عقل سرخ و حق سبزانسان شناسي اشراقي و حق انساني (4)
بر اين اساس، انسان موجودي امکاني است يعني آنچه مي تواند باشد از آنچه هست انساني تر است.بنابراين امکان با برابري رابطه دارد که به حقوق بشر به معناي حقوق سبز ختم مي شود.بنابر اين حق سبز همانا حق بشري است که قايل به برابري در امکان براي آنچه هر انساني مي تواند باشد، است.
حق به اين معنا ، نه قدرت است نه تملک ، نه تسلط است نه وظيفه .انسان بودن يک فرايند انتولوژيک است، نه يک وضعيت طبيعي -فيزيولوژيک يا سيکولوژيک، يا حتي صرفاً روحي -گرچه همه اينها را نيز در خود دارد . اين فرايند هستماني با وساطت«حق»چونان آنچه لازمه انسان بودن است سير ممکن خويش را طي مي کند و محقق مي شود .
بنابراين، بر اساس انسان شناسي اشراقي ، حق همانا امکان زندگي اصيل انسان است .اصيل بودن همانا مشارکت آدمي در انکشاف يا تجلي بودن است.حق،درستي است به معناي درست زيستن .حق تعلق داشتن است، اما تعلق آدمي به حقيقت بودن.بنابراين، حق،ادا شدني است و اصيل زيستن اداي حق بودن ادمي است.اصيل بودن هم «حق بودن»است و هم «حق بودن»اصيل زيستن از طريق انکشاف خويشتن ادمي بر خود او، يعني در بروز ممکن است .بروز مستلزم گسستن از خود از پيش داده است و تحقق ان همانا حق فراشدن ، يعني حق سبز است.سبز، اصيل بودن است و حق، امکان بودن.پس حق سبز، امکان اصيل بودن است.حق سبز يعني زيستن در پرتو معناي بودن .
فراغت از غلبه، سلطه و بهره کشي متضمن بروز ميزباني است، در پرتو بودن و محمل تحقق بودن يعني مراقب بودن.مراقبت از بودن متضمن آزادي از غلبه ميل به بهره کشي اقتصادي و اعمال ميل و خواست فردي، گروهي ، نژادي است .تسلط اقتصادي، سلطه سياسي، تکنولوژي و يرانگر ...بودن را به ويراني مي کشند .محافظت از بودن در مقابل چنين ويرانگري حق انسان بودن است.
بنابراين، انسان حق بودن چونان يک امکان دارد .چنين معنايي در مفهوم «ميزباني وجودي»، که به معناي رابطه فارغ از سلطه با ديگران ، چيزها و امور است، نهفته است.در اين نوع رابطه با جهان به جاي سروري، که همانا اعمال خواست قدرت است، چيزها ان گونه که خود هستند پذيرفته مي شوند و نه آن گونه که پروژه هاي شخصي ما ايجاب مي کند.
بدينسان «خود»ي در آنجا اصيل است که با «ديگران »باشد؛ نه اينکه ديگران براي او باشند.بنابراين، حق بودن چونان حلقه وجودي بين «خود» و «ديگري »پيوند مي زند نه اينکه با مانند قدرت فردي آنها را از يکديگر بگسلد .از طريق رابطه صحيح با بودن انسان مي تواند سکونت اصيل را در زمين تجربه کند، يعني سکونتي که در ان انسان در اعراض از غلبه ورزي-رها از ميل به سلطه و در ميزباني بودني ها زندگي مي کنند.ميزباني وجود، رابطه اي مخاطبتي است .در مخاطبت امکان ميزباني وجودي براي ديگري فراهم مي شود.در مخاطبت شنيدن وساطت مي کند.شنيدن بر خلاف ديدن در قرابت با منشأ صدا بهتر صورت مي پذيرد
