دلا ديدي که جانانم نيامد شاعر : عطار به درد آمد به درمانم نيامد دلا ديدي که جانانم نيامد لب لعلش به دندانم نيامد به دندان ميگزم لب را که هرگز که جوي خون به مژگانم نيامد نديديم هيچ روزي تير مژگانش که خود از چشم گريانم نيامد نديديم هيچ وقتي لعل خندانش که آن صد بار در جانم نيامد چه تابي بود در زلف چو شستش سر زلفش به دستانم نيامد بسي دستان بکردم ليک در دست ولي يک ره به پايانم نيامد سر زلفش بسي دارد ره دور که آن ره جز پريشانم نيامد...