دلم از دست بشد تا بسر او چه رسد شاعر : خواجوي کرماني وين جگر سوخته را از گذر او چه رسد دلم از دست بشد تا بسر او چه رسد مترصد که پيامم ز بر او چه رسد از برم رفت و من بيدل ودين بر سر راه تا من دلشده را از سفر او چه رسد شد بچين سر زلف تو و اين عين خطاست بر سر کوي ستم تا خبر او چه رسد خبرت هست که شب تا بسحر منتظرم نيست معلوم که از خاک در او چه رسد جز غبار دل شوريده من خاکي را کس چه داند که بکوه از کمر او چه رسد آنکه هر لحظه رسد خون جگر بر...