منم يارا بدين سان اوفتاده

منم يارا بدين سان اوفتاده شاعر : سيف فرغاني دلم را سوز در جان اوفتاده منم يارا بدين سان اوفتاده درين طبع پريشان اوفتاده غم چندين پريشان حال امروز به دست اين عوانان...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
منم يارا بدين سان اوفتاده
منم يارا بدين سان اوفتاده
منم يارا بدين سان اوفتاده

شاعر : سيف فرغاني

دلم را سوز در جان اوفتادهمنم يارا بدين سان اوفتاده
درين طبع پريشان اوفتادهغم چندين پريشان حال امروز
به دست اين عوانان اوفتادهچو بسته زير پاي پيل ملکي
چو کافر در مسلمان اوفتادهنهاده دين به يک سو و زهر سو
چو اندر گوشت کرمان اوفتادهببين در نان خلق اين کژدمان را
به سال قحط در نان اوفتادهعوانان اندرو گويي سگانند
به چاه اندر چو کوران اوفتادههمه در آرزوي مال و جاهند
همه در گل چو مستان اوفتادهشکم پر کرده از خمر و درين خاک
که از جوعي بدين سان اوفتاده،تو اي بيچاره آنگه نان خوري سير
سگان را همچو دندان اوفتادهکه بيني از دهان ملک بيرون
گزنده در گريبان اوفتاده،به جاي عنبر و مشکش کنون هست
زرش بودي ز دامان اوفتادهتوانگر کز پي درويش دايم
که بادا سگ در ايشان اوفتاده،ازين جامه کنان کون برهنه
چو برف اندر زمستان اوفتادهبسي مردم ز سرما بر زمين‌اند
به دست اين گدايان اوفتادهدريغا مکنت چندين توانگر
ولي در دست ديوان اوفتادهاز انگشت سليمان رفته خاتم
ز دست مرد ميدان اوفتادهزنان را گوي در ميدان و چوگان
چو دانه پيش مرغان اوفتادهچو مرغان آمده در دام صياد
رمه در دست سرحان اوفتادهبه عهد اين سگان از بي‌شباني ست
همه در گوسپندان اوفتادهرعيت گوسپنداند، اين سگان گرگ
درين ديوانه گرگان اوفتادهپلنگي چند مي‌خواهيم يا رب
سراسر ملک ويران اوفتادهز دست و پاي اين گردن‌زنان است
چنين محروم و حيران اوفتادهايا مظلوم سرگشته که هستي
به خواري چون غريبان اوفتادهز جور ظالمان در شهر خويشي
عوانان کشته، ميران اوفتادهاگر صبرت بود روزي دو بيني
به خواري چون اسيران اوفتادهاميراني که بر تو ظلم کردند
چو ديوارش همي دان اوفتادههر آن کو اندرين خانه مقيم است
بسي بيني بزرگان اوفتادهجهانجويي اگر ناگه بخيزد
برين دنيا پرستان اوفتادهببيني ناگهان مردان دين را
که در دين‌اند نادان اوفتادهچه مي‌دانند کار دولت اين قوم
خداوندان فرمان اوفتادهبه فرمان خداوند از سر تخت
ز سرهاي عزيزان اوفتادهکلاه عزت اندر پاي خواري
ز فرق تاجداران اوفتادهبه آه چون تو مظلوم افسر ملک
برو صد ماه تابان اوفتادهگرش گردون سرير ملک باشد
چنين کس را همي دان اوفتادهز بالاي عمل در پستي عزل
حزين در بيت احزان اوفتادهتو نيز اي سيف فرغاني چرايي
بسي ديدي سواران اوفتادهبرين نطع اي پياده ز اسب دولت
نشسته دان و اينان اوفتادههم آخر ديگري بر جاي اينان
به بادي چون درختان اوفتادهدرين باغ اين سپيداران بي‌بر
کزين دردند نالان اوفتادهخدا درمان فرستد مردمي را


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط