چو تاب در سر آن زلف دلستان فکند شاعر : عطار هزار فتنه و آشوب در جهان فکند چو تاب در سر آن زلف دلستان فکند هزار شور و شغب در شکرستان فکند چو شور پستهي تو تلخيي کند به شکر به غمزهشان بکشد خون برآستان فکند چو خلق را به سر آستين به خود خواند که بو که خاتم مه نيز در ميان فکند چون جشن ساخت بتان را چو خاتمي شد ماه که تا به طنز مرا خلق در زبان فکند به پيش خلق مرا دي بزد به زخم زبان که سايه بر سر خورشيد آسمان فکند بتا ز زلف تو زان خيره گشت روي...