تا گل از ابر آب حيوان يافت شاعر : عطار گرد خود صد هزار دستان يافت تا گل از ابر آب حيوان يافت جوشن آب زخم پيکان يافت زره ابر گشت پيکان باز ابر را زار زار گريان يافت گل خندان چو برفکند نقاب نافهي مشک در گريبان يافت چون صبا چاک کرد دامن گل از رخ جانفزاي تو جان يافت اي نگاري که هر که ديد رخت هر که فرمان ببرد فرمان يافت به دل و جان تو را که جان و دلي که گل تازهروي باران يافت مي گلرنگ خور به موسم گل يک نفس در دو کون نتوان يافت ...