بودي که ز خود نبود گردد شاعر : عطار شايستهي وصل زود گردد بودي که ز خود نبود گردد ممکن نبود که عود گردد چوبي که فنا نگردد از خود بر بود تو و نبود گردد اين کار شگرف در طريقت حالي عدمت وجود گردد هرگه که وجود تو عدم گشت کابليس تو در سجود گردد اي عاشق خويش وقت نامد تا نفس تو جفت سود گردد دل در ره نفس باختي پاک گر يک علوي جهود گردد دل نفس شد و شگفتت آيد در ديدهي دل چو دود گردد هر دم که به نفس مي برآري کوري شود و کبود گردد ...