نور روي تو را نظر نکشد شاعر : عطار سوز عشق تو را جگر نکشد نور روي تو را نظر نکشد خاک کوي تو در بصر نکشد باد خاک سياه بر سر آنک هفت آتش گه سقر نکشد آتش عشق بيدلان تو را هيچ کس راه تو به سر نکشد از درازي و دوري راهت قدر يک گام بيشتر نکشد که رهت جز به قدر و قوت ما کانچه عيسي کشيد خر نکشد درد هر کس به قدر طاقت اوست چون کشد دل که بحر و بر نکشد کوه اندوه و بار محنت تو پشهاي پيل را به بر نکشد خود عجب نبود آنکه از ره عجز بازوي...