چرا نام اران از ميان رفت؟(3
نويسنده:کتايون پرتوي
محمد خان، حاکم ايروان نيز طي نامه اي از دولت روسيه خواست که او را مورد حمايت قرار دهد. به نوشته ي مؤلف تاريخ قراباغ ، وي «ايلچي به نزد سردار سيسيانوف فرستاده، اعانت خواست».(1)وي در نامه ي خود نوشت :«هر گاه سردار(سيسيانوف=تيستسيانوف)تشريف آوردند و ما را اعانت فرمايند، قلعه ي ايروان را به سردار داده، خودمان اطاعت دولت عليه ي عاليه ي روسيه را قبول مي کنيم ».(2)
1.وجود اقوام داراي منشاء و زبانهاي مختلف در سرزمين مذکور از دوران کهن تا سده ي بيستم ميلادي. بي گمان يکي از دلايل ناهمگوني و جدايي اقوام آن سرزمين وجود موانع طبيعي سخت گذر بوده که در طول هزاره ها مانع نزديکي اقوام مذکور بوده است. مسعودي در ذکر کوهها و سرزمين قفقاز که از آنها به صورت «جبل قبخ»ياد کرده است، چنين مي نويسد:«جبل قبخ کوهي بزرگ است و ناحيه ي آن، ناحيه اي معتبر است و شامل ممالک و اقوام بسيار است.در اين کوهستان هفتاد و دو قوم هست که هر قوم شاه و زباني جدا دارد...و جز آفريدگار عزّ و جلّ شمار قبايل اطراف آن را کس نداند.»(3)اصطخري ضمن شرح کوه دربند مي نويسد :«هفتاد و اَندي گروه بر آن کوه باشند و هر يکي زباني ديگر گويند، چنان که همسايه زبان همسايه نداند».(4)
اين جدايي و چندگانگي تا سده بيستم ميلادي (سيزدهم هجري)همچنان باقي بود و چنان که پيشتراشاره شد، تنها در سرزمين اران شمار خان نشينها، مَلِک نشينها و سلطان نشينها به هفده مي رسيد. همين جدايي، عامل مهمي در امر فقدان حکومت مرکزي بود
2.فقدان حکومت مرکزي مقتدر، مانع بزرگي در راه اتحاد همه ي اقوام و قبايل ساکن اران بود . در اران براي مدتي قابل توجه، حکومتي متمرکز و مقتدر وجود نداشت. اين سرزمين يا تابع ايران و يا دستخوش حمله ي خزران و ديگر بيگانگان چون ترکان، مغولان و ديگران بود.
3.فقدان حکومت مرکزي، مانع از آن بود که زبان واحدي به عنوان زبان رسمي و همگاني مردم اين سرزمين پديد آيد. در نتيجه گويشهاي محلي با گذشت زمان رو به انقراض نهادند و زبان ترکي جاي آنها را گرفت. با اين وصف تا اواسط نيمه ي نخست سده ي بيستم، زبان ترکي نتوانست به صورت زبان نوشتاري در آيد. پيش از اين زمان، زبان پارسي دري که پيش از نفوذ تازيان و ترکان، زبان نوشتاري مردم اين سرزمين بود، مدتها به عنوان زبان نوشتاري باقي ماند و تا سده ي بيستم ميلادي همچنان ادامه داشت. دليل روشن اين مدعا، وجود آثار علمي، ادبي، تاريخي و نيز وجود مطبوعات فارسي در آن سرزمين است.
4.فقدان حکومت مرکزي سبب ايجاد دولتهايي از اقوام و قبايل متعدد به صورت خان نشين، ملک نشين و سلطان نشين در سرزمين اران شد و آن را به قطعات پراکنده منقسم کرد. همين عامل سبب گشت که اقوام و قبايل جداگانه، نامهاي محلي خود را حفظ کنند و اندک اندک، نام کهن و تاريخي اران را از خاطر بزدايند.
ارمنستان که وحدت قومي خود را با جود تقسيم شدن ميان دو دولت روم شرقي و ايران حفظ کرد و نيز گرجستان، با وجود بعضي تفاوتهاي قومي ، توانسته بودند وحدت زباني و قومي خود را قوّت بخشند و نام پيشين خود را حفظ کنند. در ارمنستان نام تاريخي آن سرزمين برجا ماند و در ايبري يا ايبريا، چون گرجيان تفوق يافتند، توانستند با ايجاد دولتي بالنسبه مقتدر، وحدتي نسبي در آن سرزمين برقرار کنند. گر چه تا کنون بعضي اختلافهاي قومي در گرجستان وجود دارد، با اين وصف مردم آن سرزمين دست تجاوز به نام ديگر اقوام و سرزمينها دراز نکردند.
با وجود سلطه ي امپراتوري روسيه برقفقاز، در ارمنستان و گرجستان نامهاي تاريخي مردم همان سرزمينها برجا ماند، ولي چون در اران به دلايل ياد شده، نام تاريخي آن سرزمين به دست فراموشي سپرده شده بود، تنها نامهاي محلي کوچک برجاي ماندند و کل منطقه به صورت بخشي از سرفرمانداري روسيه در قفقاز شناخته مي شد که شهر تفليس مرکز آن به شمار مي رفت. اين شهر بعدها تختگاه گرجستان شد.
پس از سقوط امپراتوري روسيه، اين نياز پديد آمد که نامي براي اين سرزمين قطعه قطعه شده برگزيده شود. زبان ترکي بهانه اي براي اين نامگذاري شد که ترکان عثماني در آن نقش داشتند.
در اواخر سده ي نوزدهم و اوايل سده ي بيستم ميلادي، دو جريان فکري و سياسي در امپراتوري عثماني قوت گرفت که يکي از اين دو انديشه ي «اتحاد اسلام»و ديگري «وحدت ترکان»بود که گروه مشهور «ترکان جوان»مبلّغ و مروّج آن بودند. اين گروه در سال 1907ميلادي حزبي به نام «حزب اتحاد و ترقي»بنياد نهادند.
دولت امپراتوري عثماني که ترکي زبان و در عين حال مدعي رهبري مسلمين سراسر جهان بود، اين دو جريان و دو انديشه را در هم آميخت و به خدمت گرفت. سلطان عثماني از يک سو خود را خليفه ي مسلمين مي دانست و از سوي ديگر به کوششهايي که به منظور «وحدت ترکان»و درست تر گفته شود،«ترکي زبانان» صورت مي گرفت، روي خوش نشان مي داد.
ترکي زبانان قفقاز نيز که از سيادت امپراتوري مسيحي روسيه ناخرسند بودند، چون از حکومت قاجار نوميد شده بودند، در جستجوي تکيه گاه ديگري برآمدند و اين تکيه گاه را در ميان ترکي زبانان آسياي صغير يافتند. اينان در آغاز عصر مشروطيت تلاش بسيار کردند تا با ر ديگر با ايران پيوند حاصل کنند. کوششهايي که به خاطر اعتلاي جنبش مشروطه در قفقاز صورت گرفت، نشانه اي از تعلق خاطر مردم آن سرزمين به نهضت مشروطه بوده است . وجود مطبوعات مشروطه خواه قفقاز و فداکاريهاي داوطلبان مشروطه خواه آن سرزمين، همه و همه، دليلي بر صحت اين مدعا است . ولي سياست استبدادي دولت قاجار و تبعيت آن از امپراتوري روسيه، مردم قفقاز را مأيوس کرد. روشنفکران قفقازي که ديگر ايران را پايگاهي براي رهايي خود از سلطه ي امپراتوري روسيه نمي ديدند ، ناگزير به دولت عثماني و گروه «ترکان جوان»روي آوردند. در سال 1911ميلادي در شهر باکو حزبي به نام«حزب دموکراتيک اسلامي مساوات»تأسيس يافت که هدف آن ايجاد کشور اسلامي بزرگ و واحد تحت رهبري ترکان آسياي صغير بود. اين حزب هر دو جنبه ي سياسي و مذهبي را در خود جمع داشت. بنيادگذاران حزب مذکور محمد امين رسول زاده، شريف زاده، کاظم زاده و چند تن ديگر بودند که از سوي ترکان حمايت مي شدند.
