خورشيد چو از حوت به برج حمل آمد
خورشيد چو از حوت به برج حمل آمد
شاعر : سنايي غزنوي
گويند ز سر باز جهان در عمل آمد خورشيد چو از حوت به برج حمل آمد اکنون به بدل باز حلي و حلل آمد در باغ خلل يافته و گلبن خالي در چشم همه کس چو رسوم و طلل آمد فردوس شد امروز جهاني که ازين پيش چون از دم ماهي به سروي حمل آمد خورشيد ثناي تو همي کرد بر آن دل ناگاه ز تسديس به جرم زحل آمد گفتي نظر مشتري از مرکز تقديس چه جاي محل آلت جاه و محل آمد چه جاي مه از زينت ماه فلک آمد جود تو نه از مال زعون ازل آمد اي مير اسماعيل که مانند براهيم کين چون دم آخر به هنر بيبدل آمد هم در دم اول که ترا ديدم گفتم ور چه ز طرب معده برقص جمل آمد آراستهي تير اجل بود مرا جان زيرا عسل خلق تو خالي زخل آمد صفراي من از خلق تو شد پير و عجب نيست کز اصل مرا خود سر بي مغز کل آمد در افسر تو نيست سخن ليک چه سودست خود عمر تو چون جود کفت بي خلل آمد خالي ز خلل باد جلال تو ازيراک نزد غربا بار نوند وابل آمد تو تازه و نو باش که فرزند حسودت