اي کفر سر زلف تو غارتگر ايمان شاعر : خواجوي کرماني جان داده بر نرگس مست تو حکيمان اي کفر سر زلف تو غارتگر ايمان کوته نشود دست فقيران ز کريمان دست ازطلبت باز نگيرم که بشمشير کي دست دهد آرزوي بي زر و سيمان گر دولت وصلت بزر و سيم برآيد راهي بمسافر بنمايند مقيمان باري اگرش شربت آبي نچشانند عاقل متنفر بود از خوان ليمان از هر چه فلک ميدهدت بگذر و بگذار يا رب حذر از خيرگي چشم سقيمان با چشم سقيمم دل پر خون بربودند تا وقت سحر باز نشينند نديمان...