اي ز عشقت روح را آزارها شاعر : سنايي غزنوي بر در تو عشق را بازارها اي ز عشقت روح را آزارها ديده بر گردن دل بارها اي ز شکر منت ديدار تو با سر زلفين تو اسرارها فتنه را در عالم آشوب و شور از کمر بر ساخته زنارها عاشقان در خدمت زلف تواند خالي از غمها و از تيمارها نيستم با درد عشقت لحظهاي مينهم جان را و دل را خارها بر اميد روي چون گلبرگ تو غره چون کفتار بر گفتارها تا سنايي بر حديث چرب تست با خيال خاک کويت کارها دارد از باد هوس...