قصه‌ي يوسف مصري همه در چاه کنيد

قصه‌ي يوسف مصري همه در چاه کنيد شاعر : سنايي غزنوي ترک خندان لب من آمد هين راه کند قصه‌ي يوسف مصري همه در چاه کنيد پيش زهره بچه زهره سخن ماه کنيد آفتاب آمد و چون زهره...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
قصه‌ي يوسف مصري همه در چاه کنيد
قصه‌ي يوسف مصري همه در چاه کنيد
قصه‌ي يوسف مصري همه در چاه کنيد

شاعر : سنايي غزنوي

ترک خندان لب من آمد هين راه کندقصه‌ي يوسف مصري همه در چاه کنيد
پيش زهره بچه زهره سخن ماه کنيدآفتاب آمد و چون زهره به عشرت بنشست
چون بديديد جمالش همه کوتاه کنيدسخن حور و بهشت و مه و مهر شب و روز
همه هيچند شما قبله رخ شاه کنيدنطع را اسب و پياده رخ و پيل و فرزين
پيش کز کاهلي بيهده بيگاه کنيداول وقت نمازست نماز آريدش
همگي خويش کمربند چو خرگاه کنيداز پي خدمت آن سيمتن خرگاهي
سبب خواجگي و مرتبت و جاه کنيدبندگي درگه او را ز براي دل ما
ناکسان را ز ره آه چه آگاه کنيدآه را خامش داريد به درد و غم او
پيش آن روي چو آيينه چرا آه کنيد؟آفت آينه آهست شما از سر عجز
نام هر جاه بر دولت او چاه کنيداسم هر قدر که بي دولت او غدر نهيد
مسکن زلف دوتاهش دل يکتاه کنيدهمه کوهيد وليک از پي آميزش او
لقب او طرب افزاي و تعب گاه کنيددل مسکين خود ار مشکين خواهيد همي
خويشتن پيش دو بيجاده‌ي او کاه کنيدچون غزلهاي سنايي ز پي مجلس انس
سرمه از گرد سم اسب شهنشاه کنيدچشمتان از رخش آنگاه خورد بر که شما
خدمتش نز سر طوع از سر اکراه کنيدشاه بهرامشه آن شه که جزو هر که شهست
از پي جان غذا جوي چراگاه کنيدشه رهي را که برو مرکب او گام نهد
باده‌مان خوشتر دهيد و نقلمان خوشتر نهيداي حريفان ما نه زين دستيم دستي برنهيد
نام ما ديگر کنيد و دام ما ديگر نهيدبام ما ديگر زنيد و شام ما ديگر پزيد
هر کسي را نقل او با عقل او همبر نهيدهر کسي را جام او با جان او يکسان کنيد
بر فراز تارک نه چرخ و هفت اختر نهيدچند از شش سوي يک دم چار بالشهاي ما
کوه بر عيسي بريد و کاه پيش خر نهيدعيسي و خر هر دو اندر مجلس ما حاضرند
هين که آمد خام ديگر ديگ ديگر برنهيدمجلس آزادگان را از گرانان چاره نيست
زخمه‌ي نو بر کف ناهيد خنياگر نهيدخنجر نو بر سر بهرام ناچخ زن زنيد
رخ سوي عصمت سراي نوح پيغمبر نهيدهين که عالم سر به سر طوفان نااهلان گرفت
هر که را بوييست همچون عود بر آذر نهيدهر که را رنگيست همچو نيل در آب افکنيد
عقل را چون بر کله پشميست بندش بر نهيدنفس را چون بر جگر آبيست آتش در زنيد
پس چو شمع و مي قدم در آب و آتش در نهيدور درين مجلس شما عاشق‌تر از شمع و مي‌ايد
شمع تاج آتشين دارد شما بر سر نهيدمي قباي آتشين دارد شما در بر کشيد
آن گه‌ي با يار آهو چشم برتر بر نهيدناحفاظيرا چو سگ ار تاختيد از پيش در
گر مسلمانيد يک ره نام من کافر نهيدچون ز روي هستي از من در من ايماني نماند
حلق او گيريد چون حلقه برون در نهيدور سنايي همچو زنجيرست در حلق شما


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط