي هاي شخصيتي فرد ارتباط وجود دارد، بار ديگر در سال 1796 توسط پزشکي به نام فرانس ژوزف گال(6) (1828-1758) با ايراد يکسري سخنرانيهايي مطرح شد. گال متولد آلمان بود که بعداً مقيم وين شد؛ يعني، جايي که به کار طبابت و کالبدشناسي(7) مغز پرداخت. در اين سري مطالعات بود که او معتقد شد که تفاوتهاي کالبدشناسي (آناتوميک) ميان مغز افراد ممکن است تفاوتهاي فردي در رفتار را توجيه کند. وي با همکاري شخصي به نام ژوهان کاسپاراسپورزيم(8) (1832-1776) که از دانشجويانش بود، يک طرح ذهني مرسوم به فرنولوژي يا جمجمه شناسي رواني را ارائه داد.

يک ايده انقلابي

جمجمه شناسي بر اين فرض استوار است که تواناييها و تمايلاتي که در فرد ظاهر مي شوند، تابع عملکرد مناطق خاصي از مغز است. اين عقيده در آن زمان يک ايده انقلابي محسوب مي شد. چون ادعا مي کرد که ذهن انسان مستقل از بدن در نظر گرفته مي شود. در حقيقت عملکرد مغز است، و مغز، اندام يا عضوي است که ما آن را ذهن مي ناميم.

استدلال ناقص

پس از بنا نهادن فرض مذکور، گال ليستي که مشتمل بر عواطف، گرايشها، احساسها، همين طور قوه عقلاني، ادراکي و انعکاسي بود، تهيه کرد. حال او مي بايست محل دقيق استقرار اين ويژگي هاي فردي را در مغز پيدا کند. در اينجا بود که او با اين محدوديت مواجه شد که راهي براي اين که بدانيم عملکردهاي مغز موجود زنده چگونه است، وجود ندارد. گال بر اين عقيده بود که نوع شکل مغز ممکن است چيزهايي درباره اين که درون فرد چه مي گذرد،آشکار سازد. اما از آنجا که ابزار خاصي براي مشاهده شکل مغز يک فرد زنده در دست نداشت، تصور کرد که شکل جمجمه انسان راهي براي پي بردن به اين معماست. با گذشت دويست سال، ما قادر هستيم غيرمنطقي و غيرعملي بودن استدلال او را تشخيص دهيم و آن را استدلال ابتدايي بدانيم. براي اين که گال مرتکب اشتباهاتي در روش مطالعه بود که امروزه به عنوان اشتباهات فاحش شناخته مي شوند.
براي مثال، با قضاوت کردن در مورد فردي که به طور غيرعادي و استثنايي مغرور شناخته مي شد، گال شکل جمجمه آن فرد را مورد مطالعه قرار مي داد، آن گاه با پي بردن به اين موضوع که اين فرد و افراد مشابه او يک برآمدگي در قسمت خاصي از جمجمه دارند، به اين نتيجه مي رسيد که محل استقرار غرور در قسمتي از مغز است که زير اين برآمدگي قرار دارد. بدين ترتيب، با نتيجه گيري هاي مشابه، محل استقرار تواناييها و تمايلات را در مغز، و ويژگي هاي شخصيتي خاصي را هم در ارتباط با آنها ، مشخص کرد. به عنوان مثال، هر گاه شما برجستگي خاصي در قسمتي از جمجمه که فرض مي کردند، محل استقرار غرور باشد داشتيد، شما به عنوان آدم مغرور شناخته مي شديد.
اشتباهاتي که گال مرتکب شده، اکنون کاملاً بر ما آشکار شده است. او مي بايست اعتبار قضاوت خود را درباره غرور يک فرد با مشاهده قضاوتهاي مستقل ديگران، مورد بررسي قرار مي داد. علاوه بر اين، درباره غرور و معاينه جمجمه انسان بايد توسط افراد مختلفي هم انجام مي گرفت تا آگاهي او درباره غرور يک فرد، يافته هاي او را از کالبد شناسي خدشه دار نمي کرد. همچنين فرض اين که شکل جمجمه دقيقاً بيانگر شکل مغز است، فرض علمي نيست، زيرا اين رابطه بايد با تشريح جمجمه اشخاص مرده تاييد مي شد. ما مي دانيم که همبستگي دو پديده نظير خلق و خوي و شکل جمجمه فرد نمي تواند مبناي نتيجه گيري درباره محل استقرار خلق و خوي قرار گيرد.

عاقبت جمجمه شناسي

جمجمه شناسي رواني خيلي زود توسط معاصران گال مورد انتقاد قرار گرفت و رد شد. اما توده مردم با حرارت از آن استقبال کردند. گال و اسپورزيم و پيروانشان در اروپا و آمريکا سخنرانيهايي ايراد کردند. نمودارها و مدلهاي سه بُعدي از سر انسان که محل استقرار تواناييها و تمايلات مختلف را نشان مي دادند، به تعداد خيلي زيادي به فروش رفت و مردم براي بررسي سرخود، پول مي دادند تا شخصيت شان مورد تجزيه و تحليل قرار گيرد. به زودي شارلاتانهايي در محلهايي مانند بازارهاي مکاره ظاهر شدند تا سر مردم را با توضيح جمجمه شناسي گرم کنند. آنچه به عنوان يک تلاش جدي و علمي براي تشريح و توصيف تفاوتهاي فردي شروع شده بود به صورت مسخره آميزي پايان يافت. جمجمه شناسي رواني، يک پيچ فريبنده در جاده شناختن شخصيت است. ما امروزه مي توانيم با عدم استفاده از نظريه هاي گال از اشتباهات او سود ببريم، يعني، با علم به اين که گال مرتکب اشتباه بوده است، راه او را دنبال نکنيم.

کرچمر (9)

اين ايده که ارتباطي بين رفتارهاي يک فرد و خصوصيات جسماني او وجود دارد، پايه و اساس سيستم طبقه بندي تيپهاي بدني بود که توسط روانپزشک آلماني ارنست کرچمر مطرح شد. کرچمر بر اساس مشاهدات و تجربه هايش در حيطه کار خود با بيماران رواني، سه نوع مختلف ساختمان بدني را مشخص کرد. او افراد چاق را پيک نيک(10) ، افراد عضلاني را اتلتيک و افراد لاغر را استنيک(11) ناميد. کرچمر حالتها و موارد غير عادي را که در اين سه طبقه بندي قرار نمي گيرند، بي قواره(12) نام نهاد. کرچمر براي اين که بتواند از اين سيستم طبقه بندي استفاده کند، فهرستي از اندازه هاي اجزاي قسمتهاي مختلف بدن را تهيه کرد. سپس او 260 بيمار روان پريشي(13) را بر طبق هيکل شان(14) طبقه بندي کرد و بر همين اساس معتقد بود که افراد پيک نيک غالبا به عنوان افراد مانيک(15) – دپرسيو(16)(شيدا- افسرده) شناخته مي شوند. حال آن که تيپهاي اتلتيک و استنيک غالبا به عنوان اسکيزوفرني(17) شناخته مي شوند.
همان طوري که نظريه گال را فاقد ارزش علمي قلمداد کرديم، در اينجا نيز مي توانيم با توجه به دانش امروزي کار کرچمر را هم ناقص بدانيم و بگوييم که نقص عمده نظريه کرچمر، در اين است که او به موقعيت بيماران- اين که در چه سني هستند- توجه نداشته است. معمولاً اسکيزوفرني در سنين پايينتري در افراد نسبت به اختلالات شيدا- افسرده به وجود مي آيد. همان طور که افراد پا به سن مي گذارند چاقتر مي شوند و افزايش وزن پيدا مي کنند. توأم بودن حالات چاقي جسماني با شيدا- افسرده و توأم شدن جنبه عضلاني، لاغري و باريکي جسماني با اسکيزوفرني احتمالاً تابعي از سن بوده است. نه به علت همبستگي زيستي(18) همان گونه که کرچمر معتقد بود.
اگرچه کرچمر اعتقاد داشت که حالتهاي روان پريشي، زمينه مشترکي با حالتها و شرايط افراد نرمال دارند؛ اما او هيچ گونه پشتوانه مشاهده اي را که سيستم طبقه بندي او بتواند در مورد افراد سالم و شخصيت آنها ملحوظ باشد، ارائه نداده است. اين امر همان طور که در فصل اول تشريح شد توسط ويليام. اچ. شلدون انجام شد؛ به عبارت ديگر شلدون کارهاي کرچمر را پالايش و توسعه داد.

