تا تو را نقاش مطلق زان ميان آيد پديد | | برکناري شو ز هر نقشي که آن آيد پديد |
تا ز بي نقشيت نقشي جاودان آيد پديد | | بگذر از نقش دو عالم خواه نيک و خواه بد |
در ميان جان تو گنجي نهان آيد پديد | | تو ز چشم خويش پنهاني اگر پيدا شوي |
ز اژدها هرگز نترسي گنج جان آيد پديد | | تو طلسم گنج جاني گر طلسمت بشکني |
در خيال آسمان کي آسمان آيد پديد | | اي دل از تن گر برفتي رفته باشي زآسمان |
از خيال جمله بگذر تا جهان آيد پديد | | جز خيالي چشم تو هرگز نبيند از جهان |
تا پديد آرندهي اصل عيان آيد پديد | | ناپديد از فرع شو، در هرچه پيوستي ببر |
کس نگشت آگاه تا چون اين و آن آيد پديد | | چون تفاوت نيست در پيشان معني ذرهاي |
اختلاف از بهر چه در کاروان آيد پديد | | چون در اصل کار راه و رهبر و رهرو يکي است |
تا چرا خار و گل از يک گلستان آيد پديد | | خار و گل چون مختلف افتاد حيران ماندهام |
نور با آب سيه در يک مکان آيد پديد | | باز کن چشم و ببين کز بي نشاني چشم را |
چون چنين ميخواست آمد تا چنان آيد پديد | | بود درياي دو عالم قطره نا افشاندهاي |
ميزباني کرده عمري ميهمان آيد پديد | | گر تو نشنودي ز من بشنو که شاهي اي عجب |
دايم از گردون چرا بانگ و فغان آيد پديد | | اي عجب چون گاو گردون ميکشد باري که هست |
زانکه اينجا هر نفس صد داستان آيد پديد | | چون توانم کرد شرح اين داستان را ذرهاي |
تا ازين پس از کدامين جان نشان آيد پديد | | اين زمان باري فروشد صد جهان جان بينشان |
حل اين کي از فريد خردهدان آيد پديد | | چون بزرگان را درين ره آنچه بايد حل نشد |