گر هيچ نگارينم بر خلق عيانستي

گر هيچ نگارينم بر خلق عيانستي شاعر : سنايي غزنوي اي شاد که خلقستي اي خوش که جهانستي گر هيچ نگارينم بر خلق عيانستي گر هيچ پديدستي زان همگانستي از خلق نهان زان شد تا جمله ترا باشد دربان و غلامش را زو باز که دانستي جان ديد جمالش را ور نه به همه دانش گر لطف لبش ديدي انگشت زنانستي دل قهر و دو زلفش ديد انگشت گزان زان شد تنگا که زمينستي لنگا که زمانستي زير و زبر عالم بهر طلبست ارني پستي همه باغستي بالا همه کانستي گر نور پذيرفتي زو شش جهت عالم...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
گر هيچ نگارينم بر خلق عيانستي
گر هيچ نگارينم بر خلق عيانستي
گر هيچ نگارينم بر خلق عيانستي

شاعر : سنايي غزنوي

اي شاد که خلقستي اي خوش که جهانستيگر هيچ نگارينم بر خلق عيانستي
گر هيچ پديدستي زان همگانستياز خلق نهان زان شد تا جمله ترا باشد
دربان و غلامش را زو باز که دانستيجان ديد جمالش را ور نه به همه دانش
گر لطف لبش ديدي انگشت زنانستيدل قهر و دو زلفش ديد انگشت گزان زان شد
تنگا که زمينستي لنگا که زمانستيزير و زبر عالم بهر طلبست ارني
پستي همه باغستي بالا همه کانستيگر نور پذيرفتي زو شش جهت عالم
گل کعبه‌ي چرخستي دل گشن جانستيگر گل نپذيرفتي زو نور تجلي کي
من بنده‌ي آن روزم ايکاش چنانستيگفت ست که يک روزي جانت ببرم چون دل
پس گر چنينستي بي‌جان چو جنانستيجانيست سنايي را در ديده سنان او
بر رفته و برجسته بر بسته ميانستياو گر نه چنينستي چون نيزه‌ي سلطان کي
ساقيش سپهرستي گر هيچ جوانستيبهرامشه مسعود آن شه که گه عشرت
هم رايت رايستي هم خانه‌ي خانستيور هيچ کرا کردي در درگه چون خلدش
پريدن مرغانش تا حشر ستانستيچرخ ار چو ملک بودي شاگرد سنانش را
همه ساله در محنت اجتهاديايا مانده بي‌موجب هر مرادي
نه در حق حق مر ترا انقيادينه در حق خود مر ترا انزعاجي
چه گويي ترا چون برآيد مراديچو ديوانگان دايم اندر به فکري
به هر گوشه‌اي کرده ذات العماديز حرص دو روزه مقام مجازي
که ما را جزين نيست ديگر معاديهمانا به خواب اندري تا نداني
که بر باطلي باشدت استناديچه بيچاره مردي چه سرگشته خلقي
ترا نيست الا بر او اعتماديجماديست اين شوم دنيا که دايم
که معبود او گشته باشد جماديپس اي خواجه دعوي رسد آن کسي را
تمني کني با چنين اعتقاديپس آن گه رسيدن به تحقيق معني
که جاي دو معني نباشد فوادينداني همي ويحک اينقدر باري
طلب کرد بايد سبيل الرشاديتو گر راه حق را همي جويي اول
به اعمال و افعال خويش اعتداديزيادت بود مر ترا هر زماني
کجا بهتر از نيستي هست زاديپس از نيستي ساز آن راه سازي
شود در ره عشق بي چون سداديصلاح سنايي در آنست دايم
صلاحيست اين مشمر اندر فساديبگفتم صلاح دل از روي معني
ترا بي تو حاصل شود انجراديشو از خود بري گرد تا بر حقيقت
که بر باطنش چيره گردد ودادينبيني که پروانه‌ي شمع هرگز
کند او ز خويشي خود انفراديبري گردد از خويشتن چون سنايي


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط