خواجه دانم که پيش جيش سخاش شاعر : انوري موج دريا همي کند يزکي خواجه دانم که پيش جيش سخاش چوبک کوزه فقع بمکي باز اگر تو فقع خوري به مثل دور از اينجا اگر ز هم بچکي از تو يک قطره خون به حيله چکد خواجگي کردن از شهاب زکي خواجه هستي چرا نياموزي چون قضاي آسمان شد نافذ في کل شيي اي خداوندي که بر روي زمين فرمان تو نزد رايت روي خورشيد از خجالت کرده خوي پيش قدرت پشت گردون از تواضع داده خم پاي تا سر هم در آن ساعت کمر بندد چو ني سرو آزاد ار...