فرياد کز غم تو فريادرس ندارم شاعر : عطار با که نفس برآرم چون همنفس ندارم فرياد کز غم تو فريادرس ندارم چون ياريم کند کس چون هيچکس ندارم گفتم که در غم تو ياري کنندم آخر کس دست من نگيرد چون دست رس ندارم اي دستگير جانم دستم تو گير ورنه کي در رسم به گردت کان ذره بس ندارم گفتي به من رسي تو گر ذرهاي است صبرت تا کي دوم به آخر شيري ز پس ندارم چون در ره تو شيران از سير بازماندند زيرا که در ره تو تاب عسس ندارم زهره ندارم اي جان گرد در تو گشتن ...