از نازکي و تازگي و فربهي او

از نازکي و تازگي و فربهي او شاعر : سنايي غزنوي گوي چو نگاري که نگنجد به کناري از نازکي و تازگي و فربهي او چون شير و درو موي پديد آمده تاري بي موي و در و دوغ فرود آمده...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
از نازکي و تازگي و فربهي او
از نازکي و تازگي و فربهي او
از نازکي و تازگي و فربهي او

شاعر : سنايي غزنوي

گوي چو نگاري که نگنجد به کنارياز نازکي و تازگي و فربهي او
چون شير و درو موي پديد آمده تاريبي موي و در و دوغ فرود آمده مشکي
نابوده و ناميخته آهخته خياريوندر بن اين سفجه‌ي سيمين کفيده
اين فربه ما بر لب و بر فرق نزاريناداده يکي بوسه چنان کايد ازين لب
اين شخص به دراعه و اين کون به ازاريارزد برت اي کون همه خوبان ديده
با عيش چو زهرم به شکر بوسه شکاريبا چشم چو بحرم ز گهر خنده نگاري
چون داي رخ کز شب بکشي گرد نهاريبرگرد بناگوش چو عاجش خط مشکين
کافور بناگوش مهي مشک عذاريخورشيد نماينده بتي ماه جبيني
کرده ز ره غاليه آساش حصاريخوبي خطش بين که بر آن روي چو لاله
خسته شده و پر خون همچون گل نارياز تير مژه‌ي کوه گذارش دل عاشق
با دو رخ چون لاله و با زلف چو قاريبا دو لب چون باده و با چشم چو نرگس
در چشمش از آب دو لب چون باده خماريدر زلفش از آن دو رخ چون لاله نشاطي
زين بيهده انديشه‌ي بگسسته فساريزين عشوه فروشنده‌ي پيوسته دروغي
چون نار و چو نارنگ ازين ده له ياريچون آبي و چون سيب ازين صد تنه حوري
چون آب نبينيش به يک جاي قراريآتش به تن و جان جهاني زده و آن گه
و آنجاي ز بي شرمي بر ساخته کارياينجاي ز بي رحمي دلسوخته قومي
جز بوس و کناري و حديثي و نظاريهم جان سر او که از آن ماه نخواهم
چون صبر من از من کند آن ماه کناريور خواهم ازو بوس و کناري ز بخيلي
کردست کناره ز پي بوس و کنارياينک که يکي هفتست کان ماه دو هفته
کز ريش منت شرم همي نايد باريامروز بديدمش به نوميدي گفتم
افروخت درين دل ز سر شوخي ناريدو لعل ز هم باز گشاد از سر طعنه
با ما چه حسابت ترا يا چه شماريگفتا که برو بيش مکن خواجه سنايي
گلزار نيابي تو مشو در گلزاريسيماي تو حقا که چو زر باشد بي سيم
والله که نيابي تو ازين گلبن خاريبي سيم ازين باغ بر آراسته دانم
خواهي که شود کار تو ناگه چو نگاريگفتم که ندارم چکنم گفت نگارم
پس جلوه کنش پيش مهي شاه تباريدر پرده‌ي انديشه بياراي عروسي
کاسوده شده از رسته‌ي احسانش دياريآن آيت احسان و شرف زنگي محسن
همچون گهر اندر گهرش عيب و عواريآن بحر گهر پاش که نسرشت طبايع
همچون فلک اندر گهرش دود و بخاريآن شمس عطابخش که ننهاد عناصر
گلبن شود از قوت عونش چو چناريدوزخ شود از آتش سعيش چو بهشتي
حلمش کند اندر گهر باد قراريحزمش کند اندر شکم خاک مقامي
در آتش و در آب قراري و وقاريحقا که به يک لحظه ازين هر دو برآيد
وي داده به تو بخت تو از مهر مهارياي زاده ز تو طبع تو از سور سروري
وندر دل بخل از کف چون ابر تو ناريدر روي سخا از دل چون بحر تو آبي
چون فعل خردنيست در اعمال تو عاريچون ذات هنر نيست در اوصاف تو عيبي
گر بروزد از موکب عزم تو غبارينه دايره يک لحظه کناره کند از سير
گر تاب دهد آتش عزم تو شراريچون لعل فسرده شود آب همه دريا
وي مر شعرا را ز يمنين تو يسارياي مرحکما را ز يسار تو يميني
در زير پي از بهر کفت راهگذاريبر اسب اميد آمده مجدود سنايي
در خانه چو خفاش بدو مانده بشاريزيرا که ز بي‌پيرهني از قبل شرم
چون شپرکي ساخته از روز حصارياز بهر چه گويند فضولان به يکي کنج
دارم طمع از جود تو زين شعر شعارياي خواجه‌ي با جود بدان از قبل آنک
گشتست ز سرما چو يکي شاخ چناريکاين سينه و پستان چو دو خرمن لاله
چون ماه يکي خفته و چون زهره زهاريچون قله دو پستانگه و چون شير يکي ناف
از پاره‌ي شلوار برون آمده پاريچون گرده‌ي پيه تنک آن کون چو دنبه
چون از تنکي شيشه بتابد گل نارياز پاره‌ي شلوار همي تابد لعلش


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط