حلقهي زلف تو بر گوش همي جان ببرد شاعر : انوري دل ببرد از من و بيمست که ايمان ببرد حلقهي زلف تو بر گوش همي جان ببرد که همي جان و تن و دين و دلم آن ببرد در سر زلف تو جز حلقه و چين خاصيتي است که همي زلف تو از راه دل آسان ببرد خود دل از زلف تو دشوار توان داشت نگاه هيچ دل را که همي سخت به سامان ببرد از خم زلف تو سامان رهايي نبود کين مرا زود که از خدمت سلطان ببرد عشق زلف تو چو سلطان دلم شد گفتم که کنون خوش خوشم از طاعت يزدان ببرد برد از خدمت...