رويکرد احساسي- عاطفي به واقعه عاشورا در ايران(از صفويه تا مشروطه)(2)
3- ارائه گزارشهاي غير معتبر از وداع هاي جانسوز امام حسين(ع) با خاندان خود
4. نسبت اظهار حزن و گريه هاي بسيار و در مواردي، ذليلانه به امام و خاندانش
5. انتساب سخنان، درخواست ها و رفتارهاي ذليلانه به امام حسين (ع)و بني هاشم
مردان جنگي از راست و چپ بر حسين يورش بردند و او به هر دو طرف چپ و راست حمله مي کرد و آنان ترسيدند [و عقب نشستند]. فوالله ما رأيت مکسورا (5)(مکثورا) قط قد قتل ولده و اهل بيته و اصحابه اربط جاشا ولا امضي جنانا منه ولا اجرا مقدما و الله ما رأيت قبله و لا بعده مثلا ان کانت الرجاله لتنکشف من عن يمينه و شماله انکشاف المعزي اذا شد فيها الذئب (6) (طبري، 1409ق، ج4، ص 345/ نعمان مغربي، 1409ق، ج3، ص 163-164/ شيخ مفيد، 1413ق، ج2، ص 111/ ابن فتال نيشابوري، [ بي تا]، ص 189/ طبرسي، 1417 ق، ج1، ص 468/خوارزمي، 1418ق، ج2، ص 44/سيد ابن طاووس، 1383، ص 170-171): به خدا، هرگز مجروحي را که فرزندان، خاندان و يارانش کشته شده باشند، به قوت قلب و دل آرامي و جرئت او نديده ام. به خدا، چه پيش از حسين و چه پس از او مانندش را نديده ام. پيادگان همانند گله بزي که گرگ [ يا شير] به آنان حمله مي کند، از راست و چپش مي گريختند.
همچنين حميد بن مسلم (يکي از سپاهيان عمر سعد) در توصيف مبارزه و نبرد حضرت گفته است:
و هو يقاتل علي رجليه قتال الفارس الشجاع، يتقي الرميه و يفترص العوره و يشدّ علي الخيل (طبري، 1409ق، ج4، ص 345): حسين با اينکه پياده مي جنگيد، چون تک سواري دلير، از تير پرهيز کرده و به دنبال فرصت حمله بود و به سواران حمله مي برد.
افزون بر اين، در جريان نبرد و شهادت حضرت قاسم، هنگامي که وي امام (ع)را به ياري طلبيد، شجاعت حضرت اين گونه توصيف شده است: « فجلي الحسين کما يجلي الصقر، ثم شد شده ليث اغضب....» (همان، ص 341/شيخ مفيد، 1413ق، ج2، ص108): حسين چون عقاب برجست و همانند شيري خشمگين، حمله آورد.
درباره روحيه عزت طلبي، شجاعت و جنگاوري خاندان و ياران امام حسين (ع)همين بس که زماني که کاروان امام حسين (ع)از قصر بني مقاتل، کوچ کرد، امام (ع)خوابي ديد که تعبير آن، شهادت خود و يارانش بود. فرزندش علي پس از آنکه از پدرش پاسخ مثبت درباره بر حق بودن شان شنيد، فرمود: « اذا لانبالي، نموت محقين» (طبري، 1409ق، ج4، ص 308؛ شيخ مفيد، 1413 ق، ج2، ص 82): از [ مردن] باکي نداريم، چون بر حق جان مي دهيم.
همچنين يکي از شاهدان واقعه عاشورا، روحيه حزت مدار توأم با شجاعت و شهامت حر بن يزيد رياحي را پس از پيوستن به سپاه امام (ع)و آغاز نبردش با لشکر دشمن - که با پي کردن اسبش رقم خورد- چنين گزارش کرده است: « فوثب عنه الحر کانه ليث»: حر همانند شيري از اسب جست. وي مي افزايد: « من کسي را همانند او نديدم که چنان قاطع ضربت بزند» (طبري، 1409 ق، ج4، ص 333).
