دريغا کانچه جستم آن نديدم

دريغا کانچه جستم آن نديدم شاعر : عطار نجات تن خلاص جان نديدم دريغا کانچه جستم آن نديدم که درد خويش را درمان نديدم دلم مي‌سوزد از درد و چه سازم نديدم هيچ سرگردان نديدم به کار افتادگي خويش هرگز چو خود واله چو خود حيران نديدم بگرديدم چو گردون گرد عالم حريفي درد در ميدان نديدم شدم چون گوي سرگردان که خود را که گشتن خويش را قربان نديدم درين حيرت ندارم صبر و غم اينت ولي يک ذره از پيشان نديدم درين وادي بسي از پيش رفتم سر يک مويي از انسان...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دريغا کانچه جستم آن نديدم
دريغا کانچه جستم آن نديدم
دريغا کانچه جستم آن نديدم

شاعر : عطار

نجات تن خلاص جان نديدمدريغا کانچه جستم آن نديدم
که درد خويش را درمان نديدمدلم مي‌سوزد از درد و چه سازم
نديدم هيچ سرگردان نديدمبه کار افتادگي خويش هرگز
چو خود واله چو خود حيران نديدمبگرديدم چو گردون گرد عالم
حريفي درد در ميدان نديدمشدم چون گوي سرگردان که خود را
که گشتن خويش را قربان نديدمدرين حيرت ندارم صبر و غم اينت
ولي يک ذره از پيشان نديدمدرين وادي بسي از پيش رفتم
سر يک مويي از انسان نديدمکنون از پس شدم عمري وليکن
سر و بن يافتن امکان نديدمچو راهي بي نهايت مي‌نمايد
اگر ديدم به جز گريان نديدمچو شمعي خويش را در آتش و دود
که من هرگز چنين طوفان نديدمگزيرم نيست از خوناب ديده
ز گيتي بي جگر يک نان نديدمز عالم شربتي بي خون نخوردم
که تا اندوه صد چندان نديدمنديدم در جهان يک ذره شادي
چو بر من تافت جز تاوان نديدمچه گر خورشيد عمرم بود تاوان
که من جز چاه و جز زندان نديدمحکايت چون کنم از ملک يوسف
ولي خود را سزاي آن نديدمخطا گفتم بسي ديدم نکويي
که من در خويش جز نقصان نديدمکمال ديگران بر خود چه بندم
که من در عمر خود باران نديدمصدف را آن بود بهتر که گويد
که مي‌گويد که من سلطان نديدمفقيري بايدم همدرد و همدم
سخن گفتن تورا سامان نديدمتو اي عطار چون اينجا رسيدي


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط