از مي عشق تو چنان مستم

از مي عشق تو چنان مستم شاعر : عطار که ندانم که نيست يا هستم از مي عشق تو چنان مستم من ز خود رستم و درو جستم آتش عشق چون درآمد تنگ لاجرم عاقلي نيم، مستم لاجرم هست نيستم، هيچم جرعه‌اي خوردم و ز خود رستم چند گويم ز خود که در ره عشق بر پريدم به دوست پيوستم ننگ من از من است بي من من که به يک درد توبه بشکستم ساقيا درد درد در ده زود باز، زنار بر ميان بستم باز، خمخانه برگشادم در زان همه حسرت است در دستم هرچه کردم به عمرهاي دراز ...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
از مي عشق تو چنان مستم
از مي عشق تو چنان مستم
از مي عشق تو چنان مستم

شاعر : عطار

که ندانم که نيست يا هستماز مي عشق تو چنان مستم
من ز خود رستم و درو جستمآتش عشق چون درآمد تنگ
لاجرم عاقلي نيم، مستملاجرم هست نيستم، هيچم
جرعه‌اي خوردم و ز خود رستمچند گويم ز خود که در ره عشق
بر پريدم به دوست پيوستمننگ من از من است بي من من
که به يک درد توبه بشکستمساقيا درد درد در ده زود
باز، زنار بر ميان بستمباز، خمخانه برگشادم در
زان همه حسرت است در دستمهرچه کردم به عمرهاي دراز
ديده پر خون به گوشه بنشستمترک عطار گفتم و بي او


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط