اي من ز دو چشم نيم مستت مست شاعر : خواجوي کرماني وز دست تو رفته عقل و دين از دست اي من ز دو چشم نيم مستت مست برخيز که نوبت سحر بنشست بنشين که نسيم صبحدم برخاست وز لعل تو قيمت شکر بشکست با روي تو رونق قمر گم شد نقاش ازل که نقش رويت بست گوئي در فتنه و بلا بگشود واندر سر زلف دلکشت پيوست برداشت دل شکسته از من دل بي باده کجا قرار گيرد مست از لعل تو يکزمان شکيبم نيست آخر بر هر کس آبروئي هست در عشق تو ز آب ديده خواجو را ...