چه کرده‌ام که مرا پايمال غم کردي

چه کرده‌ام که مرا پايمال غم کردي شاعر : خاقاني چه اوفتاده که دست جفا برآوردي چه کرده‌ام که مرا پايمال غم کردي چو برگ گل سخني گفتمت بيازردي به نوک خار جفا خستيم نيازردم بخورد خونم و گفتا برو نه در خوردي مرا به نوک مژه غمزه‌ي تو دعوت کرد زمردي است مرا صبر نه ز نامردي به حق غمزه‌ي شوخ تو در رسم ليکن به سرد پاسخ گوئي عليک و برگردي به ره چو پيش تو باز آيم و سلام کنم که ديد هرگز سوزنده‌اي به اين سردي بسوختي تر و خشک مرا به پاسخ سرد دگر چه...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
چه کرده‌ام که مرا پايمال غم کردي
چه کرده‌ام که مرا پايمال غم کردي
چه کرده‌ام که مرا پايمال غم کردي

شاعر : خاقاني

چه اوفتاده که دست جفا برآورديچه کرده‌ام که مرا پايمال غم کردي
چو برگ گل سخني گفتمت بيازرديبه نوک خار جفا خستيم نيازردم
بخورد خونم و گفتا برو نه در خورديمرا به نوک مژه غمزه‌ي تو دعوت کرد
زمردي است مرا صبر نه ز نامرديبه حق غمزه‌ي شوخ تو در رسم ليکن
به سرد پاسخ گوئي عليک و برگرديبه ره چو پيش تو باز آيم و سلام کنم
که ديد هرگز سوزنده‌اي به اين سرديبسوختي تر و خشک مرا به پاسخ سرد
دگر چه خواهي کردن که کردني کرديمرا نگوئي کاخر به جاي خاقاني


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط