اگر خواهي که اين معني بداني

اگر خواهي که اين معني بداني شاعر : شيخ محمود شبستري تو را هم هست مرگ و زندگاني اگر خواهي که اين معني بداني مثالش در تن و جان تو پيداست ز هرچ آن در جهان از زير و بالاست تو او را گشته چون جان او تو را تن جهان چون توست يک شخص معين يکي هر لحظه وان بر حسب ذات است سه گونه نوع انسان را ممات است سيم مردن مر او را اضطراري است دو ديگر زان ممات اختياري است سه نوع آمد حياتش در سه منزل چو مرگ و زندگي باشد مقابل که آن را از همه عالم تو داري جهان...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اگر خواهي که اين معني بداني
اگر خواهي که اين معني بداني
اگر خواهي که اين معني بداني

شاعر : شيخ محمود شبستري

تو را هم هست مرگ و زندگانياگر خواهي که اين معني بداني
مثالش در تن و جان تو پيداستز هرچ آن در جهان از زير و بالاست
تو او را گشته چون جان او تو را تنجهان چون توست يک شخص معين
يکي هر لحظه وان بر حسب ذات استسه گونه نوع انسان را ممات است
سيم مردن مر او را اضطراري استدو ديگر زان ممات اختياري است
سه نوع آمد حياتش در سه منزلچو مرگ و زندگي باشد مقابل
که آن را از همه عالم تو داريجهان را نيست مرگ اختياري
در آخر هم شود مانند اولولي هر لحظه مي‌گردد مبدل
ز تو در نزع مي‌گردد هويداهر آنچ آن گردد اندر حشر پيدا
حواست انجم و خورشيد جان استتن تو چون زمين سر آسمان است
نباتت موي و اطرافت درخت استچو کوه است استخوانهايي که سخت است
بلرزد چون زمين روز قيامتتنت در وقت مردن از ندامت
حواست هم چو انجم خيره گردددماغ آشفته و جان تيره گردد
تو در وي غرقه گشته بي سر و پامسامت گردد از خوي هم چو دريا
ز سستي استخوانها پشم رنگينشود از جان‌کنش اي مرد مسکين
همه جفتي شود از جفت خود طاقبه هم پيچيده گردد ساق با ساق
زمينت «قاع صف صف لاتري» شدچو روح از تن به کليت جدا شد
که تو در خويش مي‌بيني در آن دمبدين منوال باشد حال عالم
بيانش جمله در «سبع المثاني» استبقا حق راست باقي جمله فاني است
«لفي خلق جديد» هم عيان کردبه «کل من عليها فان» بيان کرد
چو خلق و بعث نفس ابن آدمبود ايجاد و اعدام دو عالم
و گرچه مدت عمرش مديد استهميشه خلق در خلق جديد است
بود از شان خود اندر تجليهميشه فيض فضل حق تعالي
وز اين جانب بود هر لحظه تبديلاز آن جانب بود ايجاد و تکميل
بقاي کل بود در دار عقبيوليکن چو گذشت اين طور دنيي
دو عالم دارد از معني و صورتکه هر چيزي که بيني بالضرورت
مر آن ديگر ز «عند الله باق» استوصال اولين عين فراق است
در اول مي‌نمايد عين آخرمظاهر چون فتد بر وفق ظاهر
به جايي کان بود سائر چو ساکنبقا اسم وجود آمد وليکن
به فعل آيد در آن عالم به يک بارهر آنچ آن هست بالقوه در اين دار


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط