جايگاه و تأثير آيين مسيحيت در آفريقا (2)
نويسنده: محمدرضا شكيبا*
دوره هاي ورود مسيحيت به آفريقا
البته اروپايي ها و بيشتر هلندي ها از قرن شانزدهم تا نيمه هاي قرن نوزدهم، در بخش هاي محدودي از آفريقا فعال بودند. آنها علاوه بر تلاش براي مسيحي كردن مردم، به اين امر تجارت و به ويژه تجارت برده نيز اشتغال داشتند و كسب ثروت و قدرت را سرلوحه كار خويش قرار داده بودند؛ از اين رو عملاًً تلاش هاي ديني آنها سودمند نبوده و با استقبال مردم رو به رو نمي گرديد. براي مثال، قلعه مربوط به حضرت مسيح (ع) در مومباسا، محل تجمع و حضور مسيحيان بوده و به مدت يك قرن پابرجا بود؛ ولي سرانجام پس از حمله حكمرانان مسلمان منطقه به آن قلعه، تنها 600 پيرو آيين مسيحيت در آن قلعه حضور داشته و مردم از گرايش به آن آيين امتناع مي كردند. در اين خصوص، نژادپرستي اروپايي و تجارت برده، نقش عمده اي در عدم استقبال مردم به آن آيين داشت. گفتني است كه اين گروه از سوي واتيكان حمايت و پشتيباني مي شدند. به همين دليل، آنها تلاش هاي خود را يك امر مذهبي و مقدس قلمداد كرده و از انجام رفتار غير اخلاقي و مغاير با كرامت انساني نسبت به پيروان ديگر اديان، ابايي نداشتند.
البته بايد اذعان كرد كه مسيحيت به عنوان يك تمدن و آيين، اولين عامل تأثيرگذار خارجي در تاريخ آفريقا محسوب شده و نخستين سنگ بناي جهاني شدن را در قاره ايجاد كرد. اكنون نيز علما و انديشمندان مسيحي، براي خود وظيفه و رسالتي بيش از آموزش دين قائل بوده و خواهان رهبري و اداره جامعه هستند. دوره دوم حضور مسيحيان در اروپا، براي مردم آفريقا خوشايند نبود؛ زيرا موجب رواج بازار برده و و افزايش ناآرامي هاي داخلي به دليل اتخاذ رويكرد سلطه جويانه و تجارت برده گرديد و به اين دليل نيز آيين مسيحيت در اين دوره چندان رواج نيافت. البته دليل اصلي آن، ناتواني دولت استعماري پرتقال در دستيابي به اهداف و حفظ سلطه خود بر كشورهاي شرق و جنوب قاره بوده است.
اما دوره سوم حضور مسيحيت در آفريقا كه از نيمه دوم قرن نوزدهم آغاز گرديد، در توسعه و رواج آيين مسيحيت بسيار مؤثر بود؛ به گونه اي كه گرايش مردم آفريقا به مسيحيت موجب شگفتي ارباب كليسا شده و آنها انديشه آفريقاي مسيحي تا سال 2000 را در سر پروراندند؛ از اين رو به دليل تلاش بي وقفه مبشران در پايان سال 2000، از هر پنج مسيحي، يك نفر آفريقايي بوده است؛ در حالي كه در ابتداي قرن، تنها 5 ميليون نفر از جمعيت 200 ميليوني قاره، مسيحي بودند. در مورد گسترش مسيحيت در قرن بيستم، علاوه بر تلاش هاي دولت هاي استعماري بايد به نقش هيأت هاي تبشيري نيز اشاره نمود. در واقع، كليساهاي تبشيري، عامل مهم توسعه و سلطه فرهنگي استعمار به شمار مي رفتند؛ زيرا آنها داراي امكانات سركوب كننده و آگاهي بخش بودند؛ بدين معني كه همزمان سلطه استعمار و مدرنيسم را ترويج مي كردند. كليساهاي تبشيري به آموزش كه آفريقايي ها آن را عامل مهم پيشرفت استعمارگران مي دانستند، اهميت فراواني مي دادند. رجينالد بابي در كتاب خود «كليساهاي پويا» به تلاش خودجوش و ارزشمند اربابان كليسا اشاره كرده است. در آفريقا نيز تأثير پويايي كليسا بر گسترش آن آيين و جلب نظر مردم، امر بسيار مهمي است كه مي تواند مورد استفاده ديگر مبلغان قرار گيرد.