اما در منابع مقطع مورد بحث، به سبب افزودن بر بعد حزن آور و تراژيک واقعه، تعابير ذليلانه و حتي توهين آميزي از جمله: يتيمي، غريبي و تنهايي، بيچارگي، آوارگي، طولاني شدن رنج و ... در قالب گزارش هاي مجعول، به امام و خاندانش نسبت داده شده است(7) که نسبت دهندگان اين مجعولات، به اين بهانه که هدف (گريه و عزاداري) وسيله را توجيه مي کند، يا توجه به لوازم باطل و توهين آميز آن نداشته و يا نخواستند داشته باشند.
6. ارائه سيماي کريه تر از رفتار و منش ظالمانه سپاه عمر سعد
اعمال و جناياتي از قبيل منع آب از سپاه امام (ع)، کشتن طفل شيرخوار، اسب تازاندن بر بدن امام (ع)بريدن سرها و بر سر نيزه کردن آنها و گرداندن آنها در شهرها و آبادي ها، اسارت خاندان امام (ع)و بردن آنها به کوفه و شام به شيوه بسيار ناجوانمردانه و آزار دهنده و ... از مسلمات تاريخ عاشورا است، اما بسياري از مورخان و مقتل نگاران مقطع مورد بحث، براي پر رنگ جلوه دادن اين بعد از فاجعه و در نتيجه، تأکيد بيشتر بر بعد تراژيک و حزن انگيز حادثه، گزارش هايي از قبيل بريدن سر امام (ع)از قفا (8) با دوازده ضربه (شريف کاشاني، [ بي تا]، صص 5و 340) و اينکه هر عضوي را که شمر از سر امام (ع)قطع مي کرد، حضرت مي گفت: « وا محمداه، واجداه ، ..... و احمزتاه، واعقيلاه (9) و اعباساه، واقله ناصراه، واغربتاه .... »
(ابو مخنف، [ بي تا]، ص 93/ دربندي، 1415ق، ج3، ص 73/ نواب تهراني، 1374ق، ص 209/ شريف کاشاني، [ بي تا]، ص 340)، بستن پاهاي امام سجاد (ع)به زير شکم شتر هنگام بردن حضرت به کوفه که سبب مجروح شدن پاهاي حضرت شد ( نواب تهراني، 1374، ص 219/ شريف کاشاني، [ بي تا]، ص 362) و ... جعل کرده اند (10) که به تدريج چنين گزارش هايي، از گزارش هاي مسلم تاريخ عاشورا تلقي شده است.
7. ارائه تصويري خوش سيما و قد و قامتي تنومند، رعنا و زيبا از بني هاشم و برخي اصحاب امام حسين (ع)
به نظر مي رسد چنين توصيفات بي مأخذ و جعلي از شمايل و سيماي ظاهري برخي از بني هاشم و اصحاب از اين روست که به خواننده و مخاطب چنين القا شود که شهداي کربلا به ويژه بني هاشم، از چنان زيبايي ها و دلربايي هاي ظاهري برخوردار بودند که حتي سپاه عمر سعد نيز تحت تأثير قرار گرفته، از جنگ، پرهيز کردند! از اين رو چنين افرادي با اين چهره هاي زيبا و قد و قامت هاي رعنا، به هيچ رو شايسته چنين جان دادني نبودند و ... بنابراين با اين شيوه توصيف، احساسات و عواطف خواننده و شنونده را بيشتر تحريک کرده، او را به گريه بيشتر و اشک ريختن فزون تر، وادارند.
پي نوشت
1. برخي از اين گزارش ها چنين است: ( تقدم بعده شوذب مولي شاکر فقال: السلام عليک يا ابا عبدالله و رحمه الله و برکاته . استودعک الله و استرعيک... و تقدم عابس بن [ابي] شبيب الشاکري فسلم علي الحسين و دعه و ... (شيخ مفيد، 1413ق، ج2، ص 105-106).
- فبقي الحسين فريدا وحيدا... فتقدم الي باب الخيمه فقال: ناولوني ذلک الطفل حتي اودعه، فناولوه الصبي ... (ابن اعثم، 1411ق، ج5، ص 115/ ابومنصور طبرسي، 1386ق، ج2، ص 25/خوارزمي، 1418ق، ج2، ص 37).
2. چنان که مرحوم مجلسي دو وداع براي امام (ع)نوشته است: يکي پس از شهادت طفل شيرخوار: « و پردگيان سرادق عصمت را طلبيد و دختران و خواهران را در بر کشيد و هريک را به ثواب هاي حق تعالي تسلي بخشيد و صداي شيون از خيمه هاي حرم بلند گرديد....» ( مجلسي، 1362، ص 373) و بار دوم پس از نقل خبر رفتن امام (ع)با اسب کنار شريعه فرات براي نوشيدن آب و اينکه به حضرت گفتند لشکر به خيمه گاه حمله کرده است: « پس بار ديگر اهل بيت رسالت و پردگيان سرادق عصمت و طهارت را وداع نمود..» ( مجلسي، 1362، ص 374)؛ همچنين بعدها محدث قمي نيز اين دو وداع را با تفصيل بيشتري آورده است ( قمي، 1379، ج2، صص 887-888و899).
3. نويسنده اين کتاب، شخصي به نام نوروز علي بسطامي(م 1309ق) است.
4. برخي از اين گزارشها چنين است:
- مادر و خواهرانش [حضرت علي اکبر] در رکاب و عنانش آويختند و به جاي آب، خون از ديده مي ريختند! (کاشفي، 1381، ص419).
- فطأطأ [الحسين] رأسه الي الارض و بکي حتي بل ازياقه... (طريحي، 1424ق، ج2، ص306). چون امام حسين(ع) اين سخن (امتناع از آب دادن از سوي سپاه عمر سعد) را شنيد، سر به زير انداخت و گويا از زنان و دخترانش خجالت مي کشيد و شروع کرد به گريستن و اينقدر گريست که گريبانش تر شد(شريف کاشاني، [بي تا]، ص257).
- هفت بار صيحه زدن امام(ع) پس از شهادت حضرت علي اکبر(ع) آنچنان که تا چهار فرسخ شنيده مي شد! (همان، ص212) و نيز حضرت چنان زارزار به آواز بلند گريست که قدسيان ملأ اعلي به گريه آمدند و چنان ناله ها از دل برکشيد که سکان صوامع ملکوت بر خود لرزيد(همان).
- هنگام شهادت حضرت قاسم: «ثم ان الحسين بک بکاء شدايدا و جعلت ابنته عمه تبکي و جميع من کان منهم لطموا الخدود و شقوا الجيوب و نادوا بالويل و الثبور و عظائم الامور» (طريحي، 124 ق، ص 336/ بحراني، 1414ق، ج3، ص371).
- هنگام اجازه گرفتن حضرت عباس براي رفتن به ميدان: «فبکي الحسين بکاء شديدا حتي ابتلت لحيته المبارکه بالدموع (طريحي، 1424ق، ج2، ص305-306/ مجلسي، 1403ق، ج45، ص41/دربندي 1415ق، ج2، ص496/ شريف کاشاني، [بي تا]، ص 254-255) و هنگام ديدن جنازه بي رمق برادرش، چنان گريست که مخالفان به گريه درآمدند و حتي به روايتي غش کرد(شريف کاشاني، [بي تا]،ص 270-271)؛ در حالي که بر اساس گزارش شيخ مفيد- کهن ترين گزارش معتبر- حضرت عباس(ع) با امام حسين(ع) همزمان وارد ميدان نبرد شدند(مفيد، 1413ق، ج2، ص109).
- امام پس از شهادت علي اصغر چنان آهي از دل برکشيد که زمين کربلا بر خود لرزيد! (شريف کاشاني، [بي تا]، ص222).
- اهل بيت(ع) چون امام را تنها ديدند، آه سوزناک از جگر گرم برکشيدند و از يتيمي فرزندان و غريبي و بي کسي ايشان برانديشيدند، خود از گريه نگاه نتوانستند داشت.
بر غريبي حسين(ع) و درد او بگريستي
حضرت ختم النبيين گر چه در آن صحرا بدي
(کاشفي1381، ص427).
5. در متن تعبير «مسکورا» آمده است که به معناي مجروح و يا کسي که از شدت تحمل مصائب و سختي هاکمرش و يا دلش شکسته است، مي باشد؛ اما در برخي منابع(شيخ مفيد، 1413ق، ج2، ص111/ ابن فتال نيشابوري، [بي تا]، ص 189/ طبرسي، 1417ق، ج1، ص468/ ابن نما، 1369ق، ص54) «مکثوراً » آمده است که به معناي کسي است که جمع زيادي او را محاصره کرده و او در اثر اين کثرت، مغلوب شده است.
6. البته شيخ مفيد و به پيروي از او، ابن فتال نيشابوري و طبرسي، تعبير ياد شده را درباره امام حسين(ع) به نقل از حميد بن مسلم گزارش کرده اند. ابن ابي الحديد، در توضيح اين تعبير، نوشته است: روز طفّ گفتند: هيچ مغلوبي را شجاع تر از او نديدم که از برادران، خاندان و يارانش تنها مانده باشد. او مانند شير خشمگين، سواره نظام را نابود مي کرد. گمان تو درباره مردي که از ستم پذيري و تسليم شدن خودداري کرد، چيست؟ مردي که خود، پسران، برادران و عموزادگانش با آنکه به آنان امان داده شد و سوگندهاي استوار بر آنان خوردند که در امان خواهند بود، چندان جنگيدند که کشته شدند. او کسي است که خودداري از تسليم و زبوني را براي عرب معمول کرد؛ چندان که پس از او پسران زبير، مهلب و ديگران به او اقتدا کردند( ابن ابي الحديد، 1378ق، ج15، ص 274-275).
7. برخي از اين گزارش ها چنين است:
- پس حرم محترم امام حسين و اولاد آمجاد آن حضرت بيامدند و امام، فرزندان را در پيش خود جاي داد و بوسه بر روي ايشان مي نهاد و روي بر سينه ايشان مي ماليد و از دل پر خون خود زارزار مي ناليد و مي گفت: اي جگرگوشگان من! جانم براي شما مي سوزد که هنوز وقت يتيمي شما نيست و درد غريبي علاوه حزن يتيمي شده، ندانم که چه گويم و غم شما را به که گويم( کاشفي، 1381، ص 341).
- سفارش امام (ع)به امام سجاد (ع): چون به مدينه رسي، دوستان را سلام من برسان و بگو پدرم چنين فرمود: هر گاه به رنج غربت مبتلا شويد، از غريبي من ياد آريد و چون کشته اي بينيد، از حلق بنا حق بريده من فراموش مکنيد و چون آب خوش خوريد، از لب تشنه و جگر تفيده من برانديشيد (همان، ص 434).
- درخواست حضرت زينب (ع)از امام (ع)که آنان را به حرم جدشان بازگرداند و پاسخ مجعول منسوب به امام (ع)مبني بر اينکه اگر امکان داشت، خود را در اين مهلکه نمي انداخت و ... و واکنش بي صبرانه و ذليلانه منسوب به حضرت زينب (ع)در برابر اين سخنان، و پيراهن خود را دريدن و موهاي خود را پريشان کردن و به صورت خود زدن که چون امام چنين واکنش از وي ديد، فرمود: دختر مرتضي ! ساکت باش که گريه هاي طولاني خواهي داشت ( دربندي، 1415ق، ج3، ص 65).
- سخن منسوب به امام حسين (ع)هنگام تنهايي و شهادت : ... و اغربتاه ... ( ابومخنف، [ بي تا]، صص 79 و 89/ لسان الملک سپهر، [ بي تا]، ج6، ص 253)/ يا و اغربتاه، واقله ناصراه ... (دربندي، 1381، ج2، ص 379/ تنکابني، 1423ق، ص 454) و هنگام بريدن سر: واقله ناصراه، و اغربتاه (مقتل الحسين منسوب به ابومخنف، [ بي تا]، ص 93/ شريف کاشاني، [ بي تا]، ص 340) و سخن منسوب به حضرت زينب (ع)هنگام ديدن اسب امام .... و اغربتاه، وا بعد سفراه، وا طول کربتاه ( ابومخنف، [ بي تا]، ص 94) و سخن منسوب به سکينه هنگام شنيدن شيهه اسب امام : واقتيلاه، و اغربتاه ، .... ( شريف کاشاني، [بيتا]، ص 349) و هنگام ديدن اسب بدون امام: واقتيلاه، و اغريباه ... و نيز سخن منسوب به حضرت زينب (ع)هنگام شنيدن سخن سکينه: واقتيلاه، و اغريباه (تنکابني، 1423، ص 475)، تعبير ذليلانه منسوب به حضرت زينب : « ليتني کنت قبل هذا اليوم عمياء، ليتي وسدت الثري» (ابومخنف، [ بي تا]، ص 82/ بهبهاني، 1409ق، ج4، ص 332) و يا « ليتني و سدت تحت اطباق الثري» ( دربندي، 1415 ق، ج2، ص 644/بيرجندي، 1377 ق، صص 110و 186)؛ در حالي که بر اساس برخي از روايات، پيامبر/ از آرزو کردن مرگ توسط افراد به سبب گرفتاري، منع کرده است (احمد بن حنبل، [ بي تا]، ج3، ص 101/ عاملي، [ بي تا]، ج2، ص 659)؛ بنابراين اظهار جزع و فزع از سوي خاندان امام (ع)را تنها بايد در حد گزارش هاي معتبر، پذيرفت؛ چنان که در اين باره گزارش معتبر وجود دارد که وقتي حضرت زينب (ع)در شب عاشورا از شهادت امام (ع)آگاه شد، فرمود: « ليت الموت اعدمني الحياه ... » ( طبري، 1409 ق، ج4، ص 319).
- سخن منسوب به امام حسين (ع)هنگام مواجهه با پيکر بي جان حضرت علي اکبر: « قد استرحت من کرب (او هم) الدنيا و غمها...» ( طريحي، 1424ق، ص 438/ابومخنف، [ بي تا]، ص 82/ دربندي، 1415ق، ج2، ص 644/ بهبهاني، 1409 ق، ج4، ص 329/بيرجندي، 1377ق، صص 110 و ص 186).
- زبان حال ذليلانه و مرثيه بي اساس زنان اهل بيت (ع)! بر بالين امام (ع)( قزويني، 1405ق، ص 218-223/نراقي، [ بي تا]، ص 114-115) و نيز زبان حال ذلت بار منسوب به دختر کوچک امام حسين (ع)هنگام حضور بر بالين جنازه پدر و برادر کوچکش (دربندي، 1415 ق، ج3، ص 273-275).
- پاسخ حضرت قاسم به نوعروس : نگاه کن تو که بابت (حسين) غريب و بي يار است (چلکووسکي (گردآورنده)، 1367، ص 30).
- خطاب حضرت قاسم به عمر سعد درباره غريب گذاشتن خاندان امام:[اي عمر سعد]دعوي مسلماني مي کني و حال آنکه فرزندان پيغمبر ... در اين صحرا از اندوه و غم و بسياري الم، حيران و از بيچارگي سرگردانند.. (شريف کاشاني، [ بي تا]، ص 177).
- امام حسين (ع)خطاب به حضرت قاسم (ع): « يا ولدي، اتمشي برجلک الي الموت ؟ قال : و کيف يا عم، و انت بين الاعداء وحيدا غريبا فريدا ... » ( دربندي 1415 ق، ج2، ص 385).
-سخن منسوب به امام حسين (ع)خطاب به امام سجاد (ع)يا ولدي ... انت خليفتي علي هولاء العيال و الاطفال، فانهم غرباء مخذلون قد شملتهم الذله و اليتم و شماته الاعداء و نوائب الزما،؛ سکتهم اذا صرخوا، و اَنسهم اذا استوحشوا، و سلّ خواطرهم بلين الکلام... يا ولدي، بلغ شيعتي عني السلام، فقل لهم :ان ابي مات غريبا، فاندبوه و مضي شهيدا، فابکوه» (بهبهاني، 1409 ق، ج4، ص 352-353).
- انداختن اهل بيت (ع)خود را از شتران هنگام گذشتن از کنار اجساد شهدا (زنگنه، [ بي تا]/ دربندي، 1415 ق، ج3، ص 272/ شريف کاشاني، [ بي تا]، ص 366).
- رقيه خطاب به پدر: پدر رفتي و آخر مرا يتيم و در به در کردي ( صالح پور، 1385، ص 132).
- زدن حضرت زينب (ع)سرش را به چوب محمل هنگام ديدن سر امام (ع)و جاري شدن خون از سر وي (طريحي، 1424 ق، ج2، ص 465/ مجلسي، 1403ق، ج45، ص 115/ زنگنه، [ بي تا]، ص 146/قزويني، 1405 ق، ص 250 / دربندي، 1415 ق، ج3، ص 302/ نواب تهراني، 1374، ص 220/ شريف کاشاني، [ بي تا] ، ص 393).
- سخن منسوب به امام سجاد (ع)هنگام آمدن حضرت به کربلا براي دفن امام: « يا ابتاه يا اباعبدالله، ليتک کنت حاضرا و تراني اسيرا ذليلا» (دربندي، 1415 ق، ج3، ص 226/ عراقي ميثمي، 1374ق، ص 515)؛ و هنگام دفن بدن حضرت عباس: « يا عماه، ليتک تنظر حال الحرم و البنات و هن ينادين ... و اغربتاه» (دربندي، 1415ق، ج3، ص 226/عراقي ميثمي، 1374ق، ص 516)؛ در حالي که بر اساس منابع معتبر و کهن تاريخي، قوم بني اسد، شهداي کربلا را دفن کردند (طبري، 1409ق، ج4، ص 348/شيخ مفيد، 1423ق، ج2، ص 114).
- امام حسين (ع)هنگام ديدن زعفر زاهد: تو چه کسي هستي اي نيک بخت که در چنين وقتي بر مظلومان بيچاره و غريبان آواره، سلام مي کني ؟ ( کاشفي، 1381، ص 431).
- پرده نشينان حجله عصمت از پي وي [ امام] روان شده گفتند: اي واويلاه، ما را به که مي گذاري و اين غريبان بي کس را به کدام کس مي سپاري؟ ( کاشفي، 1381، ص 429).
8. يکي از مسائلي که درباره چگونگي شهيد کرد امام حسين (ع)مطرح است، بريدن سر امام (ع)از قفاست؛ اگرچه گزارشي در اين باره، در منابع اوليه وجود ندارد، اما در منابع قرن ششم به بعد اين مطلب تصريحاً يا تلويحاً بيان شده است: خوارزمي اگرچه به اين امر تصريح ندارد، اما به دستور بريدن سر از قفا توسط شمر، اشاره کرده است (خوارزمي، 1418 ق، ج2، ص 42) يا همچنين بنابر نقل وي و برخي ديگر، وقتي نگاه حضرت زينب (ع)به بدن مطهر برادرش امام حسين (ع)افتاد، امام را سربريده از قفا توصيف کرد (خوارزمي، 1418 ق، ج2، صص 43و45/ ابن شهر آشوب، 1379 ش، ج4، ص 122/سيد ابن طاووس، 1383، ص 181) و امام سجاد (ع)در خطبه اش در شام نزد يزيد، خود را فرزند کسي دانست که سرش از قفا بريده شده است ( ابن شهر آشوب، 1379، ج4، ص 182/مجلسي، 1409 ق، ج 45، ص 174)؛ همچنين عماد الدين طبري (زنده تا 701 ق) تصريح مي کند:« شمر لعين، سر مبارک از جانب قفا بريد» (طبري، [ بي تا]، ج2، ص 287)؛ اما برخي از نقل ها همانند اين عبارت از زيارت ناحيه منسوب به امام زمان، « والشمر جالس علي صدرک، مولغ سيفه علي نحرک ، قابض شيبتک بيده»، بر نفي بريدن سر از قفا، دلالت دارد (مشهدي، 1419ق، ص 505).
9. در حالي که عقيل کسي است که برادرش اميرالمومنين را به سبب عدم اجابت درخواست کمک مالي از بيت المال از سوي حضرت، ترک کرد و از معاويه صد هزار درهم دريافت نمود (ثقفي، [بي تا]، ج1، ص 64و ج2، ص 550)؛ از اين رو نبايد نام او در کنار مومنان، دليران و حماسه سازاني چون جعفر و حمزه قرار گيرد. آيا در تاريخ مي شود فرماندهي شجاع و دلاور را سراغ گرفت- تا چه رسد به شخصي چون امام حسين (ع)که امام و مقتداي انسان هاست - که در آخرين لحظات عمرش، جد و پدر و برادر و ديگر خويشانش را ياد کند و ضمن ناليدن از مردن خود، بلايا و مصائب خود را به رخ آنان بکشد؟!
10. برخي ديگر از اين گزارش ها، چنين است :
- نشستن شمر بر روي سينه امام و گفت و گوي حضرت با وي در اين باره که آيا شفاعت جدش بهتر است يا دريافت جايزه از يزيد؟ که چون شمر گفت: دريافت جايزه امام (ع)از او طلب آب کرد، اما او در پاسخ گفت: به خدا سوگند، آب نمي نوشي تا اينکه ذره ذره مرگ را بچشي ( ابو مخنف، [ بي تا]، ص 92/ لسان الملک سپهر، همان، ص 293/ اسفرايني، [ بي تا]، ص 50).
- گزارش مجعول از حضور چهارصد نفر از مفتي هايي که فتوا به قتل امام حسين داده بودند در کربلا، از جمله ظفر بن ملجم و انداختن عصا به سوي امام به جاي استفاده از نيزه و شمشير! (شريف کاشاني، [ بي تا]، ص 279-280).
- کشتن امام حسين توسط شمر در حال سجده نماز ( کاشفي، 1381ش، ص 438).
- گزارش توهين آميز از آزار و اذيت و زدن زنان اهل بيت توسط برخي از سپاهيان عمر سعد و بي هوش شدن برخي از آنان پس از شهادت امام حسين (مجلسي، 1403ق، ج45، ص 60-61/بحراني، 1407ق، ص 305و 360-361/ زنگنه، [ بي تا]، ص 137-138/ دربندي، 1415ق، ج3، ص 131/ نواب تهراني، 1374، ص 211-212).
- در توصيف چگونگي بردن اسراي اهل بيت (ع)به کوفه و وضعيت جسمي آنان: « رايت افخاذهم تشخب دما» ( اسفرايني، [ بي تا]، ص 55).
11. چنان که عبد مناف را « قمر بطحاء» (صالحي شامي، 1414 ق، ج1، ص 272) و هاشم بن عبد مناف را قمر (ابن عنبه، 1380 ق، ص 25) و حضرت عباس را قمر بني هاشم، مي گفتند.
12. چنان که توصيف موهاي بلند بافته شده و دو از پيش و دو از پس انداخته (همانند موهاي زنان) براي حضرت علي اکبر، اهانت آشکار به مقام والاي وي است؛ زيرا بر اساس اخبار معتبر مصادر حديثي شيعه و سني، بلندي موهاي سر پيامبر/ از نرمي گوش شان تجاوز نمي کرد ( احمد بن حنبل، [ بي تا] ، ج 3، صص 157 و 165و ج6، صص 108و118/ حجاج نيشابوري، [ بي تا]، ج7، ص 84/ سجستاني، 1410ق، ج2، ص 287/ شيخ صدوق، 1404 ق، ج1، ص 129/طبرسي، 1392ق، ص 70) طبيعتا حضرت علي اکبر و ديگر مردان بني هاشم نيز که از خاندان پيامبر بودند، از چنين سيره اي پيروي مي کردند.
13. تفصيل برخي از اين گزارش ها چنين است:
الف) درباره علي اکبر (ع):
او جواني بود هيجده ساله، با روي چون آفتاب و گيسوي چون مشک ناب ... چون به ميدان رسيد، ساحت آن معرکه از شعاع رخسار وي منور شد! لشکر عمر سعد در جمال وي متحير مانده، از وي پرسيدند که آن کيست که تو ما را به حرب وي آورده اي ؟ ...
ماهي است درخشنده چو بر پشت سمند است
سروي است خرامنده چو بر روي زمين است.