پس از پيروزي نخستين انقلاب روسيه در سال 1917و برقراري حکومت موقت، سران حزب مساوات موافقت خود را با«جمهوري دموکراتيک روسيه »که پس از برکناري امپراتور نيکلاي دوم تأسيس يافته بود، اعلام داشتند. در همين سال کنگره ي مشترک حزب مساوات با «حزب فدراليستهاي ترک»برگزار شد. دو حزب نامبرده در اين کنگره اعلام اتحاد کردند و نام تازه اي برگزيدند و حزب مساوات را «حزب دموکراتيک فدراليستهاي مساوات ترک»ناميدند که هدف آن اتحاد همه ي ترکي زبانان در يک فدراسيون به رهبري ترکيه بود.
حزب مذکور از اين پس ادعاي خودمختاري و استقلال را عنوان کرد. در کنگره ي حزب، رسول زاده، گوجينسکي، اوسوبگ اف، آقايف و چند تن ديگر به عضويت کميته ي مرکزي انتخاب شدند. ارگان مطبوعاتي حزب روزنامه ي استقلال بود.
در دوران جنگ جهاني اول، پس از دومين انقلاب روسيه، در سال 1917و کناره گيري دولت روسيه از جنگ، ترکان نفوذ خود را در قفقاز گسترش دادند. در 15سپتامبر سال 1918سپاهيان ترک به فرماندهي نوري پاشا، شهر باکو را تصرف کردند. مساواتيان که در ماه مه همان سال دولت خود را در شهر تفليس تشکيل داده بودند و نام «جمهوري آذربايجان»برخود نهاده، اعلام استقلال کرده بودند، در سايه ي ورود سپاهيان عثماني، از گنجه که آن زمان يليزاوتوپل Elizavetopol(اليزابتوپل)نام داشت، به باکو منتقل شدند.
گمان مي رود گذاردن نام آذربايجان بر اران و شروان بنابر تمايل و به پيروي از سياست ترکان بوده است، زيرا ترکان با وجود چندين حمله به آذربايجان و کشتار فراوان، همواره مقاومت شديد مردم آذربايجان را برابر خود مشاهده کردند و بنابراين قادر نبودند از راههاي مستقيم مردم آذربايجان را به حمايت از خود وادارند. از اين رو طريق غير مستقيم در پيش گرفتند و در صدد برآمدند نخست قفقاز و آذربايجان راستين را زير نام ساختگي«آذربايجان »متحد گردانند و سپس در موقع مناسب حاکميت خويش را بر آن مستقر سازند.
در 30اکتبر 1918سپاهيان انگلستان به فرماندهي ژنرال تومسون شهر باکو را اشغال کردند و سپاه ترک را که در جنگ شکست يافته بود، از آن سرزمين بيرون راندند. با اين وصف دولت «جمهوري آذربايجان » که توسط مساواتيان تأسيس يافته بود، همچنان از طرف انگليسي ها به رسميت شناخته شد.
دولت مساوات حدود دو سال زير عنوان «دولت جمهوري آذربايجان » بر اران و شروان حکومت کرد. اين وضع تا 28آوريل 1920ميلادي ادامه يافت. در اين تاريخ واحدهاي ارتش سرخ به شهر باکو در آمدند، دولت مساواتيان را ساقط و تني چند از سران حزب و دولت مذکور را اعدام کردند. از همين تاريخ در باکو و پيرامون آن حکومت شوروي اعلام شد، ولي دولت جديد نيز نام «آذربايجان» را همچنان باقي نگاه داشت. بدين روال نام «آذربايجان»نخست از سوي ترکان و مساواتيان، سپس دولت انگلستان و سرانجام حکومت بلشويک هاي روسيه باقي نگاه داشته شد.