گفتني است كه در تاريخ آفريقا، حوادثي كه بين سالهاي 1880 تا 1935 به وقوع پيوست، بي سابقه بوده است و تأثيرات آن، چنان ژرف و پايدار بود كه كل آفريقا را تحت تأثير قرار داد. در نيمه هاي قرن نوزدهم، بسياري از مبشران و مكتشفان به اقصي نقاط آفريقا سفر نموده و نقشه هاي مناسب و دقيقي از منطقه فراهم آوردند. هيأت هاي تبشيري همچنين با تأسيس كليسا و توسعه خدمات جانبي آن، درصدد مبارزه با برده داري و برده داران برآمده و كليساها را به مركز حمايت از برده هاي فراري تبديل كردند. هيأت هاي تبشيري با ترويج مذهبي و تلاش براي تربيت افراد نخبه در راستاي عمومي ساختن آيين خويش برآمدند. به طور كلي، در پايان قرن نوزدهم به استثناي اتيوپي و ليبريا، تمام مناطق آفريقا تحت سلطه استعمار قرار گرفته و آفريقايي ها به طور مستقيم و آشكار فشار و ظلم استعمارگران را احساس مي كردند. اين امر گاهي به صورت ماليات هاي مستقيم و يا مصادره زمينها و اعزام افراد براي بيگاري وگاهي نيزغيرمستقيم به صورت سركوب و تحقير آداب و سنن و ترويج مباني فرهنگي و ديني كشور مسلط، صورت مي گرفت.
سومين دوره گسترش مسيحيت، به دليل تحول در رويكرد كليسا از اهميت بسياري برخوردار بوده و خود به سه دوره تقسيم مي شود. در اين دوره، مبشران مسيحي به صورت گروهي، با امكانات مادي فراوان، حمايت دولت ها و برخورداري از عشق و ايثار نسبت به آيين خود، وارد آفريقا شده و به تبليغ مواضع ديني و اصول آيين خويش پرداختند. در همين دوره بود كه مذاهب كاتوليك، لوتران، پروتستات، انگليكن، فرانسيسكن و ديگر فرقه ها كه هر يك به كشوري وابستگي داشتند، در آفريقا رواج پيدا كرده و با استقبال رو به رو شدند. گفتني است، تاكنون مسيحيت آفريقايي صاحب نفوذ و اعتباري فراتر از مسيحيت كشور مادر بوده و خود را صاحب رسالت تبليغ و پاك كردن دين از زنگارهاي زمان و افراد غير علاقمند مي داند.
بخش دوم،حدوداً سال 1910 تا 1960 را در بر مي گيرد كه دوران تثبيت، سازماندهي و بومي سازي مسيحيت تبشيري بود. در اين دوران، علاوه بر كليساهاي مدرن و جهاني، فرقه هاي مستقل مسيحي نيز رشد و گسترش يافته و بسياري از مردم آفريقا به آن كليساها گرويدند.
دوره سوم از 1960 تاكنون است كه مي توان آن را دوران رشد سريع، گسترش و استقلال انديشه مسيحي قلمداد كرد و آن را دوران كليساي مدرن ناميد.