رويکرد صفات آلپورت

به منظور بررسي نظريه هاي شخصيتي معاصر، رويکرد قديمي خلق و خوي را کنار مي گذاريم و به تحقيقات گوردون آلپورت(19)(1967-1897)مي پردازيم. آلپورت به عنوان پلي بين گذشته و حال شناخته شده است. و البته کساني که هم هستند و آلپورت را جزئي از تاريخ روان شناسي مي دانند. آلپورت اولين کسي است که در آمريکا نظريه صفات را براي مطالعه شخصيت به کار برده است. آلپورت در ايالت اينديانا متولد شد و تقريباً تمام دوران زندگي حرفه ايش را در دانشگاه هاروارد سپري کرد. او دانشنامه دکتراي (phd) خود را براساس تزي بدين عنوان يک مطالعه تجربي از صفات شخصيت از همين دانشگاه دريافت کرد.

فرضيه اي اساسي

آلپورت در سال 1961، شخصيت را اين گونه تعريف کرده است:" شخصيت عبارت است از سازماني پويا در درون فرد و متشکل از سيستمهاي رواني-فيزيکي که خصوصيات رفتار و تفکر فرد را مشخص مي کند." اجازه بدهيد اين تعريف را بيشتر توضيح دهيم.
واژه اصلي در اين تعريف، سيستم هاي رواني- حرکتي است. اين عبارت نشان مي دهد که آلپورت، شخصيت را آميزه اي از عوامل رواني- فيزيکي مي دانست و معتقد بود که اينها طوري به هم پيوند خورده اند که نمي توان شخصيت را تنها ماهيتي فيزيولوژيکي يا رواني دانست.
آلپورت اضافه مي کند که اين سيستم هاي رواني- فيزيکي، در وجود انسان به طور تصادفي جريان ندارند، بلکه به طور منظم و پويا تنظيم و سازمان يافته اند. به همين دليل شخصيت انسان داراي خصوصيات تداوم و قابليت انعطاف پذيري است که به آن امکان تغيير و تحول مي دهد.
عبارت سازمان پويا در درون فرد نشان مي دهد که آلپورت معتقد است که شخصيت يک چيز انتزاعي نيست، بکله سازه اي است که مشاهدات ما را از اعمال و رفتار يک فرد خلاصه مي کند. منظور آلپورت اين نيست که واقعا وجودي خاص در درون افراد هست که افکار و رفتار آنان را کنترل مي کند، بلکه حالت پويا و ديناميک بودن درون فرد را مي خواهد نشان دهد. علاوه بر اين، رفتار و شيوه تفکر انسان يکي از خصوصيات او به شمار مي رود که وي را از ديگران متمايز مي سازد، و موجب تفاوتهاي فردي مي شود و اين تفاوتهاي فردي، هسته اصلي نظريه آلپورت را تشکيل مي دهد. آلپورت ادعا مي کرد که هيچ يک از افراد بشر کاملا شبيه به هم نيستند و معتقد بود به جاي اين که دنبال قوانيني بگرديم که حاکم بر رفتار افراد باشد، بهتر است که رفتار افراد را مورد مطالعه قرار دهيم.

صفات و ابعاد آن

در بررسي تعريف آلپورت از شخصيت، از ترکيب عوامل رواني و فيزيولوژيکي و/يا به عبارتي ذهن و جسم صحبت به ميان آمد، و همين عقيده را مجدداً در تعريفي که ايشان از صفت ارائه مي دهند، ملاحظه مي کنيم. آلپورت صفت را ساختار رواني- عصبي مي نامد. در اين تعريف به کلمه ساختار توجه کنيد. آلپورت صفات را تنها براي نام گذاري رفتارهاي مختلف انسان نمي داند، بلکه به عقيده وي اين ساختارها قابليت اين را دارند که به بسياري از محرکها عملاً يکسان پاسخ دهند.
دارا بودن چنين ظرفيتي بدين معناست که اين ويژگي ها مي توانند بر ادراکات فرد و بالطبع بر رفتارش اثر بگذارند. با توجه به ويژگي هاي خاص افراد، دو نفر ممکن است يک واقعه را از ديدگاه هاي مختلف ببينند و نسبت به آن عکس العمل نشان دهند. به عنوان مثال، يک خانم خوش طبع و راحت طلب ممکن است، بازي شطرنج را بدون توجه به برد و باخت صرفاً به عنوان وسيله اي براي تفريح و استراحت در نظر گيرد. در حالي که شوهر پرخاشگر و مبارزه طلبش، ممکن است همان بازي را رقابتي بداند که فقط زماني از آن لذت مي برد که در بازي برنده شود.

دو ديدگاه درباره صفات

آلپورت ميان صفات مشترک افراد و صفات فردي آنان تمايز قايل مي شود، اين بدان معنا نيست که دو نوع مختلف صفت وجود دارد، بلکه صرفاً بدان معناست که مي توان همان صفت يا ترکيبي از صفات را از دو ديدگاه مختلف بررسي کرد. وقتي صفاتي را به عنوان صفات مشترک مي ناميم، منظورمان اين است که مي توانيم بر اساس اين صفات، يک شخص را با ديگران مقايسه کنيم؛ يعني، با گروهي که داراي همان صفات هستند، مورد مقايسه قرار دهيم. منظور از صفات فردي، صفات منحصر به فرد آن شخص است. صفات فردي، صفاتي هستند که نمي توان بر اساس آن شخصي را با افراد ديگر يا با گروهي مورد مقايسه قرار داد. به طوري که بعداً ملاحظه خواهيم کرد، اصطلاحاتي که براي صفات به کار برده مي شود براي هر دو گروه، يعني، هم براي صفات فردي و هم براي صفات گروهي يکسان است.
ما وقتي از يک مسافرت خارج از کشور برمي گرديم و به دوستان خود درباره آن کشور و مردمي که در آنجا ديديم، تعريف مي کنيم و مي گوييم مردم آن کشور مردمان صميمي و مهربان هستند، از صفت مشترک صحبت کرده ايم. اين امر بدان معنا نيست که هر کسي را که ما ملاقات کرديم صميمي و مهربان بود و نه بدين معني است که تمام افراد صميمي به يک اندازه صميميت داشتند، بکله منظورمان عموميت دادن صفت مدير ممکن است با داوطلبان بي شماري مصاحبه کند و از نظر دقت و درستي آنها را با هم مقايسه کند و کسي را استخدام کند که به نظر مي رسد دقيقترين فرد باشد.
با توجه به مثال فوق، شخصي را تجسم کنيد که براي اين شغل انتخاب شده است. او دقيقترين فرد در ميان داوطلبان آن شغل بوده است. اما بدون شک، وي داراي خصايص ديگري نيز هست. او ممکن است فردي آراسته، وقت شناس و وظيفه شناس هم باشد. و اين بدان معناست که صفت دقيق همراه با صفات ديگر الگويي را تشکيل مي دهد که اين الگو صفات فردي آن شخص را شکل مي دهند. بعضي از داوطلبان هم که براي اين شغل انتخاب نشده اند، ممکن است آراسته، وقت شناس بوده باشند و علاوه برآن، دقيق هم بوده اند، اما چون هر کدام از اين خصايص درجاتي دارند (مثلا، يک فرد ممکن است کم و بيش وقت شناس باشد)، الگوي ويژگي هاي آنها نيز با هم متفاوت خواهد بود. بدين ترتيب، صفات منحصر به فرد هر شخص که آلپورت در تعريف خود از شخصيت بيان داشته است، به وجود مي آيد.