بدين معنا، حق، همانا محقق شدن به گونه اي اصيل است.حق در وجود آدمي است و نه دادني است، نه گرفتني، نه داشتني ، نه طبيعي و نه الهي.حق تملک حقوق حداقلي است.لذا، نگرش اشراقي درباره انسان متضمن تعبيري حداکثري از حقوق بشر است که با تعبير حداقلي که حاصل نگرش فرد محور مدرن است تفاوت دارد.براي تعبير حداکثري از حقوق بشر مي توان از استعاره سبز، که تمثيلي است براي رشد و تعالي استفاده کرد.يعني اينکه انسان هنوز آنچه مي تواند باشد، نيست.حق در معناي پيش مدرن چگونه بودن را تعيين کرده بود و در معناي مدرن داشتن را تعيين کرد.در تعبير مدرن حق، با تعريفي که از انسان به صورت صريح يا ضمني آمده است به انچه متعلق انسان است پرداخته شده است.يعني حق منوط به انسان شده است .اما در تعبير اشراقي و زيستماني سهروردي و هايدگر رابطه حق با انسان واژ گونه مي شود و حق منطبق مي شودبا امر تجلي بودن.يعني انسان بودن به گونه اي که انسان مي تواند باشد، منوط مي شود به حقوق.چه ، انسان موجودي است مقيد به تقدم بودن بر خويشتن .اين رابطه پيشيني حق تفسير معناي بودن را براي انسان ايجاد مي کند.بدين معنا،«حق»يعن محمل تحققِ «بودن»، يعني مسئوليت مراقبه «هستي»، يعني سپر بلاي بودن، يعني در جايي قرار گرفتن که بودن محافظت شود، يعني براي بودن حق قائل شدن نسبت به خود .يعني انسان آن گونه باشد که حق بودن را ادا کرده باشد.پس، حق سبز همانا حق اصيل زيستن براي اداي «حق بودن»است.
نتيجه گيري
مقايسه دو نوع تعبير درباره انسان، يعني تعبير مدرن و تعبير استعلايي (اشراقي و هرمنوتيکي )به اين نتيجه رهنمون مي شود، که انسان مدرن انسان تقليل يافته است.فرديت ، اراده ورزي، غلبه بر چيزها ميل به تملک... .
هر يک به گونه اي انسان را به وجوه خاصي از وي، که ضرورتاً شاخص وجودي او نيستند، تقليل داده است.لذا، نظريه هاي حق مبتني بر چنين نگرشي نمي توانند فارغ از همين تقليل گرايي باشند.در نتيجه حقوق متصوره براي انسان مدرن، در عين ضروري (طبيعي ، عقلايي، مطلوب)بودن، حداقل حقوق انساني است.علاوه بر اينکه بر برخي تعابير، مثلاً حق تملک و ازادي چونان دارايي انسان تعابير فرهنگي خاصي هستند که ضرورتاً شموليت فرافرهنگي ندارد.پس، نظريه حق مدرن دو اشکال دارد :
1.تقليل گرا و حداقلي است
2.خاص گرا و قوم گرا است
حق حيات، امنيت ، مقابله با ستم، ازادي هاي سياسي، برابراجتماعي، از جمله حقوق انسان مدرن اند که اگر چه اساسي اند؛اما حداقلي اند.انسان شناسي اشراقي، بر خلاف فردگرايي مدرن ، تعادلي گراست.شاخص انسان در خصلت کمال يابي، تعالي پذيري، تحول و تحقق وجودي است.لذا، حقوقي که چنين انسان شناسي متضمن آن است حقوق حداکثري است.انسان محمل نور بودن است و مخاطب حدوث حقيقت.بدين لحاظ محق کمال و معطوف به محقق شدن است.در نگرش کلاسيک هر چيزي بنا به ماهيت (يا غايت)خود عملکردي دارد.زندگي نيکو از يک روان برخوردار از هماهنگي و سلامت بر مي ايد.يعني اينکه، زندگي نيکو آن زندگي است که در آن تمايلات بشري هر کدام در جاي خود حداکثر رضايت و اقناع به خشنودي مي رسند.
