هر زمان عشق تو در کارم کشد شاعر : عطار وز در مسجد به خمارم کشد هر زمان عشق تو در کارم کشد در ميان بند زنارم کشد چون مرا در بند بيند از خودي پس به مستي سوي بازارم کشد دردييي بر جان من ريزد ز درد گرد شهر اندر نگونسارم کشد گر ز من بد مستييي بيند دمي از سياست بر سر دارم کشد ور ز عشق او بگويم نکتهاي بار ديگر بر سر کارم کشد چون نماند از وجودم ذرهاي گه به خلوتگاه اسرارم کشد گه به زحمتگاه اغيارم برد در کشاکش پيش عطارم کشد چون به...