گرفتم عشق روي تو ز سر باز

گرفتم عشق روي تو ز سر باز شاعر : عطار همي پرسم ز کوي تو خبر باز گرفتم عشق روي تو ز سر باز فکندم خويشتن را در خطر باز چه گر عشق تو دريايي است آتش به کار خود درافتادم ز خر باز دواسبه راه رندان برگرفتم نهادم زهد و قرائي به در باز فتادم در ميان دردنوشان چو شمعي آمدم رفتم به سر باز ميان جمع رندان خرابات که گفتم نيست از جانم اثر باز چنان از درديت بي خويش گشتم ندارم هيچ جز جاني دگر باز منم جانا و جاني در هوايت اگر بر دل کني ناگاه در...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
گرفتم عشق روي تو ز سر باز
گرفتم عشق روي تو ز سر باز
گرفتم عشق روي تو ز سر باز

شاعر : عطار

همي پرسم ز کوي تو خبر بازگرفتم عشق روي تو ز سر باز
فکندم خويشتن را در خطر بازچه گر عشق تو دريايي است آتش
به کار خود درافتادم ز خر بازدواسبه راه رندان برگرفتم
نهادم زهد و قرائي به در بازفتادم در ميان دردنوشان
چو شمعي آمدم رفتم به سر بازميان جمع رندان خرابات
که گفتم نيست از جانم اثر بازچنان از درديت بي خويش گشتم
ندارم هيچ جز جاني دگر بازمنم جانا و جاني در هوايت
اگر بر دل کني ناگاه در بازدلم زنجير هستي بگسلاند
نيارد کرد از هم بال و پر بازهماي همتم از غيرت تو
اگر گيري ز جانها يک نظر بازچه مي‌گويم که جانها نيست گردد
رهي دارد به سوي تو سحر بازدل عطار از آهي که داني


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.