دلا گر دولتي داري طلب کن جاي درويشان
دلا گر دولتي داري طلب کن جاي درويشان
شاعر : سيف فرغاني
که نور دوستي پيداست در سيماي درويشان دلا گر دولتي داري طلب کن جاي درويشان چو در کون و مکان باشي نيابي جاي درويشان برون شو از مکان و کون تا زيشان نشان يابي توانگر گر بود چون زر نگيرد جاي درويشان بر ايشان که بشناسند گوهرهاي مردم را اگر دولت تو را جا داد در دلهاي درويشان چو مهر خوب رويان است در هر جان تو را جاني بنازد جنت ار فردا شود ماواي درويشان مقيم مقعد صدقند درويشان بيمسکن در آب و خاک اثر دارد دم گيراي درويشان مبر از صحبت ايشان که همچون باد در آتش زمين را سرفرازيهاست زير پاي درويشان فلک را گر چه بازيهاست بر بالاي اوج خود بگردد آسمان ز آن سو که گردد راي درويشان به تقدير ار چه گردون را همه زين سو بود گردش اگر خود را بگنجانند در شبهاي درويشان شب قدرست و روز عيد هر ساعت مه و خور را به تن در روي جان بيند دل بيناي درويشان اگرچه جان ز مستوري چو صورت در نظر نايد به صورت گر چه گردون است بر بالاي درويشان بزير پاي ايشان است در معني سر گردون سلاطين ملک مييابند از درهاي درويشان ز درهاي سلاطين ار گدايان نان همي يابند ز دل اندوه درويشي، ز سر سوداي درويشان چو مردان سيف فرغاني مکن بيرون اگر مردي