نور روي تو را نظر نکشد

نور روي تو را نظر نکشد شاعر : عطار سوز عشق تو را جگر نکشد نور روي تو را نظر نکشد خاک کوي تو در بصر نکشد باد خاک سياه بر سر آنک هفت آتش گه سقر نکشد آتش عشق بيدلان تو را هيچ کس راه تو به سر نکشد از درازي و دوري راهت قدر يک گام بيشتر نکشد که رهت جز به قدر و قوت ما کانچه عيسي کشيد خر نکشد درد هر کس به قدر طاقت اوست چون کشد دل که بحر و بر نکشد کوه اندوه و بار محنت تو پشه‌اي پيل را به بر نکشد خود عجب نبود آنکه از ره عجز بازوي...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نور روي تو را نظر نکشد
نور روي تو را نظر نکشد
نور روي تو را نظر نکشد

شاعر : عطار

سوز عشق تو را جگر نکشدنور روي تو را نظر نکشد
خاک کوي تو در بصر نکشدباد خاک سياه بر سر آنک
هفت آتش گه سقر نکشدآتش عشق بيدلان تو را
هيچ کس راه تو به سر نکشداز درازي و دوري راهت
قدر يک گام بيشتر نکشدکه رهت جز به قدر و قوت ما
کانچه عيسي کشيد خر نکشددرد هر کس به قدر طاقت اوست
چون کشد دل که بحر و بر نکشدکوه اندوه و بار محنت تو
پشه‌اي پيل را به بر نکشدخود عجب نبود آنکه از ره عجز
بازوي هيچ پشه در نکشدبا کمان فلک به هيچ سبيل
به ترازوي عقل بر نکشدهيچکس عشق چون تو معشوقي
آن ترازو که بيش زر نکشدچون کشد کوه بي نهايت را
عشق تو عقل مختصر نکشدوزن عشق تو عقل کي داند
تا که ابدال را بدر نکشدعشقت از ديرها نگردد باز
که غم ديگران دگر نکشددل عطار در غم تو چنان است


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط