منم اندر قلندري شده فاش شاعر : عطار در ميان جماعتي اوباش منم اندر قلندري شده فاش همه دردي کش و همه قلاش همه افسوس خواره و همه رند که جهان خواه باش و خواه مباش ترک نيک و بد جهان گفته تا به دام اوفتاده عقل معاش دام ديوانگي بگسترده که سپهرت نميدهد خشخاش ساقيا چند خسبي آخر خيز که تويي صحن سينه را فراش بنشان از دلم غبار به مي ور زبان تو هست گوهر پاش گر تو در معرفت شکافي موي زانچه بنگاشت در ازل نقاش يک سر موي بيش و کم نشود آفتاب...