ابعاد صفات فردي

ويژگي هاي فردي ممکن است کم و بيش نشان دهنده جنبه هاي شخصيت يک فرد باشند. مشخص ترين و مؤثرترين ويژگي هايي که آلپورت به آنها اشاره کرده، خلق و خوي اصلي است. خلق و خوي اصلي تا آن حد شخصيت فرد را تحت تاثير قرار مي دهد که هر فردي که با آن شخص برخورد مي کند، بلافاصله مي تواند آن را تشخيص دهد. افراد کمي داراي خلق و خوي اصلي هستند. اما آنهايي که داراي آن هستند، با آن خلق و خويها مشهور مي شوند و برعکس آن هم صادق است. به عنوان مثال، افراد خلق و خويهاي اصلي شخصيتهاي تاريخي همچون مهاتما گاندي(20)، مورگان(21)، فلورانس نايتينگل(22)، آلبرت شوايتزر(23)، آبراهام لينکلن(24) را مي توان نام برد.
دومين بعد صفات فردي، خلق و خويهاي مرکزي(25) است. خلق و خوي مرکزي شدت کمتري دارند و فراگيري آنها از خلق و خوي اصلي کمتر است. هر فردي تعداد معدودي از اين خلق و خويهاي مرکزي دارند. آنها از خصوصيات اصلي و عمومي فرد محسوب مي شوند. در واقع به وسيله همين خلق وخويهاي مرکزي است که ما افراد را توصيف مي کنيم. الگوي خلق و خوي مرکزي به طور معمول بين 3 تا 10 صفت از آنها را شامل مي شود. که شاخص دقيقي از خصوصيات يک فرد است و مي توان گفت که اين الگوها نمايانگر جنبه هاي اصلي و عمده شخصيت فرد هستند. سومين بعد صفات فردي که آلپورت توصيف کرده، خلق و خويهاي ثانويه(26) است. اينها خصوصياتي هستند که نسبت به شخصيت فرد، جنبه ثانوي و پيراموني دارند. اينها ويژگي هايي هستند که در توصيف شخصيت، اهميت کمتري دارند. خلق و خويهاي ثانويه، احتمالاً تنها تحت شرايط خاصي ظاهر مي شوند. يک نمونه از خلق و خويهايي ثانويه مي توان مرد آرام و موقري را مثال زد که هنگام تماشاي فوتبال به ناگهان از جاي خود مي پرد، دستانش را تکان مي دهد و با صداي بلند به تيم مورد علاقه اش ابراز احساسات مي کند.

انگيزش (27)

به خاطر داريد که آلپورت شخصيت را چنين تعريف کرده است:" شخصيت عبارت است از"سيستمهاي رواني- جسماني درون هر فرد که خصوصيات رفتار و افکار او را مشخص مي سازد." در اين تعريف، عبارت تعيين کردن يا مشخص کردن انگيزش فرد را آشکار مي کند. مردم به روش معيني رفتار مي کنند. به علت ساختارهاي رواني- عصبي (که همان صفات هستند) است که سبب مي شود بدين گونه رفتار کنند. در واقع آلپورت انگيزه ها را با صفات هم ارز مي دانست. از نظر آلپورت انگيزه ها چهار خاصيت مهم دارند.

خصوصيات انگيزه ها

آلپورت معتقد است که انگيزه ها همزمان و معاصر هستند. اين امر بدان معناست که انگيزه لازم براي انجام رفتاري يا ارائه فکري در همان زماني که آن فکر يا رفتار به وقوع مي پيوندد، وجود دارد. منشأ اين انگيزش به دوران کودکي فرد( به گفته فرويد) يا به تاريخچه اجدادي فرد ( به گفته يونگ) مربوط نمي شود. خصيصه دوم انگيزه ها، بر طبق نظر آلپورت تنوع و گوناگوني(28) آنهاست. هر رفتار نه فقط با يک انگيزه، بلکه از ترکيب چندين انگيزه به وجود مي آيد. مانند روابط جنسي يا برتري طلبي(29)، همان گونه که فرويد و آدلر توضيح داده اند.
سومين خصيصه انگيزه ها از ديد آلپورت، هدف دار بودن آنهاست. آنها داراي فرآيندهاي شناختي از قبيل برنامه ريزي و طرح ريزي هستند. در اينجا آلپورت از فرويد و پيروانش که معتقدند بيشتر رفتارهاي انسان ريشه در انگيزه هاي ناهشيار دارند، متمايز و جدا مي شود. چهارمين خصيصه، منحصربه فرد بودن انگيزه هاست که آلپورت در دفاع از تفاوتهاي فردي، آن را مطرح مي کند.

خودمختاري کارکردي (30)

آلپورت در نظريه هاي مشتق، خودمختاري کارکردي را در رابطه با انگيزه ها ارائه داده است. همان طوري که ذکر شد او معتقد است که انگيزه ها داراي چهار خصيصه به ترتيب: همزمان بودن، متنوع بودن، هدف دار بودن و منحصر به فرد بودن، هستند. خودمختاري کارکردي بدين معناست که انگيزه هاي انسان، خودنگهدار هستند، يعني، اين که آنها به طور مستقيم يا غيرمستقيم از انگيزه هاي اساسي اوليه مشتق نشده اند. طبق نظريه آلپورت، مردم به خاطر خودشان رفتارهايي را انجام مي دهند، نه براي ارضاي نيازهاي اجتماعي يا نيازهاي زيستي و نه براي اين که پاداشي دريافت کنند.
با اعلام نظريه خودمختاري کارکردي، آلپورت از نظريه پردازان شخصيت که اعلام کرده اند که انگيزه هاي انسان، از انگيزه هاي بنيادي فيزيولوژيکي مشتق شده و والايش يافته اند، همان گونه که فرويد اعلام کرده، يا از طريق شرطي شدن بيان مي شوند، همان گونه که نظريه پردازان يادگيري اجتماعي معتقدند، جدا گرديد. با توجه به اين امر، شگفت انگيز نيست که نظريه خودمختاري کارکردي توسط بسياري از متخصصان زير سؤال برده شد و مورد انتقاد قرار گرفت.

نفس (31) از ديدگاه آلپورت

تمايل آلپورت براي فاصله گرفتن از نظريه پردازان قديمي شخصيت در اجتناب از به کار بردن اصطلاحاتي از قبيل من يا خود منعکس شده است. آلپورت معتقد بود که نظريه پردازاني که به مفاهيمي چون من يا خود اعتقاد داشتند، در واقع به عاملي دروني که به صورت يک انسان کوچک يا به اصطلاح آدمک که سيستم شخصيتي فرد را سازمان داده و اداره مي کند، اشاره ضمني داشته اند. کاملاً روشن است که اين گونه عقايد با مفهوم خودمختاري کارکردي، نمي تواند سازگاري داشته باشد. مع هذا آلپورت اين نظريه را قبول کرد که هر فردي يک نوع حس جدايي طلبي از ديگران دارد که مربوط به عزت نفس(32) و اعتماد به خود(33) است که يک حس دروني است. او براي معرفي جنبه هاي فرد، اصطلاح نفس را به کار مي برد که مربوط به مالکيت است. و با اين ضرب المثل لاتيني متناسب است که اشاره مي کند:" هر چيزي که متعلق به يک نفر باشد آن چيز در مالکيت اوست."

جنبه هاي هفتگانه

آلپورت معتقد بود(1961)، نفس چيزي نيست که ما آن را به ارث آورده باشيم، بکله نفس در جريان و مسير تکامل تا به وجود آمدن يک فرد بزرگسال شکل مي گيرد و داراي هفت جنبه است: در طي سه سال اول زندگي، کودک شروع به شکل دادن يک حس خودجسماني(34) حسي حاکي از هويت خود(35) و عزت نفس مي کند. از آغاز سن چهارسالگي، کودک وارد مرحله خودمحوري(36) يا به قول آلپورت گسترش خود مي شود. اين حس با انحصارگري شديد نمايان مي شود و در سن شش سالگي فروکش مي کند. همچنين بين سنين 4 تا 6 سالگي حس خودانگاره(37) در کودک پديدار مي شود که اين حس در سن 12 سالگي با حس خود آگاهي(38)،کودک را قادر مي سازد که به صورت عقلي و منطقي به انتظارات محيطي پاسخ داده و با آنها خود را تطبيق دهد. بالاخره در سن نوجواني(39) هدفها و آرزوها و نقشه هاي دراز مدت و دست نيافتني که آلپورت آنها را تحت عنوان تلاشهاي نفس نام مي برد، پديدار مي شوند.

