مرد کي گردد به گرد هفت کشور نامور

مرد کي گردد به گرد هفت کشور نامور شاعر : سنايي غزنوي تا بود زين هشت حرف اوصاف دانش بي‌خبر مرد کي گردد به گرد هفت کشور نامور خلق خوب و طبع پاک و يار نيک و بذل زر مهر جود و حرص فضل و ملک عقل و دست عدل آنکه چون نامش مرکب ازين صورت سير ميم و حا و ميم و دال خا و طا و يا و باء جز خصال و نام سرهنگ و عميد نامور صورت اين حرفها نبود چو نيکو بنگري هم بر گفتن صواب و هم بر رفتن ظفر آنکه همچون عقل و دولت راي او را بود و هست شد عقيم سرمدي از زادن چون او...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مرد کي گردد به گرد هفت کشور نامور
مرد کي گردد به گرد هفت کشور نامور
مرد کي گردد به گرد هفت کشور نامور

شاعر : سنايي غزنوي

تا بود زين هشت حرف اوصاف دانش بي‌خبرمرد کي گردد به گرد هفت کشور نامور
خلق خوب و طبع پاک و يار نيک و بذل زرمهر جود و حرص فضل و ملک عقل و دست عدل
آنکه چون نامش مرکب ازين صورت سيرميم و حا و ميم و دال خا و طا و يا و باء
جز خصال و نام سرهنگ و عميد نامورصورت اين حرفها نبود چو نيکو بنگري
هم بر گفتن صواب و هم بر رفتن ظفرآنکه همچون عقل و دولت راي او را بود و هست
شد عقيم سرمدي از زادن چون او پسرآنکه آن ساعت که او را چرخ آبستن بزاد
کرده فهمش تخته‌ي قانون قسمت را ز برکرده وهمش عرصه‌ي گردون قدرت را مقام
سست پاي از سهم تيغش دشمنان سخت سرسخت کوش از عون بختش دوستان سست زور
عيبها کردند پيش از آفرينش بر بشرغاشيه‌ي تمکين او بر دوش دارند آن کسانک
حادثه نه چرخ را از شش جهت بر بست درچارسوي و پنج حس بخت بگرفت آن چنانک
گر چه با رفعت بود کم عمر گردد چون شررهر که در کانون خصمش آتش کينه فروخت
گردد از تاثير آن نور آسمان زرين کمرشمس رايش گر فتد ناگاه بر راس و ذنب
نه فلک چون هفت مرکز باز ماند از مدرذره‌اي از برق قهرش گر برافتد بر سما
بر نگيرد آفتابش تا به حشر از جاي برسايه‌اي از کوه حزمش گر بيفتد بر زمين
يک قدم باشد ز خاور سير او تا باخترذره‌اي از باد عزمش گر بيابد آفتاب
صدهزاران سال نايد ماه زير نور خورساحت گردون اگر چون همتش باشد به طول
هر سلاحي در خزانه‌ي او بيابي جز سپراعتمادي دارد او بر نصرت بخت آن چنانک
وي به شاهين درنگت کوه ثهلان همچو زراي به صحرا شتابت باد صرصر همچو کوه
پس خدايي کرد دعوي گو بيا اندر نگرگر مقنع ماهي از چاهي برآورد از حيل
مي برون آري و هستي و هر زماني بنده‌تردر تو کز گردون ملکت صدهزاران آفتاب
کاندرو امروز دارد عرض پاکت مستقربود دارالملک بو يحيا هواي آن زمين
اسب بو يحيا نيفگندست آنجا رهگذرليک تا والي شدي در وي ز شرم لطف تو
زندگاني کاشتي مرگ آمدي در وقت براز عفونت در هواي او اگر دهقان چرخ
زهر قاتل گر غذا سازي نيابي زو ضررشد ز اقبال و ز فرت در لطافت آن چنانک
آب گشتي ابر بهمن در هوا همچون مطرمايه‌ي آتش برو غالب چنان شد کز تفش
باد نپذيرد غبار و آب نگذارد شکرشد ز سعيت گاه پاکي ز اعتدال اينک چنانک
دير زي اي از تو چرخ محترم را مفتخرشاد باش اي از تو عقل محتشم را احتشام
همچنين چون اصل نفعي نيست خالي ز ضرروزگاري گاه حل و عقد اندر دو صفت
دشمن از بيم تو بر پيکان برافشاند بصراز پي ناديدن سهمت چو اندازي تو تير
چون نبيند کي هراسد مور کور از مار گراز تو و خشم تو بينا دل هراسد بهر آنک
بي خبر او را کشد سوي تو بر کردار خرميخ کردار ار جهد دشمن ز پيشت پاي او
دشمني کز بيم شمشير تو باشد با خطردولتي داند که يابد سايه گاهي چون جحيم
گر چه در ظلمت عدو چون ديده‌ها سازد مقرديده‌ي دشمن کند تيرت چو نقش چشم بند
تا قيامت جز قران نبود زحل را با قمرگر هدف سازد قمر را تير اختر دوز تو
