آني که چو تو گردش ايام ندارد شاعر : سنايي غزنوي سلطان چو تو معشوق دلارام ندارد آني که چو تو گردش ايام ندارد چون دام بناگوش توبه دام ندارد چون دانهي ياقوت تو گل دانه ندارد سوي لب تو نامه و پيغام ندارد بادي نبرد در همه آفاق که از ما بي داد تو افراخته صمصام ندارد دادي ندهد عشق تو ما را که در آن داد گويي قدم دولت من گام ندارد من در نرسم در تو به صد حيله و افسون