کثرت صفات

آلپورت نظريه خود را بر اساس مطالعات بسيار زيادي در مورد افراد و زندگيشان توسعه داد. او از مفهوم صفت براي توصيف مردم و از مفهوم صفات براي توضيح رفتارشان استفاده کرد. گرچه آلپورت معتقد بود که صفات سازمان بندي شده اند، ولي او شيوه سازمان بندي را توضيح نداده است. چرا که اعتقاد داشت تفاوتهاي فردي بين افراد در مورد صفات وجود دارد، بنابراين، سوالاتي از قبيل چه تعدادي از ويژگي ها وجود دارد و چگونه اين صفات به هم مرتبط هستند، بدون جواب باقي مانده است. آلپورت گزارش داده است که نزديک به 18000 لغت مربوط به صفت در يک فرهنگ انگليسي وجود دارد (آلپورت و ادبرت(40)، 1936)، حتي اگر لغات مترادف(همچون مهربان، مسالمت آميز، دمخور و صميمي) را حذف کرده و به صورت يک کلمه به کار ببريم، باز لغات و اصطلاحات باقي مانده، خيلي بيشتر از آن است که بتوان براي طرح نظريه شخصيت از آنها استفاده کرد. حالا با عقايد يکي از نظريه پردازان شخصيت آشنا مي شويم که توانست اين اصطلاحات و لغات را به تعداد قابل کنترلي کاهش دهد.
نظريه تحليل عاملي کتل از صفات
ريموند، بي کتل(41) روان شناس بازنشسته دانشگاه ايلي نويز(42) پس از قريب سي سال خدمت در سمت استادي آن دانشگاه از روش آماري تحليل عاملي(43) به منظور تعديل و ارائه تعداد صفات قابل حصولي که بتوان مورد بررسي علمي قرار داد، استفاده کرد.

تحليل عاملي

به طوري که در فصل دوم اشاره شد، تحليل عاملي تکنيکي است که به پژوهشگر اين امکان را مي دهد که دريابد کدام يک از تعداد کثير داده ها از قبيل صفات يا نمرات حاصل از آزمونهاي مختلف، با يکديگر ارتباط و همبستگي داشته و گروه ها يا به اصطلاح خوشه ها را تشکيل مي دهند. خوشه ها بيانگر اين امرند که آزمونها يا صفات مرتبط، داراي وجه اشتراکي هستند. به عبارت ديگر، مربوط به همان تواناييها يا خصوصيات هستند و بدين ترتيب، اين خصوصيات شناخته شده، به عنوان عامل در نظر گرفته مي شود، و اين به عهده پژوهشگر است که نامي براي آن عامل انتخاب کند. کتل بر اين عقيده بود، عاملهايي را که استخراج کرده، خصوصيات صفات هستند و در ابتدا او آنها را به طبقات C.B.A و غيره تقسيم کرده و سپس نام هايي بر آنها نهاده است. بسياري از آن عاملها تا حدي ناشناخته و عجيب و غريب هستند.

سه منبع اطلاعاتي

کتل (1957) از سه منبع اطلاعاتي، براي مطالعاتش در خصوص شخصيت استفاده کرده است. او اين سه منبع داده ها را بدين شرح طبقه بندي کرد:Q-data,L;-data و T-data .
L-data: شامل اطلاعات است که مربوط به گذشته فرد مي شود و از طرق مختلف به دست مي آيد، مثلا، از طريق مراکز و دوره هاي تحصيلي و محيط کار حاصل مي شود.
Q-data: شامل اطلاعاتي است که از طريق پاسخ فرد يا آشنايانش به پرسشنامه و/يا مصاحبه هايي که با آنها انجام مي گيرد، حاصل مي شود.
T-data: شامل اطلاعاتي است که از طريق اجراي آزمونهاي مختلف عيني روي فرد، حاصل مي شود.
با جمع آوري اين داده ها-که وي آنها را عناصر صفت ناميد- از تعداد زيادي از افراد، کتل توانست اطلاعات به دست آمده از هر منبع را با اطلاعاتي که از منابع ديگر به دست آمده بود، همبسته کند.
که اين امر منجر به يک ماتريس همبستگي(44) گرديد. و سپس او براي آگاهي از اين امر که چه مقدار از عوامل براي همبستگي هاي چند متغيري(45) گوناگون به کار مي روند، از تحليل عوامل استفاده کرد.

طبقه بندي صفات

کتل صفات را واحدهاي ساختماني شخصيّت مي دانست و به منظور دستيابي به اطلاعات بيشتر در اين زمينه مطالعات زيادي انجام داده است. اين مطالعات سبب شده است که او صفات را به طبقات چندي تقسيم بندي کند. ما دو طبقه از آنها را مورد بررسي قرار مي دهيم: صفات عمقي(46) ، صفات صوري(47).

صفات عمقي

صفات عمقي ساختارهاي زيربنايي شخصيت هستند که شالوده و اساس آن را مي سازند. آنها به وجود آورنده رفتار انسان بوده و ثبات رفتاري ما را از موقعيتي به موقعيت ديگر و از زماني به زمان ديگر موجب مي شوند. کتل چنين نتيجه گرفت که 16 صفت عمقي وجود دارد و هر انساني از هر يک از آنها کم و بيش برخوردار است. اساس پرسشنامه شانزده عامل شخصيت که در فصل دوم بحث شد، بر اين عامل استوار است. از اين پرسشنامه براي ارزيابي افراد و مقايسه گروهها استفاده مي شود.
هر يک از شانزده صفت عمقي دو قطب دارد: به عنوان مثال، عامل E از يک دامنه تسلط تا چنين قطبهايي که به راحتي قابل درک باشد، برخوردار نيستند. از اين رو وي براي بسياري از آنها اسامي کاملاً جديدي ساخته است. در عبارتهاي زير، معادل هر يک از آنها در زبان روزمره در داخل پرانتزها نشان داده شده است: به عنوان مثال، دامنه عامل H از تهور(48) تاکناره گيري(49)(جسور تا ترسو)، دامنه عامل I از نرم خويي تا يک دندگي (حساس تا سرسخت) و دامنه عامل M از هنجار پذيري تا عمل گرايي (تحليلي تا واقعي) است.
هر کدام از اين صفات عمقي، گونه اي از رفتارهاي خاص را تحت کنترل دارند. به عنوان مثال، شخصي که در عامل H نمراتش در حد بالاي قطب تهور قرار مي گيرد، نه تنها داراي خصيصه جسارت و گستاخي است، بلکه بي پروا و به شدت علاقه مند به سکس است.
همچنين احتمال دارد يک نفر با صفت عمقي هنجارپذيري در عامل M، نه تنها خيال پرداز، بلکه بوالهوس، راحت طلب و خودپسند هم باشد. روش ديگر بررسي و نگريستن بدين موضوع، اين است که به خاطر داشته باشيم صفت عمقي هنجارپذيري به واسطه تحليل عاملي که مبتني بر همبستگي مشاهدات و نمرات آزمونهاست و منعکس کننده خصوصياتي از قبيل تخيل(50)، بوالهوسي، راحت طلبي و خود پسندي است، به صورت همبستگي چندمتغيري و دسته بندي يا به عبارتي خوشه اي کردن اين خصوصيات، از طريق تحليل عامل M که کتل آنها را تحت عنوان هنجارپذيري مي نامد، پديدار مي شوند.

استدلال تسلسلي (51)

شايان توجه است که در اينجا يک دور تسلسلي در توالي آنچه متذکر شديم وجود دارد. به ياد داشته باشيد که کتل صفات عمقي را علت رفتار انسان مي داند. بنابراين، مي توان گفت که يک شخص خيال پرداز بايد هنجار پذير شود و هنجارپذيري باعث مي شود که شخص خيال پرداز باشد. در حقيقت چيزي که اتفاق افتاده اين است که افرادي مورد مشاهده قرار گرفته اند که خيال پرداز بودند. در نتيجه ضريب همبستگي ميان قوه تخيل آنها و خصوصيات مربوط، مورد تحليل عاملي قرار گرفته و نهايتاً صفت عمقي عامل M هنجار پذيري از آن منتج شده است. حالا اگر دوباره گفته قبلي خود را تکرار کنيم و بگوييم که هنجار پذيري باعث مي شود که مردم خيال پرداز شوند. تبيين اين خصوصيات به شمار نمي آيند.
هنجارپذيري و ديگر صفات عمقي، عناوين تبييني(52) هستند، زيرا رفتاري مشاهده مي شود و عنواني بر آن اطلاق مي گردد که براي توصيف و تبيين آن رفتار مشاهده شده به کار گرفته شده است. هر گاه رفتاري بدون مدرک و دليل مستقل، به صفتي نسبت داده شود، اين خطر وجود دارد که فرد دچار استدلال تسلسلي گردد.

صفات صوري

صفات صوري در نتيجه تاثير متقابل دو يا چند صفت عمقي به وجود مي آيند. برخلاف صفات عمقي که معدود بوده و نقش تبييني را در نظريه کتل بر عهده دارند، صفات صوري بسيار گوناگون، سطحي و صرفا توصيفي هستند. هر کسي مي تواند صفات صوري را مشاهده کرده و بدون کمک آزمونها يا تحليل هاي آماري پيچيده، ارتباط آنها را بررسي کند. همه ما مي دانيم کسي که صميمي، بشاش، دست و دلباز و پرحرف باشد، عاشق مهمانيهاي شبانه و موزيک تند تيز است. و به راحتي با هر زن و مردي به صحبت مي نشيند و همه را با نام کوچکشان صدا مي کند. يک صفت عمقي خاصي وجود ندارد که تمامي اين صفات صوري را در خود جاي دهد. به نظر کتل چندين صفت عمقي با هم ادغام شده و باعث مي شود تا فرد به نحو خاصي عمل کند.