تيرهاي ديده دوز و تيغهاي سينه دراندر آن روزي که پيدا گردد از جنگ يلان
نيزه‌ها گردد ز فرق تاجداران تاجورتيغها گردد ز حلق زردرويان سرخ رو
تيغ سازد خندقي بي عبره بر راه قدرگرز بندد پرده‌اي بي جامه بر راه قضا
چشمهاي سر عيان و گوشهاي حس خبراز نهيب تير و بانگ کوس بگذارند باز
کز يکي بانگش روان از تن رمد زنگ از صورناي روئين گويي آنجا نفخ صور اولست
راي کرده جسم بي جان سوي پستي چون قدرروي داده جان بي تن سوي بالا چون دعا
زمره‌اي اندر عنا و مجمعي اندر بطرهمچو هامون قيامت گرد ميدان جوق جوق
روح نفساني دماغ و نفس حيواني جگرکرده خالي پيش از آسيب سنان و گرز تو
سايه‌وار از بيم جان بگريزد از پشت حشرناگهي باشد برون تازي چو بر چرخ آفتاب
باره‌اي در زير ران هامون برو گردون سيرنيزه‌اي اندر بنان اختر کن و جيحون مصاف
همچو جيحون جمله پاي و همچو صرصر جمله پرباره‌اي کز حرص رفتن خواهدي کش باشدي
گر چه در روزه‌ست مفتي کي نهد حکم سفرراکبش گر سوي مشرق تازد از مغرب بر او
پس بزودي زو برون آيد چو آتش از حجرسم او سنبد حجر را در زمان الماس وار
خضروارش حاضر آرد نزد ايشان ما حضرهر که نامت بر زبان راند از بدي در يک زمان
آفت سنگين دلان وز آهن و سنگش گهرگوهري در کف تو زاده ز درياي اجل
بر گردد همچو بحر و بحر گردد همچو بربر و بحر ار ز آتش و آبش بيابد بهره‌اي
مي‌فزايد هر زمان صد ساله هيزم در سقرهيزم دوزخ بود گر آتش شمشير تو
آتشي کو هيزم افزايد همي اين طرفه‌ترآتش ار هيزم کند کم در طبيعت طرفه نيست
همچو شارستان لوط از کوششت زير و زبربا چنين اسبي و تيغي قلعه‌ي دشمن شده
بسکه از تيغ تو مجبورند اعدا و کفرجنگها کردي چنان چون گفت مختاري به شعر
وي چو بکر و چو عمر راست گوي و دادگراي چو عثمان و چو حيدر شرم روي و زورمند
نعمت حق را سر آل خطيبي قد شکرجبرييل از سدره گويان گشته کز اقبال و روز
مويشان در عرقشان گشته‌ست همچون نيشترخون اعدا از چه ريزي کز براي نصرتت
خانه‌ي غم پست کرد آن کامران و نوش خوربا چنان بت کش علايي و صت کرد اندر غزل
گوهرين گردد ز بويه‌ي فضل تو در دل فکرباز چون در بحر فکرت غوطه‌خوردي بهر نظم
بر زبان معني بکر و در بيان لفظ غررهيچ فاضل در جان بي‌نثر و بي‌نظمت نراند
ز آتش طبعت چرا زاده‌ست چندين شعر ترآب از آتش گر نزايد هرگز و هرگز نزاد
با يکي خرما کسي هجرت کند سوي هجرشعرها پيشت چنان باشد که از شهر حجاز
گفتمت من نيز شعري بي تکلف ماحضرگر چه صدرت منشاء شعرست و جاي شاعران
کس نشست از آب منسوخي سخنهاي ز فربوحنيفه گر چه بود اندر شريعت مقتدا
آشيانه‌ي بلبل تنها نباشد يک شجرزاغ را با لحن بد هم بر شجر جايست از آنک
يک هنر باشد که پوشد هر چه باشد از هنرگر چه استادان هنرمندند من شاگرد را
هرکرا تشنه‌ست لابد رفت بايد زي شمرآب دريا گرچه بسيارست چو تلخست و شور
ناف آهو فضل دارد بر دهان شير نرشير از آهو گرچه افزونست ليکن گاه بوي
ليک پيدا نبود از پيش و پس اصل خير و شرگر چه استادان من گفتند پيش از من ثنات
در نگر در پيشتر تا بيشتر يابي خطرخانه‌ي آحاد پيشست از الوف اندر حساب
اختر مدح تو اندر طالع شعرم نظريافتم تاثير اقبال از براي آنکه کرد
شاه را گفت من پيش از قبولت پر درربيش از اين تاثير چبود کز ثناهاي تو شد
يافت طبعم ملک حر و شخص ملک شوشترور خود از صدر تو يابم هيچ توقيع قبول
چار عنصر مادر آمد هفت سياره پدرتا ز روي مايه مردم را نه از روي نسب
باد شام حاسدت تا روز محشر بي‌سحرباد صبح ناصحت چون روز عقبا بي‌مسا
خلعت سلطان و شعر بنده و ماه صفربر تو فرخ باد و شايان و مبارک اين سه چيز:
باد نامت در زمان چون هفت سياره سمرباد امرت در زمين چون چار عنصر پيش رو


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.