نظريه فمينيستي در روابط بين الملل (2)
نويسنده: عليرضا کوهکن *
3- جايگاه تئوري فمينيستي در روابط بين الملل
با بررسي مناظره هاي موجود در روابط بين الملل نيز مي توان بهره جايگاه تئوري هاي فمينيستي را شناخت. اولين مناظره بين رئاليسم و ايده آلسيم بوده که به مسايل جنسيتي بي توجه بود. در اين مناظره رئاليست ها با تاکيد بر دولت هاي مقتدر و منازعه، مسايل وابستگي متقابل، خانواده و همکاري را رد مي کند. ايده آليست ها بر همکاري و وابستگي متقابل تأکيد دارند ولي سازمان ها و مفاهيم جنسيتي را رد مي کنند. در دومين مناظره عقل گرايي پوزيتويستي عرصه را از روش هاي تاريخي و هنجاري مي ربايد در حالي که نهاد گرايان نئوليبرال بر وابستگي متقابل و همکاري تاکيد داشتند ولي زنان تنها جهت خدمت به برنامه هاي مردانه در نظر گرفته مي شدند (Sinha and others, 1999: 242).
مناظره سوم پوزيتويسم عليه پست پوزيتويسم مي باشد. در اين مناظره بسياري از مفاهيم اساسي، تقسيمات و تئوري هاي روابط بين الملل تحت چالش بسيار پيچيده قرار گرفت. جوزف لپيد(5) معتقد است مناظره سوم نتيجه شکست فلسفه تجربه گرا پوزيتويستي است که در علوم انساني مشخص شد و موجب بازنگري معرفت شناسانه، هستي شناسي در مباني تلاش هاي علمي آنهاست. ليپد معتقد است که درون رشته روابط بين الملل متخصصاني مسئول واردات رهيافت هاي بيگانه هستند که دو گانه گرايي متاتئوريک در همه اشکال آن را رد مي کنند و شامل پست مدرنيست ها، پسا ساختار گرايان و نظريه پردازان انتقادي و تحليل گران گفتماني مي باشند. از اين رو تئوري فمينيستي بخش اساسي اين مناظره مي باشد (Zalewski, 1993: 14-15). ويتورث نيز مناظره سوم را به دو دليل مفيد مي داند: نخست اينکه اين مناظره با تاکيد رهيافت هاي متعدد يا پارادايم هاي روابط بين الملل نه تنها احتمال بلکه اجتناب ناپذيري مفاهيم رقيب متاتئوريک روابط بين الملل را مي پذيرد. دوم اينکه به علت نوع سئوالات مطروحه در آن مناظره به سوي راه هاي کشانده شده ايم که انتقاد مي تواند به صورت بسيار موثري درون پارادايم هاي روابط بين الملل جاي گيرد و توسط موازين آن مي توان درون رهيافت هاي مختلف روابط بين الملل مقايسه و قضاوت نمود. در چنين شرايطي فضا جهت فمنيست ها براي به چالش کشيدن پارادايم هاي روابط بين الملل از ديد جنسيتي فراهم گشته است (Whitworth, 1997: 40-41).
4- مکاتب مختلف فمينيستي در روابط بين الملل
4-1- فمينيسم ليبرال
نظريه ليبرال فمينيستي به طور تاريخي درباره حقوق برابر براي زنان مربوط بوده است. آنان استدلال مي کنند که زنان انسان اند و مانند مردان از همان حقوق طبيعي لاينفک برخوردارند. جنس زن به حقوقش ارتباطي ندارد. آنان در پي اثبات اين مطلب هستند که تفاوت هاي در خور توجه ميان دو جنس ذاتي نيستند بلکه نتيجه اجتماعي شدن و شرطي سازي نقش جنسي اند (پاملا، کلر، 1376: 260-254). به عقيده ويتورث فمينيست هاي ليبرال دو استراتژي را دنبال مي کنند: نخست بيان ميزان تحت الشعاع قرار گرفتن زنان در صحنه هاي سنتي روابط بين الملل و راه هاي مبارزه با موانع حضور مشترک آنها. دوم کشف جايگاه زن با وجود نيت آنها از صحنه روابط بين الملل. آنها دلايل متعددي براي تحت سلطه قرار گرفتن زنان شمرده اند که يکي از رايج ترين توضيحات آن اجتماعي شدن زنان در آن گونه فعاليت هاست. آنها معتقدند پسران از بدو تولد با تفنگ بازي مي کنند و نه دختران، لذا مسايل امنيتي و سلاح موضوعي مردانه شده است. دليل ديگر مربوط به نظام و سيستم مي باشد. در نظام بين الملل موانعي بر سر راه حضور زنان وجود دارد. در ديدگاه ليبرال فمينيسم، سياست عالي، مسائل امنيتي و صلح، سياست گذاري و جنگ و ... مانع حضور زنان در خط اول روابط بين الملل شده است. آنها معتقدند صرف ورود زنان به روابط بين الملل مفيد نيست زيرا چه از لحاظ تئوري و چه از لحاظ عملي با آنها تبعيض آميز برخورد شده است. آنها به فعاليت هاي زنان در طول جنگ و در صحنه نبرد و در خانه و در صنايع و در مباحثات صلح و ملت سازي تاکيد دارند (Whitworth, 1997: 12-15).
فمينيست هاي ليبرال گرچه به اتخاذ مواضع اثبات گرايانه گرايش دارند، ولي به تحقيق بي طرفانه و منصفانه معتقدند زيرا آنها با ملحوظ داشتن زنان به منظور توليد دانش نسبت به جنسيت بي طرف، بر پيش داوري تحقيقات اثبات گرايانه مردانه چيره مي شوند (پاملا، کلر، 1376: 266). فمينيسم ليبرال مشکل اصلي را در وضع استخدامي و نابرابري اقتصادي زنان و فرصت هاي نابرابر از لحاظ جنسي مي جويد و راه حل را در ايجاد برابري در حد امکان مي داند. به نظر ليبرال ها تسلط مردان بر زنان در قانون نهادينه شده و موجب اخراج زنان از حوزه هاي مهمي از حيات اجتماعي گشته است. بنابراين ليبرال ها از آرمان هاي برابري ميان زن و مرد دفاع مي کنند (بشيريه، 1379: 107).
4-2- فمينيسم اصولگرا(6)
اين گروه از فمنيست ها معتقدند که دانشي که ناشي از تجارب زنان در حاشيه جهان سياست است واقعاً بي طرفانه و مهم تر است چرا که در روابط قدرت شرکت نداشته و مقهور آنها نيستند، منازعه سياسي زنان عليه در حاشيه قرار گرفتن خود، به آنها بي طرفي بخشيده است و به آنها امکان درک بهتر مسايل را مي دهد (Linklater, Burchill, 1996: 215). آنها معتقدند افرادي که از لحاظ اجتماعي تحت سلطه اند – در اين مورد زنان در روابط بين الملل – ديدگاههاي دقيق و متفاوتي در مورد چگونگي جهان، قوانين و عملکرد آن دارند و بايد اين ديدگاه ها را لحاظ کرد (Routedge Encyclopedia of Philosophy, 1998) فمينيست هاي اصولگرا معتقدند که دانش مردان هرگز نمي تواند کامل باشد. منظور آنان فقط اين نيست که ستمديدگان مي توانند بيشتر بدانند، بلکه اين نيز هست که دانش ايشان طي مبارزه شان عليه ستم حاصل مي شود. دانش زنان از مبارزه عليه مردان و کوششي حاصل مي شود که قصد دارد اين دانش را جايگزين دانش تحريف شده اي سازد که مردان توليد کرده اند و از آن براي کنترل و فرودست سازي زنان استفاده مي کنند. آنان معتقدند توصيف هاي آنان نسبت به توصيف هاي مردان کمتر جانبدارانه و کمتر تحريف شده اند (پاملا، کلر، 1376: 242).
فمينيست هاي اصولگرا بر ويژگي هاي منحصر بر فرد زنان تاکيد دارند و معتقدند تفاوت هايي بين جنسيت هاي مختلف وجود دارد که تنها ساختارهاي اجتماعي و يا جبرهاي فرهنگي نيستند (Goldstein, 1999: 117). آنها چارچوبي جهت بررسي مجدد مفروضات اصلي رئاليست ها مي سازند و استدلال مي کنند که رئاليست ها بر کشورهاي مجزا و خودرفتار تاکيد دارند زيرا مردان جدايي را بر وابستگي متقابل ترجيح مي دهند. پسران از همان دوران طفوليت بين خود و پرستار خود تفاوت مي بينند لذا به جدايي و خودرفتاري روي مي آورند در حاليکه دختران اين تفاوت را احساس نمي کنند و لذا وابستگي را مي پسندند. آنها به طور کلي زنان را صلح طلب و مردان را جنسيتي جنگ طلب مي دانند. به اعتقاد آنها جنگ در حقيقت از ذهن مردان آغاز مي شود اما اساس صلح را بهتر است در ذهن زنان بجوئيم (Goldstein, 1999: 118-124).
رابرت کيوهين معتقد است: فمينيسم اصولگرا، در مورد مسايل مفهومي روابط بين الملل – خصوصاً در صورتي که با فمينيسم تجربه گرا ترکيب شود – امکان تدوين غني تر و معطوف به جنسيت و نيز انتقاد از تعصب جنسيتي که در مفاهيم وابستگي متقابل و نهادينه سازي که توسط مردان ساخته شده، ممکن مي سازد. مثلاً، کيوهين در مورد قدرت که از مفاهيم اساسي رئاليست ها مي باشد به جاي تاکيد بر «کنترل بر سايرين» جنبه «ترغيب جهت همکاري با هم» برداشت مي کند. اين برداشت، مفهوم حاکميت را نيز زير سوال مي برد و چنانکه کيوهين بيان مي دارد تفکر فمينيستي بر هويت در کنار ديگران تاکيد دارد تا متفاوت نمودن خود از ديگران (Zalewski, 1993: 25-26). به اعتقاد کيوهين مفاهيم فمينيسم اصولگرا به اين معني نيست که ديدگاه هاي فمينيستي لزوماً به طور مطلق بر نظرات سنتي برتري دارند بلکه آنها تنها ديدگاه هاي معتبري از واقعيات پيچيده جهان سياست ارائه مي دهند، مفاهيم فمينيسم اصولگرا نقطه عزيمت روشني جهت توسعه فمينيسم در روابط بين الملل ايجاد مي کند (Zalewski, 1993: 13).
پي نوشت ها :
* دانشجوي کارشناسي ارشد پيوسته، رشته معارف و علوم سياسي، ورودي 1380 ، دانشگاه امام صادق (ع).
1- Sandra Whitworth
2- meaning
3- Richard Ashley
4- socially constracted
5- Josef Lapid
6- Standpoint Feminism
7- malestream
ادامه دارد...
/ج