(کاشفي، 1381، ص 419-420)
اين جوان با قامتي چون سرو روان و طلعتي افروخته تر از گل ارغوان، اسب را در عرصه ميدان به جولان در آورد. ... علي اکبر به معرکه مبارزه جلوه کنان در آمد. حلقه گيسوي مشگين بر روي رنگين افکنده و آن شاهزاده چهار گيسوي تافته بافته مجعد معنبر مسلل معطر داشته، دو از پيش و دو از پس مي انداخته و زبان روزگار در وصف آن شهسوار بدين ابيات نغمه مي پرداخته :
خسرو مشتري غلام تو باد
توسن چرخ در لگام تو باد
سبز خنک فلک مسخر توست
ابلق روزگار رام تو باد
(همان، ص 420)
- چون خورشيد جمال آن شاهزاده بي همال از افق ميدان قتال طالع شد، يعني علي اکبر به معرکه مبارزه جلوه کنان در آمد، حلقه گيسوي بر روي رنگين افکنده و او را چهار گيسوي بافته تافته مجعد معنبر مسلسل بود؛ دو از پيش و دو از پس مي انداخت. کران تا کران ميدان را روشن ساخت؛ پس چشم هاي لشکريان در مشاهده جمال لقائش حيران بماند و دلهاي شان از بالاي زيبايش سرگردان گشت. رويي ديدند چون آفتاب و گيسويي مشاهده کردند چون مشک ناب.
کاکل مشکين به دوش انداخته
از نگاهي کار عالم ساخته
سروي ديدند روان و خورشيدي ملاحظه کردند تابان:
اگر سروي به بالاي تو باشد
نه چون قدي دل آراي تو باشد
پس لشکريان به يکديگر گريستند و از يکديگر پرسيدند که آيا اين مه لقا کيست که به ميدان آمده است؟
اين کيست سواره که بلاي دل و دين است
صد خانه بر انداخته در خانه زين است
ماهي است درخشنده چو بر پشت سمند ست
سرويست خرامنده چو بر روي زمين است
چه سروست آن که بالا مي نمايد
عنان از دست دل ها مي ربايد
که زاد اين صورت پاکيزه رخسار
از اين صورت ندانم تا چه زايد
و در بعض کتب است : لشکريان چون در نظاره جمالش حيران ماندند، همه به تبارک الله احسن الخالقين، زبان گشودند (شريف کاشاني، [ بي تا]، ص 199-200).
علي اکبر! الا اي طره ات هر تار، زنجيري
به اين مجنون سرگشته از آن زنجير، تدبيري
نبستم حجله شادي، نچيدم بزم دامادي
براي چون تو شمشادي، جز اينم نيست تقصيري
(عندليب کاشاني، 1343، ص 163).
ب) درباره حضرت قاسم (ع):
1- در آن حال - که امام قبا و عمامه امام حسن (ع)را بر تن قاسم پوشاند - امام مظلوم به آن داماد محروم فرمود: برخيز و در پيش روي من گامي چند راه برو تا رفتار تو را مشاهده کنم و سرو بالاي تو را نظاره کنم پس قاسم چند قدم در برابر آن شاهنشاه محترم راه يافت و چنان باوقار و سکينه خراميد که گويا در وصفش گفته مي شد :
آفتاب است اين پريرخ يا ملايک يا بشر
قامتت آن با قيامت يا الف يا ني شکر
باغ فردوس است گلبرگش بخوانم يا بهار
جان شيرين است خورشيدش بخوانم يا قمر
(شريف کاشاني، همان، ص 174)
2- پس آن شاهزاده در ميان ميدان جولان مي کرد و مبارز مي طلبيد. لشکريان در جمالش محو و حيران ماندند و کسي به مبارزتش نمي آمد، يکي گفت: اگر تيغ بر من زند، دست به سويش دراز نکنم و ديگري مي گفت اگر هزار شمشير بر من زند، دلم گواهي نمي دهد که او را به زخمي تلافي کنم (همان، ص 177).
ج) درباره حضرت عباس (ع):
[ امام حسين ] نگاه به قد و بالاي حضرت عباس مي کرد، نگاهي حسرت آميز در دل با او وداع کرد (همان، ص 258).
د) درباره وهب بن عبدالله کلبي :
او جواني بود زيباروي و نيکوخوي، با رخساره چون ماه و موي مانند سنبل تر و مشک سياه ... [ وهب] نوداماد بود و هفده روز از دامادي او گذشته هنوز بساط عشرت و کامراني در ننوشيد (همان، ص 362).
[وهب] رو به ميدان نهاد با عذاري چون گل شکفته و رخساري چو ماه دو هفته، بر مرکبي چون گرامي رونده ... . (همان، ص 364).
/ن