نظريه آيزنگ درباره تيپهاي شخصيت

اينک به ديدگاه نظريه پرداز شخصيتي ديگري مي پردازيم که مطابق شرح زير مي توان او را به عنوان فردي بدانيم که از رويکرد خلق وخوي شخصيت تبعيت کرده و مانند کتل در تحقيقات خود به طور گسترده از روش تحليل عاملي استفاده کرده است.
هانس.جي. آيزنگ(53) برخلاف کتل که متولد آمريکا بود در آلمان متولد شده و به عنوان روان شناس در انگلستان مشغول به کار شده است. او برخلاف کتل، از تعداد بي شماري از صفات نسبتاً مستقل صحبت نمي کند، بلکه از تعداد صفات محدود که تحت عنوان سه تيپ شخصيتي طبقه بندي مي شوند، بحث مي کند. تفاوت ديگر نظريه آيزنگ با نظريه کتل در اين است که او از تحليل عاملي براي کشف ترکيبات شخصيت استفاده نمي کند، بکله از آن براي آزمودن صراحت فرضيه ها بهره مي جويد.

مدل مرتبه اي (54)

آيزنک معتقد است که شخصيت به صورت مرتبه اي سازمان دهي شده است، يک سلسله مراتب شبيه يک هرم است. اين هرم يک قاعده پهن و يک رأس باريک دارد. اکثر سازمان ها سلسه مراتبي دارند که در راس آن، رئيس يا مدير عامل قرار دارد. بلافاصله پس از آن تعدادي به نام مشاور مدير قرار دارند که هر کدام مسئول گروه بزرگتري از مسئولان دپارتمانها مي باشند، و آنها نيز به نوبه خود مسئول رؤساي چندين قسمت هستند. در پايين اين سلسله مراتب که تحت نظارت رؤساي قسمتها سرپرستي مي شوند، تعداد بسيار زيادي از کارمندان هستند که هر کجا سازمان دستور دهد، مشغول به کار مي شوند.

سلسله مراتب

با توجه به اين تصور که در ذهنشان نقش بسته، مي توانيم مدل مرتبه اي آيزنک در مورد شخصيت را همان گونه که در مورد برونگرايي در شکل 6-1 نشان داده شده است، مورد بررسي قرار دهيم. از پايين که شروع کنيم پاسخهاي اختصاصي فرد را مشاهده مي کنيم. دو يا چند تا از اين پاسخهاي اختصاصي براي شکل دهي سطح بعدي سلسله مراتب، يعني، سطح پاسخهاي عادي(55) ترکيب مي شوند. در اينجا بهتر است شخصيت يک فرد را به عنوان مثال به طور عيني مورد بررسي قرار دهيم. پاسخهاي اختصاصي يک فرد در ملاقات با فرد ناآشنا مي تواند لبخند زدن، دست دادن و گفتن «سلام من جو هستم»، باشد. اگر ما ناظر آن باشيم که وي هر وقت با غريبه اي روبه رو مي شود، همين رفتارها را انجام مي دهد، مي توانيم بگوييم که در اين وضعيت، اين رفتارها پاسخ عادي چنين فردي است. احتمالاً پاسخهاي عادي ديگري نيز هست که اين فرد مي تواند از خود نشان دهد. او از مهمانيهاي شلوغ، معاشرت با ديگران و زياد صحبت کردن لذت مي برد. چنين مجموعه اي از پاسخهاي عادي باعث شکل دهي سطح بعدي سلسله مراتب، يعني، سطح صفات مي شود. در مورد جو صفت مردم آميزي را مي توانيم در اين سطح مشخص کنيم. بدون شک صفات ديگري وجود دارد که جو مي تواند از خود نشان دهد و با مردم آميزي او همبستگي داشته باشد. او همچنين ممکن است تکانشي، با نشاط، با هيجان و بسيار فعال باشد. اين مجموعه صفات با هم ترکيب شده و تيپ برونگرايي را که در اين سلسله مراتب در راس قرار دارد، به وجود مي آورد. ساير تيپها در نظام فکري آيزنک همين گونه تشکيل مي شوند، اما هر کدام ويژگي هاي مختلف، پاسخهاي عادي و صفات گوناگوني دارند.

رويکردهاي خلقي شخصيت

ابعاد شخصيت از ديد آيزنک

آيزنک(1953) تيپهاي شخصيتي را به صورت گروه هاي مستقل و مجزا از هم که بتوان مردم را بر اساس آنها طبقه بندي کرد تفسير نمي کند، بلکه معتقد است که تيپهاي شخصيتي به شکل ابعاد به هم پيوسته اي هستند که در راستاي آن مردم با هم تفاوت دارند. همان طوري که يک صفت کم و بيش مي تواند معرف خصوصيات يک فرد باشد، همچنين مي تواند به عنوان يک تيپ هم مشخص شود. درونگرايي و برونگرايي حد نهايي يک بعد واحد هستند. يک فرد نمي تواند کاملاً برونگرا و/يا کاملاً درونگرا باشد. در واقع بيشتر مردم در جايي نزديک به وسط ابعاد درونگرايي و برونگرايي قرار مي گيرند. اين امر بي شباهت به بعد ميزان قد نيست که در آن دو حد نهايي غول آسا و کوتوله وجود دارد. اما تعداد بسيار کمي از مردم در هر يک از اين دو انتها قرار مي گيرند(تقريباً بسيارکم). در نظام آيزنک، فقط دو بعد وجود دارد، قطبها و کرانه هاي اين ابعاد همان تيپها هستند و ابعاد به وسيله کرانه هايشان شناخته مي شوند. درونگرا و برونگرا قطبهاي ابعاد درونگرايي و برونگرايي هستند. استوار(56) و نااستوار(57) هيجاني دو قطب بُعد استواري و نااستواري به شمار مي آيند. آيزنک بررسي و مطالعات تحليل عاملي را بدين منظور انجام داده است که اين دو بُعد را به صورت آماري و مستقل آشکار سازد. بنابراين، آنها را مي توان به عنوان خطوطي که با هم زاويه قائمه مي سازند، تصور کرد.

چهار ربع يک دايره

صفحه يک ساعت را در نظر بگيريد. نااستواري در محل ساعت 12 و استواري در محل ساعت 6 و برونگرايي در محل ساعت 3 و درونگرايي در محل ساعت 9 قرار دارند. حالا يک خط فرضي را طوري رسم کنيد که نااستواري را به استواري وصل کند و سپس خط فرضي ديگري در نظر بگيريد که درونگرايي را به برونگرايي وصل کند. حالا شما با توجه به اين خطوط ، چهار ربع خواهيد داشت.
يکي بين ظهر و ساعت 3 و سه تاي ديگر به ترتيب بين 3 و6، 6و9 ،9و12 شکل حاصل، شکل شناخته شده اي است که آيزنک در بسياري از کارهايشان آن را مورد استفاده قرار داده است(آيزنک و راچ من، 1965). آيزنک نشان داده است که اين چهار ربع مشتق شده توسط محاسبات آماري با چهار خط مزاجي، صفراوي، دموي، بلغمي و سوداوي که به وسيله بقراط در حدود 2400 سال پيش بيان شده، مطابقت دارد(شکل 2-6)
چهار ربع تشکيل شده به وسيله تيپها يا قطبها از دو بعد نهايي آيزنک، همچنين امکان نشان دادن صفات خاص در ارتباط با تحليل عاملي، همبستگي چند متغير را فراهم مي کند.

رويکردهاي خلقي شخصيت

در ربع حاصل بين نااستواري و برونگرايي، صفاتي تحت عناوين زير ديده مي شود: از بالا به پايين زودرنج، بي قرار، پرخاشگر، تحريک پذير، تغييرگرا، تکانشي، خوشبين و فعال، بين برونگرايي و استواري، صفاتي از قبيل: مردم آميز، معاشرتي، پرحرف، پاسخ دهنده، سهلگير، سرزنده، بي خيال و رهبر را مي توان مشاهده کرد. و همچنين صفاتي از قبيل آرام، همسان خو، باثبات، خوددار، راحت، فکور، محتاط و نافعال را مي توان در ربع موجود بين استواري و درونگرايي مشاهده کرد. و بالاخره در چهارمين ربع، يعني، ربع موجود بين درونگرايي و نااستواري، صفاتي از قبيل بي سروصدا، مردم گريز، خودگرا، بدبين، هشيار،کم انعطاف، مضطرب و دمدمي قرار دارند.

