اي پرتو وجودت در عقل بي نهايت

اي پرتو وجودت در عقل بي نهايت شاعر : عطار هستي کاملت را نه ابتدا نه غايت اي پرتو وجودت در عقل بي نهايت اي هستي تو کامل باري زهي ولايت هستي هر دو عالم در هستي تو گمشد افتاده پست گشته موقوف يک عنايت اي صد هزار تشنه، لب‌خشک و جان پرآتش اي غير تو خيالي کرده ز تو سرايت غير تو در حقيقت يک ذره مي‌نبينم ره پيش بيش ديدند بودند در بدايت چندان که سالکانت ره بيش پيش بردند آخر که يابد آخر اين راه را نهايت چون اين ره عجايب بس بي نهايت افتاد چون...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اي پرتو وجودت در عقل بي نهايت
اي پرتو وجودت در عقل بي نهايت
اي پرتو وجودت در عقل بي نهايت

شاعر : عطار

هستي کاملت را نه ابتدا نه غايتاي پرتو وجودت در عقل بي نهايت
اي هستي تو کامل باري زهي ولايتهستي هر دو عالم در هستي تو گمشد
افتاده پست گشته موقوف يک عنايتاي صد هزار تشنه، لب‌خشک و جان پرآتش
اي غير تو خيالي کرده ز تو سرايتغير تو در حقيقت يک ذره مي‌نبينم
ره پيش بيش ديدند بودند در بدايتچندان که سالکانت ره بيش پيش بردند
آخر که يابد آخر اين راه را نهايتچون اين ره عجايب بس بي نهايت افتاد
چون مستمع نيابد پس چون کند روايتعطار در دل و جان اسرار دارد از تو


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.