خواجه دانم که پيش جيش سخاش

خواجه دانم که پيش جيش سخاش شاعر : انوري موج دريا همي کند يزکي خواجه دانم که پيش جيش سخاش چوبک کوزه فقع بمکي باز اگر تو فقع خوري به مثل دور از اينجا اگر ز هم بچکي از تو يک قطره خون به حيله چکد خواجگي کردن از شهاب زکي خواجه هستي چرا نياموزي چون قضاي آسمان شد نافذ في کل شيي اي خداوندي که بر روي زمين فرمان تو نزد رايت روي خورشيد از خجالت کرده خوي پيش قدرت پشت گردون از تواضع داده خم پاي تا سر هم در آن ساعت کمر بندد چو ني سرو آزاد ار...
شنبه، 28 اسفند 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
خواجه دانم که پيش جيش سخاش
خواجه دانم که پيش جيش سخاش
خواجه دانم که پيش جيش سخاش

شاعر : انوري

موج دريا همي کند يزکيخواجه دانم که پيش جيش سخاش
چوبک کوزه فقع بمکيباز اگر تو فقع خوري به مثل
دور از اينجا اگر ز هم بچکياز تو يک قطره خون به حيله چکد
خواجگي کردن از شهاب زکيخواجه هستي چرا نياموزي
چون قضاي آسمان شد نافذ في کل شيياي خداوندي که بر روي زمين فرمان تو
نزد رايت روي خورشيد از خجالت کرده خويپيش قدرت پشت گردون از تواضع داده خم
پاي تا سر هم در آن ساعت کمر بندد چو نيسرو آزاد ار قبول بندگي يابد ز تو
بوستان را نقش نيسان بندد اندر ماه دينقشبند کل ز تاثير صباي لطف تو
اي بسيطش سير فرمان تو صد ره کرده طيشاد زي کامروز در اقطاع عالم سر به سر
هردو سنگ‌انداز و سنگ اندازه‌ي آن تا به کيدوستان و دشمنانت در دو مجلس مي‌کنند
دوستانت تا به روز عيد سنگ انداز ميدشمنانت تا به روز حشر سنگ‌انداز عيش
پيشه کن گاه گاه نيکيکيصبر کن تا زمانه خو نشوي
ندبي زو و از تو سيکيکينرد عمر تو خوش زمانه ببرد
گشته گردان چو انجم فلکياي سر از کبر بر فلک برده
به سماکي رسيده از سمکيبه عقابي رسيده از مگسي
حاش لله ديو را ملکيبس بس اکنون که بيش از اين نرسد
هنرت چه و نسبت تو به کيبر جهان خواجگي همي راني
نه بخيلي و خشم و بي‌نمکينمک ديگ خواجگي جودست
صدفي آيد از تو ني فنکياي که خرچنگ و خارپشتي تو


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.