حمايت پژوهشي (58)

در بحث از فعاليتهاي کتل، ما به تسلسلي از رفتارهاي طبقه بندي شده با نام هاي صفات اشاره کرديم و سپس اين طبقه بندي صفات را در توضيح رفتارها به کار برديم. ما گفتيم که براي نسبت دادن رفتار به صفات فرد بايد شواهد مستقلي داشته باشيم. آيزنک چنين شواهدي براي بعد درونگرايي- برونگرايي خود داشته است. چندين آزمون روان شناسي وجود دارد که امکان گروه بندي افراد را به عنوان درونگرا و برونگرا، بر اساس موقعيت آنها در اين بعد فراهم مي سازد. پرسشنامه شخصيتي آيزنک يکي از اين آزمونهاست (آيزنک و آيزنک، 1963). اين پرسشنامه، شامل 57 سؤال از قبيل "آيا مردم از شما به عنوان يک فرد خيلي بانشاط و سرزنده ياد مي کنند"؟است.
در يک پژوهش تجربي واقعي، شرکت کنندگان به دو گروه درونگراها و برونگراها تقسيم شدند. سپس اين دو گروه در برنامه هاي تنظيمي آزمايشگاهي شرکت کردند تا مشخص شود که آيا بر حسب پاسخ هايشان مي توان آنها را از هم متمايز کرد يا خير؟ اين امر بارها و بارها تاييد شده است. ما در اينجا به مثالهايي در اين زمينه اشاره مي کنيم.
وقتي که آزمايشگر نور بسيار شديدي را به چشمان آزمودنيها مي انداخت، مردمک چشم درونگراها سريعتر از مردمک چشم برونگراها منقبض مي شد. اما زماني که آزمودنيها وارد محل بسيار تاريکي مي شدند، مردمک چشم برونگرا ها خيلي سريعتر از مردمک چشم درونگراها منبسط مي شد. در فعاليتهاي طولاني و خسته کننده مانند تماشاي صفحه رادار براي توجه به علايمي که گهگاهي ظاهر مي شوند، درونگراها بهتر از برونگراها عمل مي کنند. هنگامي که چهار قطره آب ليمو روي زبان آزمودنيها ريخته مي شود، بزاق دهان درونگراها تقريبا دو برابر بزاق دهان برونگراها ترشح مي کند. مطالعات مربوط به حافظه، شرطي شدن و يادگيري نشان داده است که درونگراها سريعتر از برونگراها ياد مي گيرند و خيلي ديرتر از آنان هم فراموش مي کنند. به طور کلي به نظر مي رسد، درونگراها سريعتر از برونگراها به محرکها پاسخ مي دهند. متعاقباً به نظر مي رسد، سيستم عصبي برونگراها آهسته تر از درونگراها تحريک مي شود. به عبارت ديگر، بعد درونگرايي و برونگرايي، وابسته به يک شالوده زيستي هستند.

نوروفيزيولوژي (59) برونگرايي و درونگرايي

آيزنک يک فرضيه مسلم نوروفيزيولوژيکي در بيان نتايج تجاربش همانند آنهايي که در بالا ذکر شد، مطرح مي سازد که بايد با انتقال تکانشهاي عصبي انجام شود. انتقال اين تکانشها از يک نورون به نورون ديگر را آيزنک برانگيختگي(60) مي نامد. بلوکه شدن چنين انتقالها را آيزنک بازداري(61) مي نامد. پراکندگي(62) اصطلاحي است که وي براي کاهش احتمالي اثر يک تکانش انتقال يافته، از آن استفاده مي کند.
براساس نظريه آيزنک، برونگراها افرادي هستند که در آنها برانگيختگي به آرامي و به طور ضعيف صورت مي گيرد. در حالي که بازداري در آنها به سرعت و به طور قوي اتفاق مي افتد و اثر آن به آرامي پراکنده و از بين مي رود. برعکس، درونگراها افرادي هستند که برانگيختگي در آنها به سرعت وبه طور قوي ايجاد مي شود، در حالي که بازداري به آرامي و به طور ضعيف ايجاد شده و اثر آن به سرعت پراکنده و از بين مي رود. فرضيه هايي مبتني بر اين صورت بندي، بارها مورد تأييد قرار گرفته است. به عنوان مثال، برونگراها و درونگراها به طرق متفاوت نسبت به داروهايي که برعملکرد عوامل انتقال دهنده عصبي(63) تاثير مي گذارند، واکنش مي دهند.
داروهاي کندساز(64) موجب مي شوند که درونگراها خيلي شبيه به برونگراها رفتار کنند، در حالي که داروهاي محرک(65) باعث مي شوند که برونگراها خيلي شبيه به درونگراها رفتار کنند.
اختلافها و تفاوتهاي اساسي بين اين دو تيپ شخصيتي، قوياً اين مطلب را مطرح مي کنند که ممکن است يک زمينه ژنتيکي براي آنها وجود داشته باشد. آيزنک معتقد است که چنين زمينه اي وجود دارد و تحقيقات انجام شده نيز اين مساله را تاييد مي کند.

تأثيرات ژنتيک در برونگرايي- درونگرايي

هنگام استفاده از روش مقايسه دوقلوها که در فصل اول به آن اشاره شد، در بررسي ژنتيک رفتار انسان، نمرات آزمون دوقلوهاي يک تخمکي (يکسان) با نمرات آزمون دوقلوهاي دو تخمکي( عادي) همجنس مقايسه شدند. دوقلوهاي يک تخمکي، ژنهايشان عيناً مثل هم است، در حالي که دوقلوهاي دو تخمکي تنها در نيمي از ژنها مشترک هستند. وقتي اين جفتهاي دوقلو در محيط يکسان بزرگ شدند، نمرات آزمون دوقلوهاي يک تخمکي بيشتر به هم شبيه بودند(با همبستگي بسيار بالا)تا نمرات آزمون دوقلوهاي دو تخمکي. وجود اين اختلافها مي تواند ناشي از عوامل ژنتيکي باشد.
مطالعه دوقلوها، نشان داده است که همبستگي نمرات آزمون درونگراها و برونگراهاي دو قلوي يکسان، به ميزان قابل توجهي بيشتر از (54 درصد) همبستگي نمرات آزمون دوقلوهاي عادي است(21 درصد).
همچنين مطالعاتي در مورد ويژگي هاي شخصيتي که وابسته به بُعد درونگرايي و برونگرايي مي باشد، انجام گرفته است. ويژگي هايي چون مردم آميزي و سطح فعاليت. در اينجا نيز به نظر مي رسد عوامل ژنتيکي نقش عمده اي را به عهده دارند. به عنوان مثال ،در يک بررسي که در مورد کودکان فرزند خوانده(66) انجام گرفته، نشان مي دهد که ميزان مردم آميزي آنان بيشتر شبيه مادران واقعي شان بوده، مادراني که هرگز آنها را نديده بودند و نمي شناختند تا مادراني که آنها را به فرزندي قبول کرده و بزرگ کرده بودند.

نظريه نيازهاي موري (67)

از نظريه پردازان خلق و خوي مدرن که تا کنون در اين فصل به آنها اشاره شد، آلپورت رفتار مردم را مورد مطالعه قرار داده و اعمال آنها را به صفات نسبت داده است در حالي که آيزنک به دنبال طبقه بندي افراد به تيپها بود و تيپها را به عوامل زيستي نسبت داده است. حالا ما به سراغ نظريه پرداز ديگري از گروه خلق و خوي مي رويم که عقيده دارد، انگيزش موجب مي شود که افراد به گونه هاي خاصي رفتار کنند.
برخلاف روان شناساني چون آلپورت، کتل و آيزنک، هنري اِ، موري(68) (1988-1893) پزشکي و بيوشيمي خوانده و در اين رشته ها موفق به اخذ مدارک M.D و PhD شده بود. اما او تقريباً تمامي عمر خود را وقف مطالعه شخصيت کرد. کتابي به نام کاوش در شخصيت که از کارهاي موري و همکارانش است، در سال 1938 منتشر شد که قسمت عمده اي از اين کتاب را به اين رشته اختصاص داده است. موري معتقد بود که نيروهايي هم از درون افراد و هم از محيط آنها، در به وجود آوردن رفتار انسان مؤثرند. بنابراين، موري يک تعامليست(69) بود. موري نيروهاي نشأت گرفته از درون فرد را، نياز(70) و نيروهاي نشأت گرفته از محيط را، فشار(71) نام گذاري کرده است.

نيازها

موري نيازها را به عنوان نيروهايي که افکار، احساسها و رفتار را جهت تغيير شرايط نامطلوب به شرايط مطلوب منظم و هدايت مي کند، تعبير کرده است. او دو نوع نياز را مطرح مي کند: نيازهاي اوليه و نيازهاي ثانويه. نيازهاي اوليه، نيازهاي زيستي هستند، مانند نياز به اکسيژن، غذا، آب، ميل جنسي و سلامت جسماني. موري معتقد است که دوازده نوع نياز زيستي وجود دارد و چون آنها فطري و ذاتي اند، تمام انسانها آنها را دارا هستند. موري عقيده دارد که بيست و هفت نوع نياز ثانوي وجود دارد. نيازهاي ثانوي در جريان زندگي به طور اکتسابي حاصل مي شوند. بنابراين، مردم در تعداد نيازهاي ثانوي و شدت و قدرت اين نيازها با هم متفاوت هستند.
بيست وهفت نياز ثانوي را مي توان به پنج گروه عمده تقسيم کرد. اين پنج گروه عبارتند از: جاه طلبي(72) دفاع از پايگاه و موقعيت، واکنش به قدرت انسان، وابستگي عاطفي بين مردم و مبادله جاه طلبي قرار دارند، عبارتند از: نياز به پيشرفت، نياز به شناختن، نياز به فرماندهي و نياز به ساختن و نيازهايي که در گروه واکنش به قدرت انسان قرار دارند، عبارتند از: نياز به مسلط بودن و غالب بودن، نياز به پرخاشگري و نياز به ذلت طلبي. منظور از ذلت طلبي، يعني، عذرخواهي، تسليم شدن و/يا مطيع بودن است. نياز به پيوندجويي(73) ، نياز به مهرورزي(74) و نياز به مهرطلبي(75) از جمله نيازهايي هستند که به عنوان مثال، در گروه پيوند عاطفي بين مردم قرار دارند و نياز به مخالفت يکي از نيازهايي است که در گروه دفاع از پايگاه و موقعيت قرار دارد.

فشار و تِما (76)

رويدادها و شرايط خارجي ممکن است نيازهاي دروني فرد را تسهيل بخشد و/يا مانعي در سر راه ارضاي آنها ايجاد کند. اين شرايط و رويدادها، فشار ناميده مي شوند که به اشکال مختلف مي توانند ظاهر شوند. موري بين دو نوع فشار تمايز قايل بود. فشارهاي آلفا(77) که جنبه عيني و قابل مشاهده محيط هستند. کسي که شغلش را از دست مي دهد، تحت تاثير فشار آلفا قرار مي گيرد. فشارهاي بتا(78) بر اساس عقايد ذهني افراد است. به عنوان مثال، مي توان تصور و عقيده بي اساس و غلط مردي را در نظر گرفت که مي پندارد رئيسش قصد دارد او را از کار برکنار کند. به دليل گسترده بودن دامنه شرايطي که مي توانند ارضاي نيازهاي فرد را تسهيل و/يا مانعي در سر راه ارضاي آنها ايجاد کنند، موري مجبور شد ليستهاي مختلفي از فشارها را براي مقاصد مختلف در نظر بگيرد. در مورد فشار مي توانيم حضور اطرافيان مهربان و صميمي را مثال بزنيم که نياز وابستگي فرد را به راحتي ارضا مي کنند. موري در اين مورد، واژه پيوندجويي را مطرح مي کند. به همين سان کسي که تحت تسلط ديگران قرار نمي گيرد و به موجب آن نياز سلطه گري را رد مي کند، نمايانگر فرد مسلط و سلطه گر است.
البته ممکن است که چندين نياز، هماهنگ و به طور چندگانه بر يک يا چند فشار اثر بگذارد. به عنوان نمونه، موري چنين تعاملي از نيازها را تِما (موضوع) مي نامد و از اينجاست که سيستم انگيزشي يک فرد از ترکيب چنين تماها (موضوعها) به وجود مي آيد. براي شناختن اينها و همچنين مطالعه نيازها و فشارهاي يک فرد، موري و همکارانش آزمون اندريافت موضوع (تي، اِ، تيTAT) را تهيه کردند که ما در فصل دوم آن را مورد بحث قرار داديم.
پژوهشي در مورد نياز به پيشرفت
نظريه نيازهاي موري، تعداد زيادي از پژوهشها را به تحقيق و بررسي در مورد انشعابات نيازهاي خاص برانگيخت. نياز به پيشرفت (نياز پيشرفت) به طور مفصل به وسيله ديويد مک للند(79) و همکارانش، مورد بررسي و آزمايش قرار گرفته است. (مک للند، اتکينس(80) ،کلارک(81) ،لوول(82) ، 1953).
آزمايشي که انجام گرفته بدين ترتيب بود که گروه تحقيق تعداد زيادي از دانشجويان مرد دانشکده را انتخاب کردند و با گفتن اين که آنها در يک آزمايش و امتحان مهمي شرکت خواهند کرد، نياز به پيشرفت آنها را تحريک کردند.

نیاز

هدف نیاز

خواری طلبی- ذلت طلبی

سلطه پذیری در برابر نیروهای خارجی

پیشرفت

فضیلت

پیوند جویی

ایجاد رابطه دوستی

پرخاشگری

غلبه بر مخالفت ها ( تضادها )

خودمختاری

آزادی از قیود

عمل تقابلی

جبران شکست

تدافع

دفاع در برابر انتقاد

تمکین

تحسین افراد برتر

سلطه گری

کنترل محیط خویش

نمایش

جلب توجه دیگران را کردن

اجتناب از صدمات- آسیب گریزی

از آسیب جسمانی اجتناب کردن

تحقیر گریزی

جلوگیری از تحقیر شدن

مهرورزی

مراقبت از بی پناهان

نظم

حفظ نظم محیط

بازی

تفریح و لذت بردن

طرد

عدم پذیرش دیگران

توانایی حسی- شناخت حسی

لذت بردن از احساسهای نفسانی

جنسی

جفت گیری

مهر طلبی

حمایت شدن توسط دیگران

درک- فهم

یافتن پاسخ سؤالات

جدول 1-6: نيازهاي ثانويه موري

متعاقب اين امر، به دانشجويان گفته شد که داستانهايي در مورد تعدادي از عکسهاي آزمون تي اِ تي بنويسند تا از اين طريق آنها را بتوان به نسبت انگيزه پيشرفتشان تقسيم بندي کرد. سپس داستانهاي نوشته شده، تجزيه و تحليل شد و براساس نياز به پيشرفت نمره گذاري شدند. پژوهشگران با توجه به نمرات، انگيزه پيشرفت افراد را مشخص کردند که تعدادي با نياز پيشرفت بالا و تعدادي هم با نياز پيشرفت پايين مشخص شدند. سپس گروه ها با نياز پيشرفت بالا و نياز پيشرفت پايين در شرايط آزمايشي مختلفي قرار گرفتند تا ارتباط رفتارهاي متفاوت آنها با انگيزه پيشرفتشان مورد مطالعه و بررسي قرار گيرد.
نتيجه آزمايش نشان داد، افرادي که نياز پيشرفت بالايي داشتند، بيشتر جاه طلب بودند و از موقعيتهاي رقابتي بيشتر لذت مي بردند و بيشتر راغب بودند که در برابر مشکلات مقاومت کرده و براي آنها راه حلي پيدا کنند. گروهي که نياز به پيشرفت بالايي داشتند، در کارها و درسهايي که فکر مي کردند با زندگي آينده آنها رابطه دارد، بهتر عمل مي کردند. و حتي آنها تمايل داشتند، مشاغلي را که در جامعه از موقعيت، اعتبار و احترام بالايي برخوردار است، انتخاب کنند. در حالي که گروه با آزمودنيهاي با نياز پيشرفت پایین ، چنین تمایلی نداشتند. در موقعیتهایی که مسئله برتری(83) و تفوق مطرح بود آزمودنیهای با نیاز پیشرفت بالا، بهتر از آزمودنيهايي که نياز پيشرفت پاييني داشتند، عمل مي کردند. براي اين که به نظر مي رسد موقعيتهاي راحت و آرام، انگيزه پيشرفت آنها را تحريک نمي کند. کارها و وظايفي که از آسان به فوق العاده مشکل طبقه بندي مي شوند، افراد با نياز پيشرفت بالا، تمايل دارند آنهايي را انتخاب کنند که از نظر مشکل بودن در سطح متوسط قرار دارند. چنين به نظر مي رسد که آنهايي را انتخاب کنند که از نظر مشکل بودن در سطح متوسط قرار دارند. چنين به نظر مي رسد که افراد با نياز پيشرفت بالا، هيچ نوع مبارزه اي را در کارها و وظايفي کاملاً تضمين شده است، نمي بينند. بنابراين، ترجيح مي دهند درگير کارهايي نشوند که در آنها شانس موفقيت بسيار ناچيز است يا به اصطلاح خود را به دست شانس و تصادف نمي سپارند.