نقش آموزش در ترويج فرهنگ و تمدن غربي
واقعيت اين است كه شيوه و رويكرد استعماري موجب نوعي فرهنگ زدايي از اذهان نخبگان، روشنفكران و تحصيل كردگان آفريقايي شده و همين امر به تدريج راه را براي نفوذ و حتي هجوم فرهنگ غرب هموار كرد. در واقع هنگامي كه زبان، فرهنگ، انديشه و باورهاي ديني سفيد پوستها به مردم آفريقا آموزش داده مي شد، به تدريج نوعي فراموشي از هويت پيشين به وجود مي آورد و انساني جديد پديدار مي شد كه نه ريشه در فرهنگ بومي داشت و نه كاملاً به فرهنگ جديد وابسته بود، ضمن اينكه امكانات سياسي، اقتصادي قاره نيز موقعيت مناسب را براي مردم فراهم نمي آورد.
همان گونه كه قوام نكرومه گفته است: جامعه ما ديگر يك جامعه باستاني نيست، بلكه جامعه نويني است كه با تأثيرپذيري از مسيحيت اروپايي و اسلام، گسترده و فربه شده است؛ از اين رو به يك باور و انديشه جديدي نياز است تا هويت ما را در قالب يك تعريف جديد معرفي كند؛ آرماني كه گذشته و اصول ما را تحت الشعاع قرار ندهد، آرمان و انديشه اي كه موجب تثبيت و انسجام تجربه آفريقايي در زمينه آيين هاي اسلام و مسيحيت و جوامع سنتي آفريقايي گردد.» باورها و اصول ديني سنتي آفريقايي از آنجايي كه از يك سو با انسان و از سوي ديگر، با مظاهر و نمادهاي طبيعت پيوند خورده، برداشت هاي شخصي از آيين هاي بومي به تعداد نفوس آدميان است. اما اديان الهي داراي اصول و ارزش هاي ثابت بوده كه حتي ساختار جامعه را بر اساس نياز و اصول خود شكل مي دهند. همين مسأله، موجب برخورد برخي آفريقايي ها با آيين هاي الهي شده؛ زيرا هويت فرهنگي و ديني آنها به صورت آشكار مورد تعرض قرار گرفته و حتي گاهي مورد مسخره واقع مي شد. كتاب جومو كنيانا به نام «پيش به سوي كوه كنيا» و زمان چينوا آچب با عنوان «هيچ چيز در جاي خود قرار ندارد»، نشانگر اين نگراني است. از آنجايي كه رشد و مقبوليت عمومي آيين مسيحيت پيوند نزديكي با سلطه استعمار داشت، آن آيين در راستاي محو برخي باورها و معرفي فرهنگ و زبان كشور استعمارگران گام برداشته و نوعي نگراني و تنش در بين مردم به وجود آورد؛ حال آنكه اسلام از اين ويژگي برخوردار نبوده و رشد آن حساسيت برانگيز نبود.
در چند دهه اخير، كشورهاي آفريقايي شاهد رشد تلاش هاي ديني گسترده و متمركز بوده اند. مبلغان و علماي مسيحي كه يا در داخل كشور و يا در خارج، آموزش ديده بودند، باجديت درصدد گسترش آموزه هاي خود بوده و در راستاي بومي كردن آيين خود گام بر مي داشتند.
در واقع، به دليل معرفي شيوه آموزش استعماري (آموزشي كه توسط مسيحيان اداره و هدايت مي شد) و پيدايش ساختار اجتماعي كنوني، مسيحيان از موقعيت مناسب تري برخوردار شده و در امور اقتصادي و سياسي قاره مؤثرتر واقع شدند. گفتني است كه به دليل سلطه استعمار و حمايت آنها از انديشه مسيحي، آموزش و پرورش از قديم الايام همواره يكي از عوامل نگراني و ناراحتي مردم مسلمان بوده و از شرايط آن شكايت و انتقاد مي كردند. ساختار و سازمان بندي آموزشي رسمي، موجب تقويت و تثبيت وجوه تمايز و تقسيم بندي موجود اقتصادي و اجتماعي در جوامع شرق آفريقا شده و به برتري و اولويت بخشيدن برخي گروه هاي نژادي كه از سابقه و ارتباط بيشتري با گروه هاي تبشيري برخوردار بودند، منجر شده است.
پي نوشت ها :
*کارشناس مسائل آفريقا
منبع:پایگاه نور35ادامه دارد...
/ع