ترسا بچهي شکر لبم دوش شاعر : عطار صد حلقهي زلف در بناگوش ترسا بچهي شکر لبم دوش زان حلقهي زلف حلقه در گوش صد پير قوي به حلقه ميداشت گفتا که به ياد من کن اين نوش آمد بر من شراب در دست چون مينوشي خموش و مخروش در پرده اگر حريف مايي تا مرد زبان نکرد خاموش زيرا که دلي نگشت گويا ناخورده شراب گشت مدهوش دل چون بشنود اين سخن زود در سينهي من فتاد صد جوش چون بستدم آن شراب و خوردم کردم همه نيک و بد فراموش دادم همه نام و ننگ بر باد...