نياز قدرت

انگيزه ديگري که توسط مک للند(1975) مورد مطالعه قرار گرفت، نياز قدرت بود. اين نياز با روشي کاملاً مشابه با روش ارزيابي نياز پيشرفت اندازه گيري شد. باز هم اکثر شرکت کنندگان در پژوهش مردها بودند. مطالعات نياز به قدرت نشان داده است که دانشجويان پسردانشگاه با نياز به قدرت بالا، در مقام مقايسه با دانشجويان با نياز به قدرت پايين، اغلب مشاغلي در قسمتهاي مختلف دانشگاه داشتند، مقالات بيشتري در بولتن دانشگاه مي نوشتند و بيشتر به عضويت انجمنهاي مختلف دانشگاه انتخاب مي شدند.
همچنين آنها بيشتر خواستار شرکت يا تماشاي مسابقات ورزشي مي شدند. مشروبات الکلي بيشتري مصرف مي کردند و به فعاليتهاي جنسي بيشتري مي پرداختند. رابطه جالبي بين نياز به قدرت و مصرف مشروبات الکلي وجود دارد. به محض جذب شدن الکل، موضوع قدرت در داستان هاي تي اِ تي(TAT) افزايش مي يابد. اما نوع موضوع قدرت بستگي به ميزان الکل مصرفي فرد دارد. مصرف کم الکل، قدرت قابل قبول جامعه، قدرتي که به سود ديگران از آن استفاده مي شود را افزايش مي دهد. در حالي که مصرف بيشتر الکل، موضوع ها و موارد خيلي ابتدايي و خودخواهانه را در ارتباط با قدرت به دنبال دارد. همچنين مصرف زياد الکل باعث مي شود که فرد رفتارهاي پرخاشگرانه داشته و در روابط جنسي به صورت تجاوز کارانه رفتار کند.

چشم اندازي به نظريه هاي خلق و خوي شخصيت

نظريه هاي خلق وخوي شخصيت حيطه گسترده اي از رويکردها را از جمله نظريه صفات آلپورت، تحليلهاي آماري کتل، تيپهاي شخصيتي آيزنک و انگيزه هاي مورد علاقه موري را در بر مي گيرد که هر کدام از اينها نقاط ضعف و قوت مخصوص به خود را دارا هستند.
رويکرد صفات، درگير دور تسلسل است. تحليل عاملي، مستلزم قضاوت و داوري ذهني آزمايشگر است. توجه به درونگرايي- برونگرايي منتهي به اين امر مي شود که فرد فضاي محدود زندگي خود را براي شناختن اثرات محيطي بر رفتار، ترک کند. و بالاخره اثرات متقابل نيازها و فشارها، بر اساس يک روش سيستماتيک و قابل آزمايش بنا نشده است.
اما در عين حال، توجه آلپورت به تفاوتهاي فردي، سختگيريهاي آماري کتل، تأکيدات آيزنک بر عوامل زيستي و نگراني موري در مورد انگيزه هاي انسان و... همگي ما را وامي دارد که ادراکمان را در مورد شخصيت انساني و اجزاي تشکيل دهنده آن بسط و توسعه دهيم. به هر حال، تحقيقات در مورد نياز پيشرفت و نياز قدرت، نشان داده اند، زماني که نياز ها شناخته شدند، مي توان چگونگي رفتار مردم را در تجارب آزمايشگاهي و در زندگي واقعي پيش بيني کرد.

خلاصه مطالب

حتي يونانيان باستان نيز جهت طبقه بندي مردم از روي رفتارهاي اساسي شان يا توصيف رفتار آنها از روي نيازهاي دروني شان که آن راکنترل مي کردند، مي کوشيدند. آنها در مورد شمار محدودي از خصوصيات و مزاجها صحبت مي کردند. گال مي کوشيد تا خصايص مردم را از روي شکل جمجمه شان تعيين کند.
درحال حاضر، نظريه هاي خلق و خوي شخصيت جنبه بسيار پيچيده و خردمندانه تري را پيدا کرده است. آلپورت معتقد است که صفات سازنده شخصيت انسان اند. و در اين زمينه فعاليت زيادي انجام داده تا به يک نظريه دقيق که بتواند چگونگي رفتار را مشخص کند، دست يازد.
روش آماري تحليل عاملي، به کتل اين امکان را داد که شمار زيادي از صفات را به شانزده صفت دو قطبي کاهش دهد. همين روش توسط آيزنک براي شناسايي دو بعد شخصيت به کار گرفته شد. يکي بُعد برونگرايي و درونگرايي است و ديگري بعد نااستواري و استواري است. آيزنک و ديگران نشان داده اند که اين ابعاد به عوامل زيستي و ژنتيکي مربوط مي شود.
فصل با خلاصه اي از نظريه انگيزشي موري پايان مي يابد. تحقيقات انجام شده در اين زمينه نشان داده اند که اطلاع و آگاهي از نيازهاي افراد، ما را قادر مي سازد که بتوانيم پيش بيني کنيم که آنها تحت شرايط معيني چگونه رفتار مي کنند. هر کدام از نظريه هاي ذکر شده، نقاط ضعف و قوت و مربوط به خود را دارند. درمجموع آنها تاثير عمده اي بر ديدگاه هاي شخصيتي معاصر داشته اند.
خواندنيهاي پيشنهادي :
Alport, G. W. 1965. Letters From Jenny. New York: Holt, Rinehart and Winston.
Cattell, R. B., and P. Kline. 1976. The Scientific Analysis of Personality and Motivation. New York: Academic Press.
Eysenck, H. J. 1982. Personality, Genetics, and Behavior. New York: Praeger.
Murray, H. A. 1962. Explorations in Personality. New York: Science Editions.
Plomin, R. 1990. Nature and: Nature: An Introduction to Human Behavioral Genetics. Pacific Grow, CA: Brooks/ Cole.

پي نوشت ها :

1-dispositional
2-traits
3-metabolism
4-hormones
5-phrenology
6- Franz Joseph Gall
7-anatomy
8-Kaspar spurzheim
9-Kretchmer
10-pyknic
11-asthenic
12-dysplastic
13-psychotic
14-physique
15-manic
16-depressive
17-schizophrenic
18-biological
19-Gordon W.Allport
20-Mahatma Gandhi
21-Morgan
22-Florence Nightingale
23-Albert Schweitzer
24-Abraham Lincoln
25-central dispositions
26-secondary dispositions
27-motivation
28-diversity
29-superiority
30-functional autonomy
31-proprium
32-self-esteem
33-self-confidence
34-bodily self
35-self-identity
36-self-centered
37-self-image
38-self-awareness
39-adolescence
40-odbert
41-raymond b.cattell
42-illiois
43-factor analysis
44-correlation matrix
45-intercorrelation
46-source traits
47-surface traits
48-parmia
49-threctia
50-imagination
51-circular reasoning
52-explanatiory
53-Hans j.Eysenk
54-The hierarchical model
55-habitual response
56-stable
57-unstable
58-research support
59-neurophysiology
60-excitation
61-inhibition
62-dissipation
63- neurotransmitter
64-depressand drugs
65-stimulant drugs
66-adopted infants
67-Murray's theory of needs
68- Henry A.Murray
69-interactionist
70-need
71-press
72-ambition
73-affitiation need
74-nurturance need
75-succorance need
76-Thema
77-Alpha press
78-Beta press
79-David C.Mcclelland
80-Atkins
81-Clark
82-Lowel
83-excellence

منبع:کتاب روان شناسی شخصیت




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط