کس به نيکي نبرد نام من از بدنامي

کس به نيکي نبرد نام من از بدنامي شاعر : خواجوي کرماني زانکه در شهر شدم شهره بدرد آشامي کس به نيکي نبرد نام من از بدنامي چون سگ از پيش برانند بدشمن کامي آنچنان خوار و حقيرم که مرا دشمن و دوست احتراز از مي جوشيده کنند از خامي ما چنين سوخته‌ي باده و افسرده دلان بر سر آتش و آبست ز بي‌آرامي تا دلم در گره زلف دلارام افتاد زانکه ره در حرم خاص نيابد عامي عقل را بار نباشد به سراپرده‌ي عشق تا کند آهوي شيرافکن او بادامي شيرگيران باردات همه در دام...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
کس به نيکي نبرد نام من از بدنامي
کس به نيکي نبرد نام من از بدنامي
کس به نيکي نبرد نام من از بدنامي

شاعر : خواجوي کرماني

زانکه در شهر شدم شهره بدرد آشاميکس به نيکي نبرد نام من از بدنامي
چون سگ از پيش برانند بدشمن کاميآنچنان خوار و حقيرم که مرا دشمن و دوست
احتراز از مي جوشيده کنند از خاميما چنين سوخته‌ي باده و افسرده دلان
بر سر آتش و آبست ز بي‌آراميتا دلم در گره زلف دلارام افتاد
زانکه ره در حرم خاص نيابد عاميعقل را بار نباشد به سراپرده‌ي عشق
تا کند آهوي شيرافکن او باداميشيرگيران باردات همه در دام آيند
صادقان صبح شمارندت اگر بر باميراستان سرو شمارندت اگر در باغي
سرو بر جاي فرو ماند ز بي‌انداميراستي را چو تو بر طرف چمن بگذشتي
طمع از دانه ببر زانکه کنون در داميچند گوئي سخن از خال سياهش خواجو


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط