طبع تو دمساز نيست چاره چه سازم شاعر : خاقاني کين تو کمتر نگشت مهر چه بازم طبع تو دمساز نيست چاره چه سازم تيغ فراقت دريد پردهي رازم تير جفايت گشاد راه سرشکم ز آتش سودا ببين که در چه گدازم از شب هجران بپرس تا به چه روزم پس به چه دل دست سوي زلف تو يازم زهرهي آن نيستم که پاي تو بوسم هر سه توئي ز آن به سوي توست نيازم باز نيازم به شاهد و مي و شمع است