در اين که سرزمين قفقاز و به ديگر سخن اران و شروان در سراسر طول تاريخ هيچگاه نام آذربايجان نداشته است، جاي اندک شبهه و ترديدي نيست . استاد بارتولد، دانشمند روس درباره ي اطلاق نام آذربايجان بر اران چنين نظري ابراز داشت:
«نام آذربايجان براي جمهوري آذربايجان از آن جهت انتخاب شد که گمان مي رفت با برقراري جمهوري آذربايجان، آذربايجان ايران و جمهوري آذربايجان يکي شوند ...نام آذربايجان از اين نظر برگزيده شد. هر گاه لازم باشد نامي انتخاب شود که بتواند سراسرجمهوري آذربايجان را شامل گردد، در آن صورت مي توان نام اران را برگزيد».(5)
احمد کسروي مشابه نظر بارتولد را عرضه کرده و نام راستين جمهوري آذربايجان را اران دانسته و چنين نوشته است :«شگفت است که اران را اکنون آذربايجان مي خوانند. با آن که آذربايجان يا آذربايگان نام سرزمين ديگري است که در پهلوي اران و بزرگتر و شناستر از آن مي باشد و از ديرين زمان که آگاهي در دست هست، همواره اين دو سرزمين را از هم جدا بوده و هيچگاه نام آذربايگان بر اران گفته نشده است. تا کنون ندانسته ايم که برادران اراني ما ... براي چه نام تاريخي و کهن خود را کنار نهاده، دست يغما به سوي آذربايگان دراز کردند؟...بلکه از اين است که برادران اراني ما در آغاز زندگاني ملي پشت پا به تاريخ و گذشته ي سرزمينشان مي زنند و اين خود زياني بزرگ است و آنگاه تاريخ مانند چنين کار شگفت سراغ ندارد ».(6)
چنين بود خلاصه اي از وضع قفقاز.
1.وجود اقوام داراي منشاء و زبانهاي مختلف در سرزمين مذکور از دوران کهن تا سده ي بيستم ميلادي. بي گمان يکي از دلايل ناهمگوني و جدايي اقوام آن سرزمين وجود موانع طبيعي سخت گذر بوده که در طول هزاره ها مانع نزديکي اقوام مذکور بوده است. مسعودي در ذکر کوهها و سرزمين قفقاز که از آنها به صورت «جبل قبخ»ياد کرده است، چنين مي نويسد:«جبل قبخ کوهي بزرگ است و ناحيه ي آن، ناحيه اي معتبر است و شامل ممالک و اقوام بسيار است.در اين کوهستان هفتاد و دو قوم هست که هر قوم شاه و زباني جدا دارد...و جز آفريدگار عزّ و جلّ شمار قبايل اطراف آن را کس نداند.»(3)اصطخري ضمن شرح کوه دربند مي نويسد :«هفتاد و اَندي گروه بر آن کوه باشند و هر يکي زباني ديگر گويند، چنان که همسايه زبان همسايه نداند».(4)
اين جدايي و چندگانگي تا سده بيستم ميلادي (سيزدهم هجري)همچنان باقي بود و چنان که پيشتراشاره شد، تنها در سرزمين اران شمار خان نشينها، مَلِک نشينها و سلطان نشينها به هفده مي رسيد. همين جدايي، عامل مهمي در امر فقدان حکومت مرکزي بود
2.فقدان حکومت مرکزي مقتدر، مانع بزرگي در راه اتحاد همه ي اقوام و قبايل ساکن اران بود . در اران براي مدتي قابل توجه، حکومتي متمرکز و مقتدر وجود نداشت. اين سرزمين يا تابع ايران و يا دستخوش حمله ي خزران و ديگر بيگانگان چون ترکان، مغولان و ديگران بود.