پي نوشت ها :
*دانشيار دانشگاه تربيت مدرس
1.مفهوم قانون طبيعي را بايد از مفهوم قانون طبيعت يعني قوانين و الگوهاي فرايند طبيعي مورد علاقه علوم طبيعي تمييز داد.قانون طبيعي اصولاً به عنوان نظمي هنجاري تلقي شده است که يا با نوعي قدرت ماوراء طبيعي ايجاد و توصيه شده و يا در قواي تعقل و فردآدمي نهفته است(وينسنت، 163:1371
2.مفهوم لاتين jusبه معني درست بودن چيزي در وضعيت معيني است ودر حقوق روم هيچ گاه براي مالکيت به کار نمي رفت(وينسنت،163:1371
3.البته تعبير تمليکي از «حق»در ساختار فئوداليته عملاً وجود داشت، اما فاقد پشتوانه نظري و فلسفي بود.در مورد مقوله حق مالکانه در قرون وسطي به اراي جان ساليسبوري و نيز تحليل هاي ماکس وبر از جامعه فئودال در غرب در اثر معروف وي اقتصاد و جامعه -بخش سوم -مراجعه شود
4.ارتباط بين حق و ازادي فردي در بيانيه حقوق 1689انگليس، بيانيه حقوق ايالت و يرجينياي 1776،اعلاميه حقوق بشر و شهروند1789فرانسه، بارز است
5.حقوق بشر نشان دهنده يک انتخاب اجتماعي از يک تصوير و پندار اخلاقي ويژه از توانائي هاي انسان است که بر تعبيري از حداقل هاي ضروري يک زندگي شرافتمندانه مبتني است.طبيعت انساني چونان مبناي حقوق بشر، در برگيرنده عناصر اخلاقي ، تاريخي اجتماعي و طبيعي است (فريمن :51)
6.و به تبع اين رابطه امکان به آشکاري در آمدن ديگر موجودات را وساطت مي کند
7.Die Metaphysik denkt den Menschen von der animalita her und denkt nicht zu seiner humanitas hin.(Brief uber den Humanismus.P 332)
8.Die hochsten humanitischen Bestimmungen des Wessen des Menschen die eigentliche Wurde des Menchen noch nicht erfahern .(ibid,P.329
9.هايد گر از واژه اگزيستانس (existenz)براي «هستي آدمي » به طور اخص استفاده مي کند.وي واژه اگزيستانس را به معنائي متفاوت با existenciaکه به معناي «هستي »است، استفاده مي کند. اگزيستانس به معناي نوع خاصي از هستي، يعني «وجود آدمي »است .به تعبير هايدگر،existenzهمان «برون زيستن»(ek-sistenz)است که مشخصه ادمي است.هايدگر منشأ existenzرا در واژه ekstasisيوناني مي داند که به معناي گسستن (rupture)است.آدمي «برون ريستنده »است چون «در عالم است»او «هميشه به خاطر چيزي »هست.
اسميت، گريگوري (1380)گذار به پسا مدرنيته ، اصفهان ، نشر پرسش
بيلفلدت ، هينر(1380)«حقوق بشر غربي، حقوق بشر اسلامي »،ترجمه کمال پولادي ، گزارش گفتگو ، سال اول ، شماره 3
چاندوک، نيرا(1377)جامعه مدني و دولت ، ترجمه ي ف .فاطمي /وحيد بزرگي، تهران، نشر مرکز
راسخ، محمد (1381)حق و مصلحت، تهران ، طرح نو
سعيدي ،حسن(1380)عرفان در حكمت اشراق ،تهران ،دانشگاه شهيد بهشتي
سهروردي، (1380)مجموعه مصنفات، پژوهشگاه علوم انساني، تهران
عباسي داکاني، پرويز(1380)شرح قصه غربت غربي سهروردي، تنديس ، تهران
فريمن، مايکل (1380)مباني فسلفي حقوق بشر، در حقوق بشر در پرتو تحولات بين الملل ، ترجمه و گردآوري نشر، 1380تهران، مشخصات مقاله فريمن به قرار زير است
Michael Freeman , The Philosophical Foundations of Human Rights , Human Rights Quarterly 516_491(1994)16
کانت امانوئل (1369)متافيزيک اخلاق، ترجمه حميد عنايت و علي قيصري، تهران، خورازمي
وينسنت ،اندرو (1371)نظريه هاي دولت، ترجمه حسين بشيريه، تهران، نشر ني
هابرماس ، يورگن(1381)جهاني شدن و آينده دموکراسي، ترجمه کمال پولادي، تهران نشر مرکز
هوفه، اتفريد(1383)درباره عدالت ، ترجمه، ا ، طبري ، تهران، نشر اختران
/ج