دوش پيري ز خرابات برون آمد مست

دوش پيري ز خرابات برون آمد مست شاعر : خواجوي کرماني دست در دست جوانان و صراحي در دست دوش پيري ز خرابات برون آمد مست توبه‌ي من چو سر زلف چليپا بشکست گفت عيبم مکن اي خواجه که ترسا به چه‌ئي چون تواند دل سودا زده در تقوي بست هرکه کرد از در ميخانه گشادي حاصل خود پرستي نکند هر که بود باده پرست من اگر توبه شکستم مکن انکارم از آنک چه توان کرد که تير خردم رفت از شست گر بپيري هدف ناوک خلقي گشتم تا سر از خاک بر آرم به قيامت سرمست مستم آندم که بميرم...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دوش پيري ز خرابات برون آمد مست
دوش پيري ز خرابات برون آمد مست
دوش پيري ز خرابات برون آمد مست

شاعر : خواجوي کرماني

دست در دست جوانان و صراحي در دستدوش پيري ز خرابات برون آمد مست
توبه‌ي من چو سر زلف چليپا بشکستگفت عيبم مکن اي خواجه که ترسا به چه‌ئي
چون تواند دل سودا زده در تقوي بستهرکه کرد از در ميخانه گشادي حاصل
خود پرستي نکند هر که بود باده پرستمن اگر توبه شکستم مکن انکارم از آنک
چه توان کرد که تير خردم رفت از شستگر بپيري هدف ناوک خلقي گشتم
تا سر از خاک بر آرم به قيامت سرمستمستم آندم که بميرم بسر خاک بريد
زانکه از چنبر تقدير نمي‌شايد جستکس ازين قيد بتدبير نرفتست برون
هر که شد همقدح باده گساران الستمست و مدهوش برندش ز لحد بر عرصات
يکنفس بي مي نوشين نتوانند نشستجان فشانان که چو شمع از سر سر برخيزند
آنکه نشکيبدش ازصحبت مستان پيوستهمچو ابروي بتان صيد کند خاطر خلق
تو مپندار که بالاتر ازين کاري هستگر شود بزمگهت عالم بالا خواجو


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط