گرفتم عشق روي تو ز سر باز شاعر : عطار همي پرسم ز کوي تو خبر باز گرفتم عشق روي تو ز سر باز فکندم خويشتن را در خطر باز چه گر عشق تو دريايي است آتش به کار خود درافتادم ز خر باز دواسبه راه رندان برگرفتم نهادم زهد و قرائي به در باز فتادم در ميان دردنوشان چو شمعي آمدم رفتم به سر باز ميان جمع رندان خرابات که گفتم نيست از جانم اثر باز چنان از درديت بي خويش گشتم ندارم هيچ جز جاني دگر باز منم جانا و جاني در هوايت اگر بر دل کني ناگاه در...