3.فقدان حکومت مرکزي، مانع از آن بود که زبان واحدي به عنوان زبان رسمي و همگاني مردم اين سرزمين پديد آيد. در نتيجه گويشهاي محلي با گذشت زمان رو به انقراض نهادند و زبان ترکي جاي آنها را گرفت. با اين وصف تا اواسط نيمه ي نخست سده ي بيستم، زبان ترکي نتوانست به صورت زبان نوشتاري در آيد. پيش از اين زمان، زبان پارسي دري که پيش از نفوذ تازيان و ترکان، زبان نوشتاري مردم اين سرزمين بود، مدتها به عنوان زبان نوشتاري باقي ماند و تا سده ي بيستم ميلادي همچنان ادامه داشت. دليل روشن اين مدعا، وجود آثار علمي، ادبي، تاريخي و نيز وجود مطبوعات فارسي در آن سرزمين است.
4.فقدان حکومت مرکزي سبب ايجاد دولتهايي از اقوام و قبايل متعدد به صورت خان نشين، ملک نشين و سلطان نشين در سرزمين اران شد و آن را به قطعات پراکنده منقسم کرد. همين عامل سبب گشت که اقوام و قبايل جداگانه، نامهاي محلي خود را حفظ کنند و اندک اندک، نام کهن و تاريخي اران را از خاطر بزدايند.
ارمنستان که وحدت قومي خود را با جود تقسيم شدن ميان دو دولت روم شرقي و ايران حفظ کرد و نيز گرجستان، با وجود بعضي تفاوتهاي قومي ، توانسته بودند وحدت زباني و قومي خود را قوّت بخشند و نام پيشين خود را حفظ کنند. در ارمنستان نام تاريخي آن سرزمين برجا ماند و در ايبري يا ايبريا، چون گرجيان تفوق يافتند، توانستند با ايجاد دولتي بالنسبه مقتدر، وحدتي نسبي در آن سرزمين برقرار کنند. گر چه تا کنون بعضي اختلافهاي قومي در گرجستان وجود دارد، با اين وصف مردم آن سرزمين دست تجاوز به نام ديگر اقوام و سرزمينها دراز نکردند.
با وجود سلطه ي امپراتوري روسيه برقفقاز، در ارمنستان و گرجستان نامهاي تاريخي مردم همان سرزمينها برجا ماند، ولي چون در اران به دلايل ياد شده، نام تاريخي آن سرزمين به دست فراموشي سپرده شده بود، تنها نامهاي محلي کوچک برجاي ماندند و کل منطقه به صورت بخشي از سرفرمانداري روسيه در قفقاز شناخته مي شد که شهر تفليس مرکز آن به شمار مي رفت. اين شهر بعدها تختگاه گرجستان شد.
پس از سقوط امپراتوري روسيه، اين نياز پديد آمد که نامي براي اين سرزمين قطعه قطعه شده برگزيده شود. زبان ترکي بهانه اي براي اين نامگذاري شد که ترکان عثماني در آن نقش داشتند.
در اواخر سده ي نوزدهم و اوايل سده ي بيستم ميلادي، دو جريان فکري و سياسي در امپراتوري عثماني قوت گرفت که يکي از اين دو انديشه ي «اتحاد اسلام»و ديگري «وحدت ترکان»بود که گروه مشهور «ترکان جوان»مبلّغ و مروّج آن بودند. اين گروه در سال 1907ميلادي حزبي به نام «حزب اتحاد و ترقي»بنياد نهادند.
دولت امپراتوري عثماني که ترکي زبان و در عين حال مدعي رهبري مسلمين سراسر جهان بود، اين دو جريان و دو انديشه را در هم آميخت و به خدمت گرفت. سلطان عثماني از يک سو خود را خليفه ي مسلمين مي دانست و از سوي ديگر به کوششهايي که به منظور «وحدت ترکان»و درست تر گفته شود،«ترکي زبانان» صورت مي گرفت، روي خوش نشان مي داد.
ترکي زبانان قفقاز نيز که از سيادت امپراتوري مسيحي روسيه ناخرسند بودند، چون از حکومت قاجار نوميد شده بودند، در جستجوي تکيه گاه ديگري برآمدند و اين تکيه گاه را در ميان ترکي زبانان آسياي صغير يافتند. اينان در آغاز عصر مشروطيت تلاش بسيار کردند تا با ر ديگر با ايران پيوند حاصل کنند. کوششهايي که به خاطر اعتلاي جنبش مشروطه در قفقاز صورت گرفت، نشانه اي از تعلق خاطر مردم آن سرزمين به نهضت مشروطه بوده است . وجود مطبوعات مشروطه خواه قفقاز و فداکاريهاي داوطلبان مشروطه خواه آن سرزمين، همه و همه، دليلي بر صحت اين مدعا است . ولي سياست استبدادي دولت قاجار و تبعيت آن از امپراتوري روسيه، مردم قفقاز را مأيوس کرد. روشنفکران قفقازي که ديگر ايران را پايگاهي براي رهايي خود از سلطه ي امپراتوري روسيه نمي ديدند ، ناگزير به دولت عثماني و گروه «ترکان جوان»روي آوردند. در سال 1911ميلادي در شهر باکو حزبي به نام«حزب دموکراتيک اسلامي مساوات»تأسيس يافت که هدف آن ايجاد کشور اسلامي بزرگ و واحد تحت رهبري ترکان آسياي صغير بود. اين حزب هر دو جنبه ي سياسي و مذهبي را در خود جمع داشت. بنيادگذاران حزب مذکور محمد امين رسول زاده، شريف زاده، کاظم زاده و چند تن ديگر بودند که از سوي ترکان حمايت مي شدند.
پس از پيروزي نخستين انقلاب روسيه در سال 1917و برقراري حکومت موقت، سران حزب مساوات موافقت خود را با«جمهوري دموکراتيک روسيه »که پس از برکناري امپراتور نيکلاي دوم تأسيس يافته بود، اعلام داشتند. در همين سال کنگره ي مشترک حزب مساوات با «حزب فدراليستهاي ترک»برگزار شد. دو حزب نامبرده در اين کنگره اعلام اتحاد کردند و نام تازه اي برگزيدند و حزب مساوات را «حزب دموکراتيک فدراليستهاي مساوات ترک»ناميدند که هدف آن اتحاد همه ي ترکي زبانان در يک فدراسيون به رهبري ترکيه بود.
حزب مذکور از اين پس ادعاي خودمختاري و استقلال را عنوان کرد. در کنگره ي حزب، رسول زاده، گوجينسکي، اوسوبگ اف، آقايف و چند تن ديگر به عضويت کميته ي مرکزي انتخاب شدند. ارگان مطبوعاتي حزب روزنامه ي استقلال بود.
در دوران جنگ جهاني اول، پس از دومين انقلاب روسيه، در سال 1917و کناره گيري دولت روسيه از جنگ، ترکان نفوذ خود را در قفقاز گسترش دادند. در 15سپتامبر سال 1918سپاهيان ترک به فرماندهي نوري پاشا، شهر باکو را تصرف کردند. مساواتيان که در ماه مه همان سال دولت خود را در شهر تفليس تشکيل داده بودند و نام «جمهوري آذربايجان»برخود نهاده، اعلام استقلال کرده بودند، در سايه ي ورود سپاهيان عثماني، از گنجه که آن زمان يليزاوتوپل Elizavetopol(اليزابتوپل)نام داشت، به باکو منتقل شدند.
گمان مي رود گذاردن نام آذربايجان بر اران و شروان بنابر تمايل و به پيروي از سياست ترکان بوده است، زيرا ترکان با وجود چندين حمله به آذربايجان و کشتار فراوان، همواره مقاومت شديد مردم آذربايجان را برابر خود مشاهده کردند و بنابراين قادر نبودند از راههاي مستقيم مردم آذربايجان را به حمايت از خود وادارند. از اين رو طريق غير مستقيم در پيش گرفتند و در صدد برآمدند نخست قفقاز و آذربايجان راستين را زير نام ساختگي«آذربايجان »متحد گردانند و سپس در موقع مناسب حاکميت خويش را بر آن مستقر سازند.
در 30اکتبر 1918سپاهيان انگلستان به فرماندهي ژنرال تومسون شهر باکو را اشغال کردند و سپاه ترک را که در جنگ شکست يافته بود، از آن سرزمين بيرون راندند. با اين وصف دولت «جمهوري آذربايجان » که توسط مساواتيان تأسيس يافته بود، همچنان از طرف انگليسي ها به رسميت شناخته شد.
دولت مساوات حدود دو سال زير عنوان «دولت جمهوري آذربايجان » بر اران و شروان حکومت کرد. اين وضع تا 28آوريل 1920ميلادي ادامه يافت. در اين تاريخ واحدهاي ارتش سرخ به شهر باکو در آمدند، دولت مساواتيان را ساقط و تني چند از سران حزب و دولت مذکور را اعدام کردند. از همين تاريخ در باکو و پيرامون آن حکومت شوروي اعلام شد، ولي دولت جديد نيز نام «آذربايجان» را همچنان باقي نگاه داشت. بدين روال نام «آذربايجان»نخست از سوي ترکان و مساواتيان، سپس دولت انگلستان و سرانجام حکومت بلشويک هاي روسيه باقي نگاه داشته شد.
در اين که سرزمين قفقاز و به ديگر سخن اران و شروان در سراسر طول تاريخ هيچگاه نام آذربايجان نداشته است، جاي اندک شبهه و ترديدي نيست . استاد بارتولد، دانشمند روس درباره ي اطلاق نام آذربايجان بر اران چنين نظري ابراز داشت:
«نام آذربايجان براي جمهوري آذربايجان از آن جهت انتخاب شد که گمان مي رفت با برقراري جمهوري آذربايجان، آذربايجان ايران و جمهوري آذربايجان يکي شوند ...نام آذربايجان از اين نظر برگزيده شد. هر گاه لازم باشد نامي انتخاب شود که بتواند سراسرجمهوري آذربايجان را شامل گردد، در آن صورت مي توان نام اران را برگزيد».(5)
احمد کسروي مشابه نظر بارتولد را عرضه کرده و نام راستين جمهوري آذربايجان را اران دانسته و چنين نوشته است :«شگفت است که اران را اکنون آذربايجان مي خوانند. با آن که آذربايجان يا آذربايگان نام سرزمين ديگري است که در پهلوي اران و بزرگتر و شناستر از آن مي باشد و از ديرين زمان که آگاهي در دست هست، همواره اين دو سرزمين را از هم جدا بوده و هيچگاه نام آذربايگان بر اران گفته نشده است. تا کنون ندانسته ايم که برادران اراني ما ... براي چه نام تاريخي و کهن خود را کنار نهاده، دست يغما به سوي آذربايگان دراز کردند؟...بلکه از اين است که برادران اراني ما در آغاز زندگاني ملي پشت پا به تاريخ و گذشته ي سرزمينشان مي زنند و اين خود زياني بزرگ است و آنگاه تاريخ مانند چنين کار شگفت سراغ ندارد ».(6)
پي نوشت:
1.جوانشير قراباغي، ميرزا جمال."تاريخ قراباغ..."باکو،1959،ص41.
2.همانجا.
3.مسعودي ، علي بن حسين."مروج الذهب و معادن الجوهر".ترجمه ي ابوالقاسم پاينده، ج1، تهران،1356،ص173.
4.اصطخري ، ابواسحق ابراهيم."مسالک و ممالک"به کوشش ايرج افشار، تهران،1347،ص157، ج1.
5. .Bartold V.V,Sochineniia, Tom II, chast 1,Moscow,1963,p.703
6.کسروي،احمد."شهرياران گمنام".تهران،1335،ص265؛براي آگاهي بيشتر نگاه کنيد به :رضا عنايت الله.آذربايجان واران(آلبانياي قفقاز)تهران،1372.
منبع:پايگاه نور 33
/ن